دانلود و خرید کتاب سرگشتگان امین معلوف ترجمه سید حمیدرضا مهاجرانی
تصویر جلد کتاب سرگشتگان

کتاب سرگشتگان

نویسنده:امین معلوف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرگشتگان

کتاب سرگشتگان نوشتهٔ امین معلوف و ترجمهٔ سید حمیدرضا مهاجرانی است. نشر روزنه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، داستان سرگشتگی و سردرگمی افرادی است که خود را نسلی سوخته می‌دانند؛ نسلی که در آتش جنگ‌هایی سوختند که نه هدف والایی را در پی‌ داشت و نه جوانهٔ ارجمندی از آن رست. این رمان، حکایت افرادی است که نه به‌هنگام بلکه با تأخیر، در فکر ایجاد جمع و اتحادی دوباره بین خودشان شدند؛ اتحادی که دست تقدیر نیز با خلق دوباره‌اش سر ناسازگاری داشت.

درباره کتاب سرگشتگان

رمان سرگشتگان، نوشتهٔ نویسنده‌ای عرب‌زبان است که داستان‌هایش را به زبان فرانسوی می‌نویسد. امین معلوف در این رمان، از شخصیتی به نام «آدم» می‌گوید.

«آدم» یک یهودی است که با شروع جنگ در لبنان، از زادگاهش کوچ کرده و حالا پس از ۲۰ سال به کشورش بازمی‌گردد تا دوستی قدیمی از دوران دانشگاه را که در حال احتضار است، ملاقات کند. دوستش «مراد» پیش از این که بتواند «آدم» را ببیند از دنیا می‌رود. مرگ او، «آدم» را به یاد دوران دانشگاه و محافل دوستانه‌شان می‌اندازد. رمان، با حسی نوستالژیک و با مرور خاطرات «آدم» پیش می‌رود.

در تمام داستان، خواننده با حسرت‌ها، پرسش‌های بی‌پاسخ‌مانده و چرایی‌هایی روبه‌رو است که از ذهن «آدم» و دوستانش می‌گذرد.

فرار از جنگ، مهاجرت، آوارگی و شکاف میان هم‌وطنانی که یک عمر کنار هم زندگی کرده و غم و شادی‌شان با هم بوده است، در جای‌جای داستان و خاطرات «آدم» به گویاترین شکل ممکن بیان می‌شود.

کتاب سرگشتگان در ۱۶ روز روایت می‌شود.

خواندن کتاب سرگشتگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب سرگشتگان

«صبح روز پنجشنبه بیست و ششم آوریل آدم در دفترچه یادداشتش نوشت:

شب گذشته خوابی دیدم که هم خیلی به حقیقت نزدیک بود و هم خیلی حیرت‌انگیز. خواب دیدم در خانۀ مراد هستم و مهمانان حاضر در آنجا درست مثل دیروز همه افسرده و اندوهگین‌اند، ولی من صف‌های فشردۀ‌شان را می‌شکافم و از میان‌شان عبور می‌کنم تا خودم را به گوشۀ دنجی که دوستانم در آنجا جمع هستند برسانم. آنجا مراد، تانیا و سمی حضور داشتند، بلال هم با یک عبای بلند طلادوزی شده به تن با صلابت و استوار ایستاده بود؛ با آن ریش بلند و شرابی رنگش درست شده بود مثل ژوپیتر که با جلال و شکوه تمام از فراز اُلمپ به زیر پایش می‌نگرد. در این لحظه زمزمۀ زنی را شنیدم که می‌گفت: «چطور تغییر کرد؟!» من هم با حالتی سرشار از افتخار جواب دادم: «خوب شد پرسیدی!» بعد در حالی که می‌خندیدم خطاب به دوستانم گفتم: «همۀ آنهایی که آن بیرون هستند فکر می‌کنند ما مرده‌ایم!»

البته خواب من طبعاً خیلی آشفته‌تر از این چیزی بود که گفتم؛ در خلال بازگو کردن پراکندگی‌هایش را مرتب کردم و با کمک عناصری از آن که به یادم مانده بود آن را سر و شکل دادم؛ جاها، چهره‌ها، عبارت‌ها و رنگ‌ها. از دل آن صحنه‌ای که در رؤیا دیده بودم چیزهایی بیرون آوردم و آنها را با حافظه‌ام تطبیق دادم: دیدار دیرهنگام از خانۀ آن خدا بیامرز، بعد صحبتم دربارۀ خانه، صحبت‌هایم با سمیرامیس در مسیر برگشت، بعدش هم آن صحبت بیست‌وپنج سال پیش با بلال، در زمانی که ما با هم دو یار غار بودیم، پیش از آنکه او اسلحه به دست بگیرد و به سوی سرنوشتی که انتخاب کرده بود برود.

