دانلود و خرید کتاب سن نفرت‌انگیز لوئیجی پیرآندللو ترجمه آرتوش بوداقیان

معرفی کتاب سن نفرت‌انگیز

«سن نفرت‌انگیز» مجموعه هشت شاهکار داستان کوتاه از نویسندگان بزرگ جهان به گزینش و برگردان آرتوش بوداقیان( -۱۳۳۴) است. نویسندگان داستان‌های این مجموعه لوئیجی پیرآندللو، آلبرتو موراویا، نیوا فومیو، جک لندن، ریموند کارور، آنتوان چخوف و هایاشی فومی‌کو هستند. برگرداننده در آغاز کتاب تعریف داستان کوتاه را قطع نظر از کوتاه یا بلند بودن آن از لین یو تانگ (Lin yu tang) ادیب پرآوازه چینی است نقل می‌کند که می‌گوید: «... غرض از یک داستان کوتاه به گمان من این است که کسی که آن را می‌خواند با رضامندی احساس کند که به بینشی ویژه از خصایص بشری دست یافته و دانش او از زندگی بیشتر شده و دلسوزی و عشق و همدلی‌اش با آحادی از نوع بشر افزون‌تر گشته است...» و در پایان درباره جایگاه داستان و داستان‌خوانی می‌نویسد: «... وقتی داستان را تمام می‌کنی، می‌مانی که زمان چگونه گذشت؟ وقتی که در داستان غوطه می‌خوری یادت می‌رود که کجا هستی و چه می‌کنی یا چه اتفاقی افتاده یا خواهد افتاد چون هنگام مطالعه آن زمان مفهوم خود را از دست می‌دهد. خوانندگان داستان‌های کوتاه از خنده‌های بی‌لبخند، چهره‌های خشک و عبوس، ضجه‌های بی‌اشک، خشم‌های توفنده و انواع و اقسام ماجراها و شخصیت‌ها و تجربه‌ها انباشته‌اند و برآیند خواندن آن‌ها بینش، پختگی، شناخت و دید آن چنان گسترده‌ای است که محال است مردم عادی، یعنی آنانی که رمان و داستان نمی‌خوانند، واجد آن باشند. داستان و رمان‌خوانان به پختگی و اعتلاء احساسی و عاطفی‌شان است که از دیگران متمایزند...»

وحید
۱۳۹۶/۰۷/۱۸

واقعا داستان‌های خوبی انتخاب شده بودن. ممنون.

کاربر ۱۲۳۷۸۲۴
۱۳۹۹/۱۰/۲۲

داستانها پر کشش و تاثیر گذارند اگرچه که تا حدی حس و حال غمگین کننده دارند.

philautitia
۱۳۹۶/۰۱/۲۵

خوب بود

hossein jamali
۱۴۰۳/۰۱/۱۱

ترجمه‌ی روان و خوب داستان های با شایان توجه بسیار

کاربر faty
۱۴۰۱/۰۴/۲۰

داستان های کوتاه خوبی بود.. و خوب تر اینکه یه تاریخچه کوتاه از زندگی نویسنده هم اول هر قصه بود

زینب دهقانی
۱۴۰۲/۰۴/۲۹

خیییییئلی با ممممممممزه است دوستان😅😅😅🌹🌹🌹🌹

اشک چشمانش را فراگرفت. اشکی که برایش بیگانه و غیرعادی می‌نمود. صورتش را با کف دستانش پوشاند و در حالی که هق‌هق گریه شانه‌هایش را تکان می‌داد به یاد بیل استوش پیر افتاد. به خاطر آورد که چگونه سال‌ها پیش بیل را له و لورده کرد. بیچاره بیل! حالا دیگر خوب می‌دانست که چرا بیل آن شب در رخت‌کن می‌گریست.
وحید
فلک‌زده کسی است که لازم نیست حتماً مصیبتی بر سرش خراب شود چون همین که نفس می‌کشد خودش یک نوع مصیبت است.
pejman
می‌دانید، کلی طول کشید تا فهمیدم تابستان‌ها باید لباس کلفت پوشید و زمستان‌ها برعکس لباس نازک. این کار حسابی باعث تحریک حس ترحم رهگذرانی می‌شود که زمستان‌ها لباس گرم و کلفت و تابستان‌ها لباس خنک و نازک بر تن دارند و همین تفاوت بین من و عابران باعث می‌شود آن‌ها احساس گناه کنند. احساس گناه هم نتیجه‌اش دست به جیب شدن و صدقه‌دادن است. به
مائده مائده
او تجربه نداشت و این تجربه را تنها می‌توانست به قیمت جوانی‌اش کسب کند ولی آن هنگام که این تجربه به دست آید دیگر جوانی‌اش از دست رفته است!
Azadehana
بله زندگی مثل ارۀ دو سر است و بالا و پایین زیاد دارد. هر چه بالاتر رفتی از آن طرف پایین‌تر می‌روی
Tamim Nazari
داستان و رمان‌ خوانان به پختگی و اعتلاء احساسی و عاطفی‌شان است که از دیگران متمایزند...»
زینب دهقانی
زیر نور ماه مقبره‌های کاملاً سفید اغنیا سایه‌های سیاه خود را روی زمین پهن کرده بودند گویی قصد داشتند صلیب‌های آهنی قبر فقرا را در خود محو کنند.
pejman
مینوبه حیران بود که آیا اینان با تهی شدن از احساسات و عواطف زیبای بشری به پایان زندگیشان می‌رسیدند یا این احساسات و عواطف زیبای بشری بود که اینان را آن هنگام که دیگر بی‌نهایت پیر و زشت می‌شدند ترک می‌گفت؟
Azadehana
لین یو تانگ (Lin yu tang) ادیب پرآوازه چینی است که می‌گوید: «... غرض از یک داستان کوتاه به گمان من این است که کسی که آن را می‌خواند با رضامندی احساس کند که به بینشی ویژه از خصایص بشری دست یافته و دانش او از زندگی بیشتر شده و دلسوزی و عشق و همدلی‌اش با آحادی از نوع بشر افزون‌تر گشته است...»
Morteza.Mkh
هنگامی که تابوت را به داخل قبر سرازیر می‌کردند زن آن مرحوم حتی فریاد زد: «بگذارید من هم همراه او بروم زیر خاک» که البته همراه او زیر خاک نرفت چون احتمالاً به یاد آورد که از این پس حقوق بازنشستگی آن مرحوم به خودش تعلق می‌گرفت.
Tamim Nazari
جوان‌ها مشت‌زنان پیر را از سر راه برمی‌داشتند و سپس خودشان پیر شده و به وادی پیران سرازیر می‌شدند و از قفای آنان نسل‌های جدید با صفوف پایان‌ناپذیر به پیش می‌آمدند و این روندی است که تا قیامت ادامه خواهد داشت زیرا جوانی راه خود را می‌پوید و هرگز نمی‌میرد.
Tamim Nazari
خوب می‌فهمید که آن شب، بیست سال پیش، بیل استوشر پیر برای به دست آوردن پول جایزه می‌جنگید ولی تام جوان برای شهرت و افتخار و پولی که آسان به‌دست می‌آمد تعجبی نداشت که استوشر بعد از ناک اوت شدن در اتاق رخت‌کن گریه می‌کرد.
Tamim Nazari
واقعیت این است که مردم پیر و شکسته که می‌شوند، مثل مادربزرگ، غریزه زنده ماندن در درون آن‌ها به نیرویی کینه‌توز تبدیل می‌شود که با صاحبش چپ می‌افتد درست مثل این‌که قصد دارد شخص را به خاطر آن همه سال زندگی کردن به مجازات برساند.
Tamim Nazari
تو گویی تمامی آنچه که به حیات انسانی لطافت و زیبایی می‌بخشید از وجود این پیرزنان رخت بربسته و در قلب‌های مردم جوان‌تر و پراحساس‌تر خانه کرده بود. مینوبه حیران بود که آیا اینان با تهی شدن از احساسات و عواطف زیبای بشری به پایان زندگیشان می‌رسیدند یا این احساسات و عواطف زیبای بشری بود که اینان را آن هنگام که دیگر بی‌نهایت پیر و زشت می‌شدند ترک می‌گفت؟
Tamim Nazari
با اندک فشاری بر قوه تخیلشان ممکن بود این دو پیرزن بالای هشتاد سال را نه به‌عنوان نوعی از ردۀ موجودات منقرض شده و عجیب و غریب که به‌عنوان هشداری زنده و جاندار تلقی کنند که هشدارشان می‌دهد که آنان نیز روزی از روزها پیر و بی‌مصرف و به موجوداتی محروم از هر گونه لذت زندگی تبدیل خواهند شد که تنها مرگ را چشم در راهند در حالی که در عین حال سه وعده غذای کامل روزانه نیز می‌طلبند. به نظر می‌رسید به دلایل نامعلومی تک‌تک این تماشاچیان بر این باورند که خود شخصاً مصون از ابتلاء به بلیه پیری‌اند.
Tamim Nazari
ظاهراً هیچ یک از مسافران در این فکر نبود که سرنوشت تمامی آن‌ها نهایتاً مشابه این دو پیرزن است و اگر به واسطه حادثه یا بیماری جوانمرگ نشوند به نوبه خود محکوم خواهند بود که تبدیل شوند به بار زحمت‌افزایی که با اکراه توسط افراد خانواده‌شان روی پشت حمل می‌گردد
Tamim Nazari
انسان با به دوش کشیدن آدمی با هشتاد و شش سال سن نه فقط بدن بلکه تمامی وزن سنگین تاریخ عمر او را که ده‌ها سال روی هم توده شده روی پشت خود حمل می‌کند.
Tamim Nazari
ـ تنها و بی‌کسم، این دست‌های زجرکشیده و بی‌حس شده از فرط کار چقدر در آب مانده و چقدر آفتاب خورده‌اند، چقدر در چشمه‌ها برای مردم رخت شسته‌اند، چقدر این طرف وآن طرف در مزارع و باغ‌ها پوست بادام کنده‌اند و زیتون چیده‌اند، کلفتی کرده‌ام، رخت‌شویی کرده‌ام، از چشمه‌ها آب آورده‌ام... مهم نیست، خدا خودش شاهد گریه‌هایم بود و زندگیم را می‌دید و به من قوت و سلامت می‌داد. دیگر سختی‌ها را از سر گذرانده‌ام و حالا دیگر می‌توانم بمیرم. اگر شوهر معصومم در آن دنیا از حال دخترمان بپرسد می‌توانم در جوابش بگویم: مرد بیچاره خیالت راحت باشد، فکرش را نکن، زندگی دخترت را تأمین کردم، از چیزی عذاب نخواهد کشید چون سهم عذاب او را هم خودم کشیده‌ام... نگران نشوید از ذوق و شوق است که دارم گریه می‌کنم...
Tamim Nazari

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۸,۵۰۰
۳۰%
تومان