
بریدههایی از کتاب یادداشت های زیرزمینی
۳٫۰
(۶۵)
اما میدانی در واقع خواستم چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش میخواهد.
حسن
قسم میخورم آقایان، که آگاهیِ بیشازحد نوعی بیماری است؛ بیماریای واقعی و تمامعیار.
radical
نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.
خشایار
در نومیدی است که آتشیترین لذتها شکل میگیرند،
خشایار
همهٔ دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من میگویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم.
حسن
شاید انسان فقط عاشق حالِ خوب نباشد. شاید به رنج بردن هم به همین اندازه عشق بورزد. شاید رنج بردن به همان اندازهٔ حالِ خوب برایش سود داشته باشد. چرا که انسان گاهی به رنج کشیدن بیاندازه عشق میورزد، تا سرحد شوریدگی، و این خود حقیقتی است.
خشایار
اگر کسر شأنتان است که به من توجه کنید، من هم مقابلتان به تملق و تضرع سر فرود نمیآورم. زیرزمینم را دارم.
حسن
تصمیم گرفتم خودم را وادار به عاشقی کنم. و واقعاً رنج کشیدم آقایان، خاطرتان راحت
nosratyhassan
قلبم بود که داشت همهچیز را خراب میکرد
m.alavi
و این فرزانگان از کجا آوردهاند این حرف را که بشر محتاج خواستنی طبیعی و پرهیزگارانه است؟ چه چیز باعث شد چنین تصور کنند که احتیاج بشر بنا بر ضرورت خواستنی منطقی و سودمند است؟ بشر تنها به خواستنی مستقل احتیاج دارد، قیمت این استقلال هر چه میخواهد باشد و مقصدش هر کجا. خب، و این خواستن، فقط شیطان میداند…
خشایار
آه، آقایان گرامی، چگونه ارادهٔ آدمی میتواند از آنِ او باشد وقتی جدول و حساب ریاضی در کار است و حساب دو دوتا چهارتا حاکم؟ دو دوتا حتی بدون ارادهٔ من هم میشود چهارتا. گویی ارادهٔ آدمی همین بوده است.
خشایار
«نوشتن سرگذشت خویش به شکلی صادقانه کمابیش محال است، و بیشک هر کس دربارهٔ خودش مشتی دروغ خواهد نوشت.»
حسن
و در واقع حالا خودم هم سؤالِ بیهودهای دارم: کدامیک بهتر است ــ خوشبختی مبتذل، یا رنجی بلندپایه؟ خب، کدام بهتر است؟
m.alavi
… این پایان یادِ تو روی زمین است؛ بر گورِ دیگران، فرزندان، پدرها، همسرها، گاهی گذری میکنند اما برای تو نه اشکی، نه آهی، نه دعایی و هیچکسی، هیچکس در تمام دنیا هرگز سراغت نخواهد آمد؛ نامت از صفحهٔ زمین پاک میشود، گویی که هرگز وجود نداشتهای، انگار هیچوقت به دنیا نیامدهای!
خشایار
شاید فکر میکنید آقایان که بنده دیوانهام. اجازه بفرمایید نظرم را عرض کنم. موافقم، بشر اغلب حیوانی است خلاق، محکوم به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به یک هدف و مشغول کردن خویش با هنر مهندسی ــ یعنی تا ابد و بیوقفه ساختنِ جادهای برای خویش که دستکم راه به جایی ببرد اما گاه ممکن است بخواهد کنار بکشد، درست به این دلیل که ناگزیر از گشودنِ این جاده است و شاید هم به این علت که (هر چند این چهرهٔ مبتکر به طور عموم احمق است) هنوز گاهی به نظرش میرسد این جاده کمابیش همیشه بالاخره راه به جایی میبرد، و اصل قضیه این نیست که کجا میرود بلکه این است که فقط باید برود، و اینکه کودکِ باتربیت، بیتوجه به هنر مهندسی، تسلیم بیعملیِ مخرب نخواهد شد؛ بیعملیای که به اذعان همهکس مادر تمام خباثتهاست.
حسن
رنج، برای مثال، جایی در نمایشهای مفرح ندارد، این را خوب میدانم. در کاخی کریستالی که حتی نمیشود فکرش را هم کرد، رنج همان تردید است، انکار است، و کاخی کریستالی که بتوان در آن تردید داشت به چه کار میآید؟ و بااینحال، اطمینان دارم که انسان هرگز رنج واقعی را مردود نخواهد دانست، یعنی تخریب و آشوب را. رنج ــ تنها علتِ آگاهی است.
حسن
هیچ میدانی که آدم میتواند بهعمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟
حسن
آدم انتقام میگیرد چون در آن عدالت میجوید
m.alavi
آدم باهوش امکان ندارد به شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمقها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بیشخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهرهای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد.
sety seyfi
نهفقط بدجنس، که هرگز نتوانستم چیز دیگری نیز باشم؛
Mahak Rahimi
نه، بهتر است تا آخرش صبور باشم
Elena
وقتی کف به دهان آوردهام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم.
حسن
موقعیت دیگری هم بود که آزارم میداد: اینکه هیچکس مثل من نبود و من مانند هیچکس نبودم. با خودم فکر میکردم، «من یکیام و آنها همه.» ــ و اسیر افکارم میشدم.
حسن
«هر جایی که عشق نباشد معنایی هم نیست.
حسن
عشقِ اولِ ازدواج زود میگذرد، درست است، اما بعد عشقی از راه میرسد که حتی بهتر است. روح زنوشوهر به هم نزدیک میشود؛ در مورد تمام کارهایشان با هم تصمیم میگیرند، هیچ رازی را از هم پنهان نمیکنند و هنگامی که بچه از راه میرسد دیگر تمام اوقات، حتی سختترین آن، شبیه به خوشبختی است؛ فقط باید عاشق بود و شهامت داشت.
حسن
چهطور میشود قلب شوهری از زنش روی برگرداند وقتی که او را با بچهای در آغوشش ببیند! بچهٔ سرخروی کپلِ نازنازی که توی بغل مادرش ولو شده؛ با دستوپای گوشتالو و ناخنهای بینهایت تمیز و کوچک؛ آنقدر کوچک که مسخره است و چشمهایی که هنوز هیچینشده به نظر میرسد همهچیز را درک میکنند. پستانت را میمکد و با دست کوچکش به آن چنگ میزند، بازی میکند. پدرش سر میرسد، از پستانت کنار میکشد و سرش را به عقب خم میکند، پدرش را نگاه میکند و میخندد گویی که واقعاً خندهدار است و بعد دوباره، دوباره شروع به مکیدن میکند. یا اینکه یکدفعه پستان مادرش را گاز میگیرد، اگر دندانهایش درآمده باشد، و از گوشهٔ چشم نگاهش میکند که “ببین چهطور گازت گرفتم!” تمام خوشبختی همین نیست، وقتی هر سه با هماند، شوهر، زن و بچه؟
حسن
همین حالا حاضرم تمام دنیا را به یک کوپِک بفروشم ولی آزار نبینم.
حسن
از اینها گذشته برایم اهمیتی ندارد اگر هیچچیز از حرفهایم نفهمی!
حسن
بازوانش را به سویم گشود… اینجا، قلب من نیز از جا کنده شد.
حسن
تراژدی ـ کمدیِ ایدههاست
Narjes
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
تومان