به یاد آن خوشباشی‌های طولانی افتادم که من و او با هم داشتیم، که آکنده بودند از وراجی. آخرینش، اگر حافظه‌ام درست یاری کند، همانی بود که زیر باران شدید و روی زمینی پر از گل و شل گذشت. بلال دربارۀ خداوند گفت: «وای که چقدر کار زیبایی است!»»

Zahra Eghbal
۱۳۹۸/۰۶/۲۴

چقدر گران واسه نسخه الکترونیکی

شادی
۱۴۰۱/۰۵/۱۴

کتاب پرمحتوایی بود و به مقد و بررسی وضعیت فلسطینی ها‌ پرداخته

در جایی مثل جامعۀ ما، عیب و خجالت یک‌جوری ابزارهای استبداد و زورگویی هستند. احساس گناه و عیب چیزی است که ادیان آن را اختراع کردند تا به وسیله‌اش دست و پای ما را توی پوست گردو فرو کنند و نگذارند آن طور که باید و شاید از زندگی لذّت ببریم.
کاربر ۴۵۳۱۶۰۵
دو روز پیش از رخداد آن حادثۀ اسف‌آلود و دردناک، «آدم» داشت در دفتر یادداشتش چنین عباراتی را می‌نوشت: نام من در برگیرندۀ ولادت بشریت است و شروع آدمیت. البته من به بشریتی نَسب می‌برم که به گهنگی و کهنسالی می‌گراید. هرگز نتوانستم بفهمم که چرا پدرم این نام را بر من نهاد. در سرزمین مادریم «آدم» اسمی است نادر و قبل از من هم هیچ‌یک از افراد خانواده‌ام چنین نامی نداشته‌اند. خوب به خاطر می‌آورم که یک روز از پدرم علت انتخاب این اسم را پرسیدم. او در پاسخ فقط به یک جمله اکتفا کرد: «آدم پدرهمۀ ماست». آن موقع که من این سؤال را از پدرم پرسیدم ده سال بیشتر نداشتم و در آن سن و سال طبیعی بود که قدرت فهم چنین پاسخی را نداشته باشم. لذا به همین مقدار توضیحی که پدرم داد بسنده نموده و وانمود کردم که از پاسخش قانع شده‌ام، حالی که شاید بهتر بود در زمانی دیگر و در سن و سال پختگی، البته به شرطی که او هم در قید حیات بود، این سؤال را از او می‌پرسیدم که واقعاً آرزویش در انتخاب این اسم برای من چه بود؟!
کاربر ۲۰۷۲۶۳۲
دنیای ما به هر حال همانطور که فهمیدیم پایان سرزمین‌مان است و به خودم این جرأت را می‌دهم که بگویم: پایان دنیا، پایان تمدن‌ماست؛ تمدن خاورزمین. این تعبیر لبخند را از صورت نادانان پاک می‌کند و باعث می‌شود که آدم‌های هُرهُری‌مذهب و پیروان مکتب خودنمایی و مؤمنان به مذهب خودپسندی و کبر، که یکدیگر را به بهانۀ وجود خداوند یکتا سلاخی می‌کنند و سر می‌برند و هیچ دشمنی را اهریمنی‌تر از هویت‌ها و امانت‌های پیچیده و رازآلودمان نمی‌شناسند،
کاربر ۴۵۳۱۶۰۵
سرزمینت باید به تعهداتی که به تو دارد عمل کند؛ از تو به عنوان یک شهروند ارزشمند یاد کند، نه آنکه محرومت کند و علیه‌ات تبعیض بگذارد و به ناحق از بسیاری امکانات و امتیازات محرومت کند. وظیفۀ وطن و رهبرانش در برابر تو آن است که به مسئولیت‌هایی که پذیرفته اند عمل کنند، که اگر نکنند تو هم دِینی نسبت به آنها نخواهی داشت
کاربر ۴۵۳۱۶۰۵
قوانین اجتماعی در واقع به عکس قانون جاذبۀ کار می‌کنند. مثلاً به جای اینکه یک نفر از بالا به پایین سقوط کند از پایین به بالا سقوط می‌کند. این بالارفتن و صعود سیاسی رفیق ما نتیجۀ مستقیم همان خطای بزرگی بود که مرتکب شد.
کاربر ۴۵۳۱۶۰۵

حجم

۵۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۶ صفحه

حجم

۵۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان