بریدههایی از کتاب یادداشت های زیرزمینی
۳٫۰
(۳۳)
اما میدانی در واقع خواستم چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش میخواهد.
حسن
نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.
خشایار
در نومیدی است که آتشیترین لذتها شکل میگیرند،
خشایار
شاید انسان فقط عاشق حالِ خوب نباشد. شاید به رنج بردن هم به همین اندازه عشق بورزد. شاید رنج بردن به همان اندازهٔ حالِ خوب برایش سود داشته باشد. چرا که انسان گاهی به رنج کشیدن بیاندازه عشق میورزد، تا سرحد شوریدگی، و این خود حقیقتی است.
خشایار
و این فرزانگان از کجا آوردهاند این حرف را که بشر محتاج خواستنی طبیعی و پرهیزگارانه است؟ چه چیز باعث شد چنین تصور کنند که احتیاج بشر بنا بر ضرورت خواستنی منطقی و سودمند است؟ بشر تنها به خواستنی مستقل احتیاج دارد، قیمت این استقلال هر چه میخواهد باشد و مقصدش هر کجا. خب، و این خواستن، فقط شیطان میداند…
خشایار
آه، آقایان گرامی، چگونه ارادهٔ آدمی میتواند از آنِ او باشد وقتی جدول و حساب ریاضی در کار است و حساب دو دوتا چهارتا حاکم؟ دو دوتا حتی بدون ارادهٔ من هم میشود چهارتا. گویی ارادهٔ آدمی همین بوده است.
خشایار
اگر کسر شأنتان است که به من توجه کنید، من هم مقابلتان به تملق و تضرع سر فرود نمیآورم. زیرزمینم را دارم.
حسن
همهٔ دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من میگویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم.
حسن
قلبم بود که داشت همهچیز را خراب میکرد
m.alavi
و در واقع حالا خودم هم سؤالِ بیهودهای دارم: کدامیک بهتر است ــ خوشبختی مبتذل، یا رنجی بلندپایه؟ خب، کدام بهتر است؟
m.alavi
… این پایان یادِ تو روی زمین است؛ بر گورِ دیگران، فرزندان، پدرها، همسرها، گاهی گذری میکنند اما برای تو نه اشکی، نه آهی، نه دعایی و هیچکسی، هیچکس در تمام دنیا هرگز سراغت نخواهد آمد؛ نامت از صفحهٔ زمین پاک میشود، گویی که هرگز وجود نداشتهای، انگار هیچوقت به دنیا نیامدهای!
خشایار
«نوشتن سرگذشت خویش به شکلی صادقانه کمابیش محال است، و بیشک هر کس دربارهٔ خودش مشتی دروغ خواهد نوشت.»
حسن
هیچ میدانی که آدم میتواند بهعمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟
حسن
وقتی کف به دهان آوردهام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم.
حسن
شاید فکر میکنید آقایان که بنده دیوانهام. اجازه بفرمایید نظرم را عرض کنم. موافقم، بشر اغلب حیوانی است خلاق، محکوم به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به یک هدف و مشغول کردن خویش با هنر مهندسی ــ یعنی تا ابد و بیوقفه ساختنِ جادهای برای خویش که دستکم راه به جایی ببرد اما گاه ممکن است بخواهد کنار بکشد، درست به این دلیل که ناگزیر از گشودنِ این جاده است و شاید هم به این علت که (هر چند این چهرهٔ مبتکر به طور عموم احمق است) هنوز گاهی به نظرش میرسد این جاده کمابیش همیشه بالاخره راه به جایی میبرد، و اصل قضیه این نیست که کجا میرود بلکه این است که فقط باید برود، و اینکه کودکِ باتربیت، بیتوجه به هنر مهندسی، تسلیم بیعملیِ مخرب نخواهد شد؛ بیعملیای که به اذعان همهکس مادر تمام خباثتهاست.
حسن
رنج، برای مثال، جایی در نمایشهای مفرح ندارد، این را خوب میدانم. در کاخی کریستالی که حتی نمیشود فکرش را هم کرد، رنج همان تردید است، انکار است، و کاخی کریستالی که بتوان در آن تردید داشت به چه کار میآید؟ و بااینحال، اطمینان دارم که انسان هرگز رنج واقعی را مردود نخواهد دانست، یعنی تخریب و آشوب را. رنج ــ تنها علتِ آگاهی است.
حسن
موقعیت دیگری هم بود که آزارم میداد: اینکه هیچکس مثل من نبود و من مانند هیچکس نبودم. با خودم فکر میکردم، «من یکیام و آنها همه.» ــ و اسیر افکارم میشدم.
حسن
«هر جایی که عشق نباشد معنایی هم نیست.
حسن
عشقِ اولِ ازدواج زود میگذرد، درست است، اما بعد عشقی از راه میرسد که حتی بهتر است. روح زنوشوهر به هم نزدیک میشود؛ در مورد تمام کارهایشان با هم تصمیم میگیرند، هیچ رازی را از هم پنهان نمیکنند و هنگامی که بچه از راه میرسد دیگر تمام اوقات، حتی سختترین آن، شبیه به خوشبختی است؛ فقط باید عاشق بود و شهامت داشت.
حسن
همین حالا حاضرم تمام دنیا را به یک کوپِک بفروشم ولی آزار نبینم.
حسن
از اینها گذشته برایم اهمیتی ندارد اگر هیچچیز از حرفهایم نفهمی!
حسن
تراژدی ـ کمدیِ ایدههاست
Narjes
خاطرتان راحت. آدم ته دلش سختش است که باور کند رنج میکشد، ریشخندی در دل خارخار میکند، اما با همهٔ اینها زجر میکشم، با حقیقت و اخلاص؛ حسادت میورزم، عصبانی میشوم… و همهٔ اینها از ملال است آقایان، همه از ملال است؛ در هم شکستن از سکون.
فاطمه سادات موسوی
قسم میخورم آقایان، که آگاهیِ بیشازحد نوعی بیماری است؛ بیماریای واقعی و تمامعیار.
m.alavi
نهتنها آگاهی بیشازحد بلکه هر نوع آگاهیای بیماری است.
m.alavi
آدم انتقام میگیرد چون در آن عدالت میجوید
m.alavi
آپارتمان من قصرِ من بود، پوستهام، محفظهام، که در آن از نوع بشر پنهان میشدم
m.alavi
اما سعی کنید کورکورانه خود را به دست احساسات بسپرید. بدون استدلال، بدون علتی اصلی، آگاهی را کنار بزنید و دستکم برای مدتی نفرت پیشه کنید یا عاشقی، فقط برای اینکه دستبهسینه ننشینید.
حسن
ــ چون هر چه باشد بالاخره روزی انسانها قوانینِ آنچه را ارادهٔ آزاد خویش مینامیم کشف خواهند کرد ــ
حسن
منطق چه میداند؟ منطق فقط آنچه را توانسته بیاموزد میداند، (برخی چیزها را شاید هرگز یاد نگیرد؛ گفتنش دردی را دوا نمیکند، اما چرا نباید آن را گفت؟)
حسن
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۴۷,۰۰۰
تومان