کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد
معرفی کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد
کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد نوشتهٔ نجیب محفوظ و ترجمهٔ امل نبهانی است. نشر نیماژ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان مصری ترکیبی از خاطرات نویسنده و تاریخ این کشور است که درونمایهای عاشقانه هم دارد.
درباره کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد
«خانالخلیلی» از قدیمیترین محلههای قاهره است. کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد که در ۵۱ بخش و در سال ۱۹۴۵ میلادی نوشته شده، نقطهعطفی در زندگی حرفهای نجیب محفوظ بود. این نویسندهٔ شرقی مضامین سنتی برگرفته از دوران مصر باستان را که مشخصهٔ آثار پیشین اوست، کنار گذاشته و در این رمانْ نگرانی عمیقش نسبت به زندگی و مشکلات مصریان معاصر را بیان کرده است. زمان قصه سال ۱۹۴۲ میلادی است. جنگ جهانی دوران اوج خود را سپری میکند و آفریقا هم درگیر شده است. در این پسزمینهٔ تحولات بینالمللی، این رمان، داستان خانوادهای از طبقهٔ متوسط را روایت میکند که در محلهٔ تاریخی و شلوغ خانالخلیلی در قاهره پناه گرفتهاند؛ با این باور که نیروهای آلمانی هرگز چنین بخش مذهبی مشهوری از شهر را بمباران نخواهند کرد. آنها با چنین تصوری بهدنبال امنیت در میان کوچههای شلوغ، کافههای شلوغ و مساجد باستانی خانالخلیلی میچرخند؛ در مجاورت منطقهای که خود نویسنده بخش زیادی از عمرش در دوران جوانی را در آن گذرانده است.
نجیب محفوظ از طریق چشمان «احمد»، پسر بزرگ خانواده و شخصیت اصلی رمان، تصویری غنی از خانالخلیلی ارائه میکند و از خاطرات خود استفاده میکند تا مجموعهای پر جنبوجوش از شخصیتهایی را گرد هم آورد که دنیایشان با مناظر، بوها و طعمها آغشته شده است. احمد، یک کارمند دولتی دونپایه است که هم تحصیلات و هم جاهطلبیهای شخصی را فدای حمایت از خانوادهٔ خود کرده است. او با مردم و سنتهای خانالخلیلی در تعامل است. بحثی پدیدار میشود که قدیم را در مقابل جدید و تاریخ را در برابر مدرنیته قرار میدهد.
گفته میشود که بلاغت و فصاحت زبان عربی در کنار اقلیم مدیترانهای و تمدن فرهنگی هزاران ساله، هنر و ادبیات مصر را به یکی از باشکوهترینها تبدیل کرده است؛ از «امکلثوم» تا «نجیب محفوظ» و «یوسف شاهین»، هر کدام قلههایی از هنر و ادبیات هستند که به فرهنگ مصر چهرهای جهانی دادهاند. نجیب محفوظ راوی سویهٔ روشنفکرانهٔ جامعهٔ مصر است که مانند هر روشنفکر حقیقی دیگری با سیاست، عشق و تاریخ سرزمینش پیوندی ناگسستنی دارد. او در داستانها و رمانهایش ستایشآمیزترین متنها را دربارهٔ جلوههای یگانهٔ فرهنگ سرزمینش، خوی و منش مردمانش نوشته و در همین حال به سیاست و سیاستمداران و دینخویان مزور و ریاکار و مخالف آزادیْ حمله کرده است. این برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات، همواره از عشق نوشته است. رمان «در خان الخلیلی اتفاق افتاد» یکی از عاشقانههای پر از عطش و سوزوگداز اوست.
