کتاب مرحوم ماتیا پاسکال
معرفی کتاب مرحوم ماتیا پاسکال
کتاب مرحوم ماتیا پاسکال نوشتهٔ لوییجی پیراندلو و ترجمهٔ بهمن محصص است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان ایتالیایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب مرحوم ماتیا پاسکال
لوییجی پیراندلو در کتاب مرحوم ماتیا پاسکال قهرمانی خلق کرده است که میتواند زندگی خستهکننده و ماشینی خود را با یک هویت جدید و ثروتی هنگفت به پایان برساند. کتاب «مرحوم ماتیا پاسکال» اثری است که پیراندللو در عجیبترین روزهای زندگی شخصی خود نوشت. این رمان دارای روایتی شخصی با هویتب سیال است شباهت زیادی به زندگی خود نویسنده دارد. پیراندللو در این اثر طنز را چاشتی روایت فلسفی خود کرده است. قهرمان ناکام این رمان جوانی است که خود را زندگی خود را تباهشده میبیند. او فرسوده است و بهپای ازدواجی رقتآور و پژمرده بر اثر شغلی بیحاصل صبر کرده است. چه ماجراهایی پیش روی این شخصیت مغموم است؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب مرحوم ماتیا پاسکال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای فلسفی، علاقهمندان به ادبیات ایتالیا و طرفداران روایتهای طنزآمیز پیشنهاد میکنیم.
درباره بهمن محصص
بهمن محصص زادهٔ نهم اسفند ۱۳۱۰ در رشت، نقاش، مجسمهساز و مترجم پیشروی ایرانی بود. نقاشیهای آوانگارد بهمن محصص از آثار معتبر نقاشی مدرن ایران محسوب میشود. محصص در نظرسنجی نوروز سال ۱۳۹۴ فصلنامهٔ «حرفههنرمند» برای انتخاب ۱۰ هنرمند برگزیدهٔ هنر نوگرای ایران که بین ۱۰۰ هنرمند و هنرشناس انجام شد، در صدر فهرست هنرمندان نوگرای ایران از دههٔ ۱۳۲۰ تا به امروز قرار گرفت. محصص در ۶ مرداد ۱۳۸۹ در رم از دنیا رفت.
بخشی از کتاب مرحوم ماتیا پاسکال
«سرانجام ترن حرکت کرد. خوشبختانه در کوپه تنها بودم. بلند شدم، دستها را باز کردم و نفس راحتی کشیدم. انگار سنگ آسیابی را از سینهام برداشته بودند. آه، دوباره زنده میشدم، دوباره خودم بودم: ماتیا پاسکال. میتوانستم فریاد بزنم: من، من، ماتیا پاسکال هستم! نمردهام! خودمم! دیگر دروغ نمیگفتم و از آشکار شدن نمیترسیدم! ولی هنوز نه، نه، تا وقتی که به میرانیو برسم... آنجا اول میبایست خود را معرفی کنم، بشناسانم که زندهام و از ریشههای دفن شدهام، جدا شوم... دیوانگی! چگونه خود را به این فریفته بودم که شاخهای از آن ریشه میتوانست زندگی کند؟ با این همه، مسافرت آلنگا به تورینو به یادم بود که خود را خوشبخت میپنداشتم. دیوانه! بار دروغی بر دوش سایهای... گرچه دوباره سنگینی زن و مادرزن را به دوش میگرفتم... ولی مگر پس از مرگ هم این بار را به دوش نداشتم؟ لااقل حالا زنده بودم. آه، عجب چیزهایی دیدم!
اکنون به نظرم احمقانه میآمد که دو سال پیش خود را آن گونه به ماجرا رها کرده بودم. روزهای اول تورینو را به یاد میآوردم که ناآگاهانه، خوشبخت و تقریباً دیوانه بودم و سپس شهرهای دیگر و مسافرتهای تنها و لال و بسته در خود و حسی را که به نظرم خوشبختی بود و سپس آسمان و کنار رود راین و روی کشتی، آیا خواب بود؟ نه، واقعاً رفته بودم! آه، اگر آن وضع میتوانست همیشه ادامه داشته باشد: مسافرت و بیگانهٔ زندگی بودن... ولی در میلانو... تولهای را که میخواستم از کبریتفروش پیر بخرم... آهسته داشتم متوجه میشدم... و بعد... آه، بعد.
در فکر به رم رفتم و به خانهای که ترکش کرده بودم. آیا همه خوابیده بودند؟ شاید آدریانا... هنوز، هنوز منتظر است که به خانه بیایم. به او گفتهاند که به دنبال شاهد رفتم تا با برنالدهز دوئل کنم. حالا که میبیند به خانه برنگشتهام میترسد و میگرید...
حس کردم درد قلبم را میفشارد. دستم را به صورت فشردم.
نالیدم: آدریانا، اگر نمیتوانستم برای تو زنده باشم، بهتر است بدانی که مردهام! آدریانای بیچاره، آن که تو را در بر گرفت، یک مرده بود... فراموش کن! فراموش کن!
آه اگر اول صبح کسی از شهربانی خبر میداد، در آن خانه چه اتفاقی میافتاد؟ پس از بهت اولیه، خودکشیام را به چه تعبیر میکردند؟ به دوئل؟ نه! عجیب بود مردی که هرگز ترسی نشان نداده بود به خاطر ترس از دوئل خودکشی کند... پس چه؟ چون نمیتوانسته شاهد پیدا کند؟ بهانهٔ مسخرهای است. یا شاید... که میداند! شاید در نهان وجودش، رازی عجیب داشته است...
اوه، بله. بیشک چنین فکر میکردند. بدون دلیل کافی و بیآنکه قبلاً علائمی نشان داشته باشم خود را کشتهام. بله، در این چند روز اخیر کارهای عجیب کرده بود؛ جریان دزدی، اول شک، سپس تکذیب ناگهانی... خوب، آیا پول مال او نبوده؟ میبایستی آن را به کسی پس میداده؟ قسمتی را برداشته و سپس وانمود کرده که دزدیدهاند و سرانجام پشیمان شده و خودکشی کرده؟ که میداند! باید قبول کرد که بسیار مرموز بود؛ نه دوستی داشت و نه نامهای برایش میرسید...»
حجم
۲۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۲۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه