کتاب ای کاش!
معرفی کتاب ای کاش!
کتاب ای کاش! نوشتهٔ بل مونی و ترجمهٔ نوشین ابراهیمی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر هشتمین جلد از کتابهای مجموعهٔ «کیتی دختر آتیشپاره» است.
درباره کتاب ای کاش!
شخصیت اصلی کتاب ای کاش! «کیتی» نام دارد. او با پدر و مادرش و «دانیل» (برادر بزرگش) زندگی میکند. او عاشق سخنرانی و دوچرخهسواری است، از سبزیجات خوشش نمیآید، دوست ندارد اتاقش را مرتب کند یا با دخترخالهاش، ملیسا، بازی کند. بیشتر از همه اینکه، او دوست ندارد بهش بگویند چه کاری را انجام بدهد و چه کاری را انجام ندهد.
در این داستان کیتی به ما میگوید که روز قبل، تولد «ویلیام» بوده و او برای اولینبار در عمرش، به دوست همسایهاش، حسادت کرده است.
خواندن کتاب ای کاش! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
درباره بل مونی
بِل مونِی در سال ۱۹۴۶ در لیورپول انگلستان به دنیا آمد. او در کالج دانشگاه لندن (UCL) درس خواند و در سال ۱۹۶۸ با جاناتان دیمبلبی که ویراستار روزنامهٔ کالج بود، ازدواج کرد. بل مونی نوشتن کتاب را از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ شروع کرد. او بیش از ۳۰ جلد کتاب نوشته است. او دربارهٔ کتابهای کیتی میگوید: «راستش را بخواهید، کیتی دختر کوچولوی خودم است. گرچه بهتر است بگویم هم هست و هم نیست. چون نویسندهها از چیزی در زندگی واقعی الهام میگیرند و بعد به آن شاخ و برگ میدهند. به همین دلیل کیتی داستانهای من خیلی شبیه کوچکی کیتی زندگی واقعی من است. اما او شبیه تمام بچههای دیگر، چه دختر و چه پسر، هم هست. منظورم این است که همهٔ ما دوست نداریم بعضی کارها را انجام بدهیم، همهٔ ما چیزهایی را از دست میدهیم و همهٔ ما فکر میکنیم بعضی کارها عادلانه نیست، مگر نه؟»
خانم بل مونی علاوه بر نویسندگی، در کالج دانشگاه لندن هم تدریس کرده است.
بخشهایی از کتاب ای کاش!
«اوضاع مدرسه به خوبی همیشه نبود. انگار که همه با هم دعوا دارند. اول آنیتا با رزی دعوا کرد و گفت که دیگر نمیخواهد با او دوست باشد.
و بعد، رزی به خاطر اینکه کیتی با آنیتا میگشت، ناراحت شد. این وسط، کیتی حس میکرد خیلی درمانده است. سپس رزی و آنیتا آشتی کردند و کیتی را تنها گذاشتند و کیتی هم مدام دوروبر ویلیام میپلکید. اما ویلیام در مدرسه زیاد مهربان نبود. او دوست داشت با تام گنده بگردد که میگفت از دخترها خوشش نمیآید.
واقعاً اوضاع مسخره و ناجوری بود. کیتی با خودش فکر کرد که باید کاری بکند.
او در زنگ بازی، سراغ آنیتا و رزی رفت و گفت: «سلام.»
رزی گفت: «همه فکر میکنند که ما امروز تو را ندیدیم.»
کیتی تصمیم گرفت توجهی نکند. او به شالی که آنیتا سرش کرده بود، نگاه کرد و برای خوشایند دوستش گفت: «من این رنگ را خیلی دوست دارم.»
آنیتا گفت: «اینکه فقط آبی است.»
کیتی گفت: «بله، اما آبی خوشرنگی است!»
آنیتا شانههاش را بالا انداخت و چیزی نگفت. کیتی دوباره تلاش کرد و گفت: «چند روز پیش معمای قشنگی شنیدم، آن چیست که سبز و قرمز و...»
رزی گفت: «اَه، کیتی! کاش ساکت میشدی!»
کیتی با دهان باز خشکش زد. سپس دهانش را بست و به دوستانش نگاه کرد. گریهاش گرفت اما فقط خیلی آهسته گفت: «آرزوها برآورده میشوند!» و از آنجارفت.
او تصمیم گرفت دقیقاً همان کاری را بکند که رزی گفته بود و اصلاً صحبت نکند. حالا نشانشان میداد! فقط مشکل اینجا بود که اگر تصمیم داشت با دوستانش حرف نزند، باید واقعاً شجاع میشد و با معلمش هم حرف نمیزد.
آنها داشتند تاریخ رومیها را یاد میگرفتند. تاریخ درس مورد علاقهٔ کیتی بود.
خانم اسمیت گفت: «کیتی! بلند شو و برای ما توضیح بده که سربازان رومی چه لباسی میپوشیدند؟»
کیتی سرش را تکان داد.
ـــ نمیدانی؟ نقاشی به این قشنگی را تو کشیدی...
کیتی مثل عروسک خیمهشببازی، سرش را به علامت تأیید تکان داد.
ـــ خُب حرف برن!
کیتی سرش را تکان داد.
بچهها نخودی خندیدند. خانم اسمیت اخم کرد و گفت: «خُب کیتی! خُلبازی در نیاور!»
کیتی سرش را از سمتی به سمت دیگر تکان داد.
بیشتر بچهها خندیدند. کیتی میخواست به کارش ادامه دهد. خانم اسمیت خیلی جدی گفت: «بیا اینجا!»
کیتی جلو کلاس رفت و کنار تختهسیاه ایستاد. خانم اسمیت پرسید: «خب حالا چه حرفی برای گفتن داری؟»
کیتی برگشت و شکل یک “O” را روی تختهسیاه کشید.»
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه