بریدههایی از کتاب سن نفرتانگیز
نویسنده:لوئیجی پیرآندللو، آلبرتو موراویا، نیوا فومیو، جک لندن، آنتوان چخوف، ریموند کارور، هایاشی فومیکو
مترجم:آرتوش بوداقیان
انتشارات:انتشارات نگاه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۷ رأی
۴٫۴
(۱۷)
اشک چشمانش را فراگرفت. اشکی که برایش بیگانه و غیرعادی مینمود. صورتش را با کف دستانش پوشاند و در حالی که هقهق گریه شانههایش را تکان میداد به یاد بیل استوش پیر افتاد. به خاطر آورد که چگونه سالها پیش بیل را له و لورده کرد. بیچاره بیل! حالا دیگر خوب میدانست که چرا بیل آن شب در رختکن میگریست.
وحید
فلکزده کسی است که لازم نیست حتماً مصیبتی بر سرش خراب شود چون همین که نفس میکشد خودش یک نوع مصیبت است.
pejman
میدانید، کلی طول کشید تا فهمیدم تابستانها باید لباس کلفت پوشید و زمستانها برعکس لباس نازک. این کار حسابی باعث تحریک حس ترحم رهگذرانی میشود که زمستانها لباس گرم و کلفت و تابستانها لباس خنک و نازک بر تن دارند و همین تفاوت بین من و عابران باعث میشود آنها احساس گناه کنند. احساس گناه هم نتیجهاش دست به جیب شدن و صدقهدادن است. به
مائده مائده
او تجربه نداشت و این تجربه را تنها میتوانست به قیمت جوانیاش کسب کند ولی آن هنگام که این تجربه به دست آید دیگر جوانیاش از دست رفته است!
Azadehana
بله زندگی مثل ارۀ دو سر است و بالا و پایین زیاد دارد. هر چه بالاتر رفتی از آن طرف پایینتر میروی
Tamim Nazari
زیر نور ماه مقبرههای کاملاً سفید اغنیا سایههای سیاه خود را روی زمین پهن کرده بودند گویی قصد داشتند صلیبهای آهنی قبر فقرا را در خود محو کنند.
pejman
داستان و رمان خوانان به پختگی و اعتلاء احساسی و عاطفیشان است که از دیگران متمایزند...»
زینب دهقانی
مینوبه حیران بود که آیا اینان با تهی شدن از احساسات و عواطف زیبای بشری به پایان زندگیشان میرسیدند یا این احساسات و عواطف زیبای بشری بود که اینان را آن هنگام که دیگر بینهایت پیر و زشت میشدند ترک میگفت؟
Azadehana
ـ تنها و بیکسم، این دستهای زجرکشیده و بیحس شده از فرط کار چقدر در آب مانده و چقدر آفتاب خوردهاند، چقدر در چشمهها برای مردم رخت شستهاند، چقدر این طرف وآن طرف در مزارع و باغها پوست بادام کندهاند و زیتون چیدهاند، کلفتی کردهام، رختشویی کردهام، از چشمهها آب آوردهام... مهم نیست، خدا خودش شاهد گریههایم بود و زندگیم را میدید و به من قوت و سلامت میداد. دیگر سختیها را از سر گذراندهام و حالا دیگر میتوانم بمیرم. اگر شوهر معصومم در آن دنیا از حال دخترمان بپرسد میتوانم در جوابش بگویم: مرد بیچاره خیالت راحت باشد، فکرش را نکن، زندگی دخترت را تأمین کردم، از چیزی عذاب نخواهد کشید چون سهم عذاب او را هم خودم کشیدهام... نگران نشوید از ذوق و شوق است که دارم گریه میکنم...
Tamim Nazari
انسان با به دوش کشیدن آدمی با هشتاد و شش سال سن نه فقط بدن بلکه تمامی وزن سنگین تاریخ عمر او را که دهها سال روی هم توده شده روی پشت خود حمل میکند.
Tamim Nazari
لین یو تانگ (Lin yu tang) ادیب پرآوازه چینی است که میگوید: «... غرض از یک داستان کوتاه به گمان من این است که کسی که آن را میخواند با رضامندی احساس کند که به بینشی ویژه از خصایص بشری دست یافته و دانش او از زندگی بیشتر شده و دلسوزی و عشق و همدلیاش با آحادی از نوع بشر افزونتر گشته است...»
Morteza.Mkh
حجم
۱۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان