کتاب شهری بر لبه آسمان
معرفی کتاب شهری بر لبه آسمان
کتاب شهری بر لبه آسمان نوشتهٔ الیف شافاک با ترجمهٔ رضا اسکندری آذر در نشر نون چاپ شده است.
درباره کتاب شهری بر لبه آسمان
«در زندگی دو موهبت وجود دارد: کتاب و دوست. و این دو باید از لحاظ تعداد، دقیقاً عکس هم باشند. تعداد زیادی کتاب و عدۀ انگشتشماری دوست.»
الیف شافاک، نویسندهٔ مشهور ترک، این روزها نامی آشنا برای مخاطبان ادبیات در سراسر دنیا است. کارهای او به زبانهای مختلف ترجمه میشوند و در صدر پرفروشهای بازار کتاب در اروپا و امریکا و دیگر نقاط جهان قرار دارند. ازجمله، کتابهای «ملت عشق» و «سه دختر حوا» از او در ایران هم با استقبال شگفتانگیزی مواجه شده است.
رمان «شهری بر لبهٔ آسمان» بازهای حدوداً صد ساله از دوران امپراتوری عثمانی را در بر میگیرد. در قرن شانزدهم میلادی، پسری به نام جهان به استانبول قدم میگذارد. او در دربار عثمانی شغلی به عهده گرفته است و دیری نمیگذرد که به مهرماه بانو، دختر سلطان، دل میبندد.
«شهری بر لبهٔ آسمان» داستانی بهیادماندنی از عشق، آزادی و خلاقیت است و خواننده را به سفری اسرارآمیز در قلمروی ناشناختههای معماری، عرفان و اندرونی دربار عثمانی میبرد.
کتاب شهری بر لبه آسمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات ترکیه و تاریخ عثمانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب شهری بر لبه آسمان
بالآخره، به قصر رسیدند. کالسکه در انتهای صحن اول متوقف شد. خدمتکاران قصر بِدو آمدند برای کمک. حرکاتشان فرز و تمرینشده بود. سینان و قاصد پای پیاده از دروازۀ میانی ـ که هیچ کس غیر از سلطان اجازه نداشت سواره از آن عبور کند ـ گذشتند. از کنار فوارۀ مرمری که انگار از دنیای دیگر بود و در تاریکی برق میزد رد شدند. خانههای تابستانی کنار دریا که در دوردست ایستاده بودند، غولهایی بدعنق را به یاد میآوردند. سینان که بهتازگی بخشهایی از حرمسرا را گسترش داده و مطبخ دربار را بازسازی کرده بود، کاملاً با محیط پیرامونش آشنا بود. ناگهان، متوجه یک جفت چشم شد که از دل تاریکی به او خیره شده بودند و ایستاد. یک غزال بود، با چشمانی درشت و درخشان مثل شبنم. حیوانات دیگری هم آن اطراف بودند ـ طاووس، لاکپشت، شترمرغ و بُزگوزن. تمامشان به دلیلی که درک نمیکرد، بیدار و هوشیار بودند.
هوا سرد بود و رگههایی از بوی مورت، خَربَق و رزماری در خود داشت. اوایل شب، باران زده بود و چمن خیس زیر پایشان وامیداد. نگهبانها برای عبورشان راه باز کردند. به عمارت سنگی عظیم دربار بهرنگ ابرهای توفانزا رسیدند و از تالاری گذشتند که با شمعهایی از پیه حیوانات که در جریان هوای سرد میلرزیدند، نور میگرفت. بعد از گذر از دو اتاق، در سومی توقف کردند. به مجرد رسیدن به اتاق، قاصد اجازۀ ترخیص خواست و ناپدید شد. سینان چشم نازک کرد تا دیدش به وسعت محل عادت کند. تکتک تنگها، کوسنها و تزیینات، سایههایی وهمانگیز میانداختند که جوری روی دیوارها در رقص و نوسان بودند که انگار میخواستند مشتاقانه چیزی به سینان بگویند.
در کنج مقابلش، نور کمتر بود. سینان تا چشمش به گونیهای روی کف افتاد، توی خودش کز کرد. از درز گونی میتوانست صورت یک جسد را ببیند. وقتی دید پسرک مرحوم چقدر کمسنوسال است، شانههایش فرو افتادند و چشمهایش پر از اشک شدند. متوجه قضیه شد. شایعاتی دهانبهدهان میشد که بالآخره این اتفاق رخ خواهد داد، اما او از باورشان امتناع میکرد. گیج، مبهوت و وحشتزده تلوتلویی زد و به دیوار تکیه داد. دعایش ـ وقتی توانست کلمات مناسب را در ذهنش پیدا کند ـ آهسته بود و با هر تلاش برای نفس گرفتن، قطع میشد.
حجم
۵۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۵۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب به اسم مرید و معمار هم ترجمه شده... اشتباهی دو بار نخرید
این داستان عالی بود واقعن. زیبایش از کتاب ملت عشق اگر بیشتر نباشه کمتر نبود. یه جاهایی از اواخر داستان اشکم سرازیر میشد. اونجاهایی که میدیدم چجوری انسان ها یکی یکی از این دنیا میرن و چقدر این دنیا بی
شاید بشه گفت تنها نکته مثبت این کتاب ترجمه فوقالعاده خفنشه که داستان رو قابل تحمل کرده. کل کتاب درباره فردی به اسم جهان هست که از هند میره ترکیه و در دربار سلطان سلیمان زندگی میکنه. در واقع نویسنده
من ملت عشق و قبلا خونده بودم و این دومین کتابی بود که از الیف شافاک میخوندم. به نظر من مرز بین واقعیت و خیال توی نوشته های این نویسنده محو شده. اما این کتاب و بسیار دوست داشتم. بالا
خدا من این نویسنده،الیف شافاک، بینظیره آخه چطوری اینقدر سلیس و روان داستان پردازی میکنه؟!! حتما اول کتاب ملت عشق وبعد سه دختر حوا و بعد این کتاب رو بخونید البته نوع صوتیش خیلی خیلی بهتره این نویسنده نابغه است