کتاب مونته دیدیو کوه خدا
معرفی کتاب مونته دیدیو کوه خدا
کتاب مونته دیدیو کوه خدا نوشتهٔ اری دلوکا است که با ترجمهٔ مهدی سحابی منتشر شده است. این کتاب را نشر مرکز منتشر کرده است.
درباره کتاب مونته دیدیو کوه خدا
داستان در محلهای در شهـر ناپل، بالای تپهٔ «کوه خدا» است با چنان جمعیت انبوهی که همه انگار در یک خانهٔ شلوغ با هم زندگی میکنند. این کتاب سرنوشت پیرمردی با آرزوی پرواز است و پسر نوجوانی در آستانهٔ ورود به جهان بزرگترها که در این مکانِ نمادینبا هم یکی میشون تا شبی که همهٔ شهر در آتشبازی شب عید و آغاز زندگی تازهای در هم میآمیزد.
پسرک در حال نوشتن خاطرات خودش بهصورت پراکنده است. پسر برای تولدش بومرنگ هدیه گرفته است و آرزوی رهاکردن آن را در آسمان شهر دارد و هر شب حرکات دستش را تمرین میکند. در همین زمانها او با دختربچهٔ همسایه «ماریا» آشنا میشود.
«ماریا» هم مانند پسربچه دختری از خانوادهای فقیر است که خیلی زود معنای فقر را درک کرده است. ۲ نوجوان تلاش میکنند از کودکی و تجربههای کودکی عبور کنند و وارد دنیای بزرگسالی شوند. پیرمرد کفاش نیز در آرزوی پرواز است اما این پرواز از آن جنسی که ما میشناسیم، نیست. پیرمرد منتظر است ۲ بال پشتش رشد کند و با آن به سرزمین موعود پرواز کند. هیچکس پیرمرد را باور نمیکند جز شاگرد نوجوان نجار که خود در آرزوی پروازدادن بومرنگش است که هدیه گرفته است.
مونته دیدیو کوه خدا بیان اندیشههای بزرگ از زبان نوجوان شاگرد نجار است. نوجوانی که کمکم در طول داستان بزرگ میشود.
خواندن کتاب مونته دیدیو کوه خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مونته دیدیو کوه خدا
«بومرنگ را توی دستم فشار میدهم، حس میکنم که میلرزد. تمرین حرکت پرتاب را شروع کردهم. میبرمش پشت سرم، دستم را به حالت پرتاب میآرم جلو امّا ولش نمیکنم. حرکت شانهم سریع است. مثل کمر ماریا با حلقه هولاهوپ. نمیتوانم پرواز بومرنگ را امتحان کنم، نوک مونته دیدیو جامان خیلی تنگ است. دستم بومرنگ را در سانتیمتر آخر میگیرد و میآردش عقب. این طوری هی عقب و جلو میبرمش. عضلات پشتم از هم باز میشود، عرق میریزم، محکم میچسبمش، با یک چرخش مُچ میشود از لای انگشتها پرتش کرد. بعد از مدت کمی میبینم که دست راست از دست چپ درشتتر شده، در نتیجه دست عوض میکنم. این طوری یک قسمت بدن خودش را میرساند به قسمت دیگر، در چابکی باهم مساوی میشوند. همین طور در قدرت و البته در خستگی. آخرین حرکتهای پرتابی که میکنم بیتابیشان برای پرواز بیشتر است، به مُچم برای نگه داشتن بومرنگ بیشتر فشار میآید و درد میکند. دست میکشم.
دلم نمیخواست مدرسه بمانم، برای نشستن روی نیمکتهای پنجم ابتدایی زیادی بزرگ بودم. ساعت عصرانه که میشد بعضی بچهها شیرینیهاشان را از کیفشان میآوردند بیرون، امّا به مایی که اسممان را جزو بیبضاعتها نوشته بودند فراش نان و مربای به میداد. هوا که گرم میشد بچههای ندار با سر از ته تراشیده مثل کدو میآمدند مدرسه، به خاطر شپش، در حالیکه بقیه بچهها با موهای شانه کرده میآمدند. در خیلی چیزهای مخصوص با ما فرق داشتند، بعد هم آنها به تحصیل ادامه میدادند، امّا ماها نه. من بهخاطر تبی که دائم داشتم درجا میزدم، بعد که تبم خوب شد دیگر دلم نمیخواست بروم مدرسه، دلم میخواست به خانه کمک کنم، کار کنم. همین درسی که خواندهام بسم است. ایتالیایی را بلدم، زبان بیسروصدایی ست که راحت لای کتابها جاخوش کرده و کاری به کار کسی ندارد.
از وقتیکه رفتهم سر کار و با بومرنگ تمرین میکنم اشتهام زیاد شده. بابا از اینکه صبحانه را با من بخورد خوشحال است، ساعت شش اولین روشناییهای آفتاب مثل خط میافتد روی کوچه و حتی اتاقهای طبقههای پایین را هم میگیرد، لازم نیست چراغ روشن کنیم. تابستانها آفتاب قبل از اینکه بالا بیاید و آسمان شهر را مثل کوره کند آهسته آهسته و خنک روی زمین ولو میشود. نانم را توی فنجان شیری که قهوه بدلی بهاش رنگی داده فرو میکنم. یک عمر صبحها تنها بلند شده و الآن خوشش میآید که من هم هستم، که بتواند یک کلمه حرف بزند و بعد باهم برویم بیرون. مادر دیر بلند میشود، اغلب ناخوش است. در ساعت ناهار من میروم پشت بام و رختها را آویزان میکنم، شب هم جمع کردنشان با من است. تا حال آن بالا نرفته بودم، پشت باممان بالای مونته دیدیوست، شبها درش نسیمی میوزد. هیچکس نمیبیندم و آن بالا تمرین میکنم، بومرنگ در هوای آزاد به لرزه میافتد، موقعی که بهاش فشار میآرم که از دستم در نرود دستهش خم میشود. چوبی ست که اصلا برای این رشد کرده که پرواز کند. اوسا اریکو نجار ماهری ست، میگوید که چوب یا برای این خوب است که بسوزانیش، یا برای آب، یا برای شراب. من میدانم که چوب برای پرواز هم خوب است، امّا این را به زبان نمیآرم، مگر اینکه اول او بگوید. فکر میکنم خیلی دلم میخواهد بومرنگ را از رختشوخانهمان که بالاترین پشت بام مونته دیدیوست پرتاب کنم.»
حجم
۹۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۹۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
فوقالعاده بود. ترجمه فوقالعاده, داستان بینظیر