دانلود و خرید کتاب سر میز گرگ روزلا پوستورینو ترجمه مصطفی شایان
تصویر جلد کتاب سر میز گرگ

کتاب سر میز گرگ

معرفی کتاب سر میز گرگ

کتاب سر میز گرگ نوشتهٔ روزلا پوستورینو و ترجمهٔ مصطفی شایان و اکرم شایان و ویراستهٔ بتول مقدادی است. کتاب کوله پشتی این رمان معاصر اقتباسی را منتشر کرده است.

درباره کتاب سر میز گرگ

کتاب سر میز گرگ حاوی یک رمان معاصر و ایتالیایی است که بر اساس داستانی کاملاً واقعی از سرگذشت چشندگان غذای آلفرد هیتلر نوشته شده است. این رمان شما را می‌برد به آلمانِ سال ۱۹۴۳؛ وقتی «رزا سور» ۲۶ سال داشت. پدر و مادرش هر دو مرده‌اند و شوهرش (گرگور) فرسنگ‌ها دور از خانه در جبهه‌های جنگ جهانی دوم می‌جنگد. رزا که تنها و درمانده است، برلین جنگ‌زده را رها می‌کند و به امید یافتن سرپناهی امن، راهی دهکده‌ای می‌شود که پدرشوهر و مادرشوهرش آنجا زندگی می‌کنند. یک روز صبح سربازان گارد اس‌اس می‌آیند و خبر می‌دهند او فراخوانده شده تا یکی از چشندگان غذای آلفرد هیتلر باشد. رزا و ۹ زن دیگر، روزی سه بار به مقر مخفی هیتلر می‌روند؛ به آشیانهٔ گرگ؛ تا پیش از هر وعده، غذای او را بچشند که مبادا مسموم باشد. آن‌ها که هر لحظه ممکن است جانشان را از دست بدهند، رفته‌رفته دو دسته می‌شوند. عده‌ای به هیتلر وفادارند و عده‌ای هم مانند رزا به‌هیچ‌عنوان خودشان را نازی نمی‌دانند؛ اگرچه هر روز جانشان را به‌خاطر هیتلر به خطر می‌اندازند. هر چه زمان می‌گذرد، کینه‌ها و دلخوری‌ها و مخفی‌کاری‌های این دسته بیشتر می‌شود. سرانجامِ رزا چه خواهد شد؟ این رمان اقتباسی به قلم روزلا پوستورینو را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب سر میز گرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سر میز گرگ

«ساعت‌ها کنار هم دراز کشیده بودیم، مثل دو نفری که در مزرعه رو به آسمان دراز می‌کشند، هرچند بالای سر ما آسمانی نبود. شور و اشتیاق آن روز زیگلِر که در اتاقش مرا در آغوش کشیده بود، فروکش کرده بود. همین‌که می‌دید کنارش هستم برایش کافی بود و آرامش می‌کرد. به‌محض ورود به انبار، بی‌آنکه به من دست بزند، دراز کشید. هنوز یونیفرم به تن داشت و ساکت بود. شاید خوابیده بود. می‌دانستم در خواب چگونه نفس می‌کشد. شاید هم داشت فکر می‌کرد، اما به چیزی غیر از من. من هم کنارش دراز کشیدم. شانه‌هایمان به هم می‌سایید و از اینکه برایش اهمیتی نداشت، دلسرد شده بودم. دیوانهٔ میل و تمنای او بودم. کار شاقی نکرده بود. فقط شبی پشت پنجرهٔ اتاقم آمده بود و من هم همچون سر نهادن به یک دستور، میل و تمنای او را پاسخ گفته بودم. بی‌تفاوتی اکنونش تحقیرکننده بود. اگر نمی‌خواست با من هم‌کلام شود، چرا این‌همه راه تا اینجا آمده بود؟

میان شانه‌هایمان فاصله افتاد. پنداری وزش تندباد آنها را از هم دور کرد. بلند شد و نشست. خیال کردم مثل نخستین بار که آمده بود پشت پنجره، بی‌هیچ توضیحی می‌خواهد برود. بااین‌همه، من هیچ‌گاه از او چیزی نپرسیده و دلیلی نخواسته بودم.

گفت: «به‌خاطر عسل بود.»

سر در نمی‌آوردم.

«یه محمولهٔ عسل فاسد بود، به همین دلیل مسموم شده بودین.»

اِلفریده از آن کیک خوشمزه حسابی خوشش آمده بود. من هم نشستم و گفتم: «عسل فاسد به شما فروخته بودن؟»

«عمدی نبوده.»

دستش را گرفتم و گفتم: «برام توضیح بده.»

زیگلِر رو به من برگشت، صدایش را روی صورتم حس می‌کردم. «گاهی پیش می‌آد. زنبورها از جایی اطراف کندو از گیاهی سمی تغذیه می‌کنن و این‌طوری عسل هم آلوده می‌شه. همین.»

«چه گیاهی؟ کی بهتون گفت؟ با تولیدکننده‌ش چی‌کار کردین؟»

«کسی از عسل خوردن نمی‌میره یا حداقل خیلی به‌ندرت این اتفاق می‌افته.»

ناگهان دستش را روی صورتم گذاشت و هرم گرما را حس کردم.

گفتم: «اما تو که نمی‌دونستی اون کشنده نیست و گذاشتی من بمیرم.» دستم را روی دستش گذاشتم و می‌خواستم آن را پس بزنم که نگذاشت.

به عقب هلم داد و سرم خیلی آرام به زمین خورد. یک دستش را روی صورتم گذاشت. کف دستش دهانم را محکم بسته بود و نوک انگشتانش پیشانی‌ام را می‌فشرد. چنان بینی و ابروهایم را فشار می‌داد که انگار می‌خواست لهشان کند. «تو نمردهٔ.»

دستش را از روی صورتم برداشت و دراز کشید.

گفتم: «فکر می‌کردم بمیرم. تو هم همین فکر رو کردی، اما هیچ کاری نکردی.»

زیگلِر گفت: «نمردی.» سپس مرا بوسید و گفت: «تو زنده‌ای.» انگار به سرفه افتاد و نتوانست ادامه دهد. به‌سان کسی که کودکی را ناز و نوازش می‌کند، نوازشش کردم. به‌سان کسی که ممکن است بگوید: «همه‌چیز خوبه، چیزی نشده.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۷۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰
۳۰%
تومان