دانلود و خرید کتاب دوستان من بل مونی ترجمه نیلوفر اکبری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دوستان من

کتاب دوستان من

نویسنده:بل مونی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب دوستان من

کتاب دوستان من نوشتهٔ بل مونی و ترجمهٔ نیلوفر اکبری است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان جلد ۱۳ از مجموعهٔ «کیتی دختر آتیش‌پاره» و برای کودکان است.

درباره کتاب دوستان من

رمان دوستان من (به یک معجزهٔ کوچولو احتیاج دارم) در چند بخش و برای کودکان نوشته شده است. تصویرگری این کتاب بر عهدهٔ «مارگرت چمبرلین» بوده است. «کیتی» شخصیت اصلی این رمان است. گفته شده است که زبان و بیان داستان که با دانش کودکان گروه سنی ۹ تا ۱۲ سال هم‌خوانی دارد، سبب جذابیت داستان‌ها برای خوانندگانش می‌شود. خواندن این کتاب به مادران و پدران پیشنهاد شده است.

خواندن کتاب دوستان من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان دوستدار رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره بل مونی

بِل مونِی در سال ۱۹۴۶ در لیورپول انگلستان به دنیا آمد. او در کالج دانشگاه لندن (UCL) درس خواند و در سال ۱۹۶۸ با جاناتان دیمبل‌بی که ویراستار روزنامهٔ کالج بود، ازدواج کرد. بل مونی نوشتن کتاب را از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ شروع کرد. او بیش از ۳۰ جلد کتاب نوشته است. او دربارهٔ کتاب‌های کیتی می‌گوید: «راستش را بخواهید، کیتی دختر کوچولوی خودم است. گرچه بهتر است بگویم هم هست و هم نیست. چون نویسنده‌ها از چیزی در زندگی واقعی الهام می‌گیرند و بعد به آن شاخ و برگ می‌دهند. به همین دلیل کیتی داستان‌های من خیلی شبیه کوچکی کیتی زندگی واقعی من است. اما او شبیه تمام بچه‌های دیگر، چه دختر و چه پسر، هم هست. منظورم این است که همهٔ ما دوست نداریم بعضی کارها را انجام بدهیم، همهٔ ما چیزهایی را از دست می‌دهیم و همهٔ ما فکر می‌کنیم بعضی کارها عادلانه نیست، مگر نه؟» خانم بل مونی علاوه بر نویسندگی، در کالج دانشگاه لندن هم تدریس کرده است.

بخش‌هایی از کتاب دوستان من

«مادر گفت: «بعضی وقت‌ها مجبوری که یک چیزهایی را دور بریزی!» او چنان سر و صدایی در آپارتمان به راه انداخته بود که تیم هیچ خوشش نمی‌آمد.

یعنی اینکه مادر خیلی سرش شلوغ است. یعنی اینکه دردسر داشت شروع می‌شد. و طوری بود که تیم دلش می‌خواست یک‌جوری خودش را گم و گور کند.

مادر از اینکه آپارتمان تازه‌شان این‌قدر شلوغ و نامرتب بود، عصبی‌تر و عصبی‌تر می‌شد و نمی‌توانست چنین وضعی را تحمل کند.

او گفت: «وقتی توی یک جای کوچک زندگی می‌کنی، باید خیلی چیزها را دور بریزی.» توی هال، کیسه‌های زبالهٔ سیاهی بود که پر بود از مجله‌های قدیمی، اسباب‌بازی‌های شکسته، کاغذهای استفاده شده، جعبه‌های خالی که مادر آن‌ها را برای روز مبادا توی قفسه می‌گذاشت... و خرت و پرت‌هایی از این دست. کنار این کیسه‌ها، تلی از لباس‌های کهنه بود برای بازار خیریه، و جعبه‌ای پر از چینی و خرت و پرت‌های دیگر، برای حراجی کلیسا.

تمام این تمیز کاری‌ها و دور ریختن‌ها، تیم را کمی ناراحت می‌کرد. انگار مادر داشت گذشته‌شان را زیر و رو می‌کرد و دور می‌ریخت. تیم فکر کرد که گذشته جایش توی کیسه‌های زباله نیست که بشود آن را دور انداخت و فراموش کرد. گذشته باید در خاطرش باقی بماند، همان جایی که او می‌توانست آن را گرم نگه دارد.

اما الان مشکل این بود که پدر دیگر با آن‌ها زندگی نمی‌کرد و مادر گفته بود که باید اسباب‌کشی کنند. حالا او شادتر از قبل بود و تیم از این موضوع خوشحال بود. می‌دانست که تمام این شلوغ کاری‌ها و سر و صداها، روش مادر بود تا نشان بدهد که حالش خوب است. آه! اما تیم می‌دانست که حال خودش هیچ خوب نیست.

به همین خاطر بود که بعضی وقت‌ها توی مدرسه عصبی می‌شد و همیشه سعی می‌کرد طوری رفتار بکند که به نظر خشن بیاید.

مادر چشم‌هایش برق می‌زد. او به طرف تیم چرخید و دست‌هایش را به هم زد و گفت: «حالا برویم سراغ اتاق تو.»

آن‌ها از هال گذشتند و در اتاق تیم را هل دادند و باز کردند. قلب تیم با دیدن اتاقش پایین ریخت. انگار اولین‌بار بود که اتاقش را می‌دید. اتاقش چقدر نامرتب بود. قبل از اینکه مادر حرفی بزند، می‌دانست که چه می‌گوید: «خیلی چیزهای اینجا را می‌شود دور ریخت.» تیم فکر کرد. «وای، نه!» پای مادر روی تختهٔ اسکیت رفت و زیر لب با عصبانیت غرغر کرد. تیم فکر کرد وای! نیروی مادر دو برابر می‌شود!

مادر جعبه‌ای روی زمین گذاشت تا اسباب‌بازی‌هایی را که می‌گفت تیم دیگر به آن‌ها احتیاجی ندارد، توی آن بریزد.

تیم زیر لب غرغر کرد: «اما اگر آن‌ها را بخواهم چه؟»

مادر بی‌خیال گفت: «خواستن به معنی احتیاج داشتن نیست. به این فکر کن که اگر وسایلت را به حراجی کلیسا بدهی، به بقیهٔ مردم کمک کرده‌ای. این دلیل خوبی است. حالا به این چیز کهنه نگاه کن! تو دیگر بزرگ شدی اما شاید یک بچهٔ کوچولوی از این خوشش بیاید.» بعد، سریع خم شد و فیل قدیمی تیم را برداشت.

تیم ورزش اسکیت‌سواری و تماشا کردن تلویزیون را دوست داشت و چون قدش بلند بود، بزرگ‌تر از بقیهٔ بچه‌های کلاس به نظر می‌رسید و الان احساس می‌کرد که بزرگ شده و باید از مادرش مراقبت کند. البته پسرهای بزرگ، اسباب‌بازی‌های گرم و نرم توی رختخواب‌شان نمی‌برند. اما این باعث نمی‌شود که تو چیزهای موردعلاقهٔ قدیمی‌ات را دوست نداشته باشی. بنابراین تیم، فیل قدیمی‌اش افی را روی صندلی کوچولویی در گوشهٔ اتاق خوابش گذاشته بود، جایی که می‌توانست آن را ببیند. وقتی دوستانش به خانه‌شان می‌آمدند، حواسش بود که آن را توی کمد قایم کند تا دستش نیندازند. اما افی را خیلی دوست داشت. حتی با اینکه حالا رنگ نخودی کثیفی داشت و نصف گوشش آویزان بود و یک چشم گلدوزی شده‌اش شکافته شده بود. حتی با اینکه خرطومش شل بود و یکی از پاهای پارچه‌ای‌اش خیلی خنده‌دار شده بود. راستش حالا دیگر افی مثل عروسک نرم و کرم رنگ و تپل مپلی نبود که پدر، وقتی تیم دوسالش بود، به او داده بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۲۰%
تومان