خواندن کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر مصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره نجیب محفوظ
نَجیب مَحفوظ نویسنده و نمایشنامهنویسی مصری است که در سال ۱۹۸۸ بهعنوان اولین عرب، جایزهٔ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او تا روز درگذشتش در ژانویهٔ ۲۰۰۶، سالخوردهترین برندهٔ جایزهٔ نوبل در ادبیات و سالخوردهترین برندهٔ جایزهٔ نوبل پس از «برتراند راسل» و «هالدور لاکسنس» بود. نجیب محفوظ همچون شخصیت اول رمان «در خانالخلیلی اتفاق افتاد»، فرزند یک کارمند دولتی بود. او در قسمت فرهنگی خدمات کشوری مصر کار میکرد. «دیو داگلاس» آمریکایی، آهنگساز و نوازندهٔ ترومپت یکی از آهنگهای آلبوم خود بهنام «Witness» را در سال ۲۰۰۱ به نام «محفوظ» نامگذاری کرد؛ همچنین قطعهای ۲۵دقیقهای با صدای «تام ویتز» که برگزیدهای از آثار او را میخواند، نشانی از اشتهار جهانی این نویسندهٔ شرقی است. «شبگرد»، «یک بعدازظهر ۶۰سالگی»، «آسمان هفتم»، «حضرت والا»، «خانهٔ بدنام» و «زیر سایبان» تعدادی دیگر از آثار مکتوب این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد
«میان اندوه و سوگواری، غم و تسلی، با پیشانی خیس از عرق، پیادهرو را در انتظار رسیدن تراموا برای رفتن به میدان «ملکه فریده» گز میکرد. هرچند لذتی عجیب نیز او را در بر گرفته بود؛ چراکه در آستانهٔ اقامت در محلهای جدید و رفتن به استقبال تغییر بود: تختخواب، چشمانداز، حالوهوا و همسایگان جدید. باشد که طالع تغییر کند و بخت، نو شود یا احساسات خفته، غبار خمودگی را از خود بزداید و از نو، زندگی و بیداری در آن جاری شود. این همان لذت شناختن و ماجراجویی و رفتن به دنبال امید یا همان لذت پنهان احساس برتریجویی ناشی از نقلمکان به محلهای بود که از محلهٔ قدیمیاش، به لحاظ جایگاه و سطح تحصیلات ساکنانش پایینتر بود. هنوز خانهٔ جدید را ندیده بود؛ چراکه اسبابکشی از صبح زود، یعنی زمانی که او در اداره بود، شروع شده بود. حال، از روی نشانیای که به او داده بودند، به آنجا میرفت. با خود میگفت آنجا مسکنی موقت است که باید در طول مدت جنگ تحملش کنند تا شاید فرجی حاصل شود. آیا اصلاً راه بهتر دیگری هم بود؟ آیا عاقلانه بود که در محلهٔ قدیمشان در معرض خطر مرگ هولناک باقی بمانند؟ ازآنجاکه نمیتوانست مدت زیادی بیحرکت بماند، همچنان در طول پیادهرو قدم میزد. بهشدت نگران بود. با ذهنی مغشوش سیگار میکشید. آشفتگی حرکاتش، نگرانی چهره و ناهنجاری قدوقامتش، نشان از مرد میانسال خسته و بیقراری داشت که نگاه سرسری چشمانش آنچه را در اطراف او میگذشت، نمیدید. بیشتر از چهلسال سن داشت. قامت نحیف و شلختگی تأسفبار لباسهایش، چروکهای روی شلوارش و فشاری که آستینهای ژاکت بر مچ دستش میآورد، رسوب عرق روی لبهٔ فینهاش۲، پیراهن تنگ، کهنگی کراوات و سر تاس تخممرغیشکل و سفیدشدن موهای پشت سرش، تمام اینها او را پیرتر از آنچه بود، نشان میداد. سروصورتی مستطیلشکل داشت که در قسمت پیشانی تنگ و کوتاهش تورفتگی خفیفی به چشم میخورد. با ابروانی صاف و کمپشت و دور از هم که بر دو چشمش سایه میانداختند. چشمانش تقریباً صورت کوچکش را میپوشاندند. اگر برای دید بهتر یا جلوگیری از تابش نور خورشید آنها را تنگ میکرد، به نظر کاملاً بسته میآمدند و رنگ عسلی گیرایشان دیگر دیده نمیشد. مژههایش ریخته و رد رویش مژهها کمی سرخ شده بود. میانشان بینی باریک و دهانی با دو لب نازک و چانهای نوکتیز قرار داشت. شگفت آنکه روزگاری خوشاندام و شیکپوش بهحساب میآمد و چهرهای مقبول داشت؛ اما ناامیدی، حرص و وسواس شبیهشدن به روشنفکران، او را از توجه و رسیدگی به خود و ظاهرش دور کرد.»
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه