کتاب نام من سرخ
معرفی کتاب نام من سرخ
کتاب نام من سرخ نوشته اورهان پاموک است و با ترجمه تهمینه زاردشت منتشر شده است. داستان این کتاب در عهد پادشاه عثمانی روایت میشود و راوی هر فصل یک انسان،حیوان یا شی متفاوت است.
درباره کتاب نام من سرخ
رمان نام من سرخ سه داستان موازی قتل، نقش و عشق را در کنار هم پیش میبرد. حلقهٔ واسط بین این سه داستان، نقشهایی است که پاموک با گنجینهای از ادبیات فارسی در صفحات رمان به تصویر میکشد. هر کدام از راویان نام من سرخ، قطعهای از حقیقت و گاهی دروغ را برای ما روایت میکنند.تمام حقیقت یا دروغ نزد یک نفر نیست.
راویان گاهی خواننده را مخاطب قرار میدهند، او را شاهد میگیرند، به او تهمت میزنند و او را استنطاق میکنند. راویان دروغگو هستند و تشخیص راست و دروغ حرفهایشان بر عهدهٔ خواننده است تا بین سطور اتهام، خطاب و تهمت، صدای صامت خواننده نیز به گوش برسد. نویسنده به بهانهٔ توصیف مینیاتورها حکایات شاعران کهن فارسیگو را وارد داستان میکند و تصویر را به کلمه تبدیل میکند تا خواننده نیز در جهتی معکوس، کلمات رمان را به تصویر دیگرگون کرده، کلّ رمان را به تصویری بزرگ از دورانی تاریخی (پررونقترین و باشکوهترین دوران حکومت عثمانی بر بخش کلیدی اتصال دو قارّه) مبدّل کند. لذا میتوان گفت، نام من سرخ رمانی مخاطبمحور است
داستانِ نام من سرخ، از آنجایی شروع میشود که پادشاه عثمانی به هنرمندان کشورش دستور میدهد که گرد هم بیایند و فتوحات و افتخاراتش را در قالب یک کتاب به تصویر درآورند. کار این هنرمندان دشوار است؛ چراکه پادشاه گفته است تصویرگریهایشان به سبک نقاشان ونیزی باشد؛ این درحالی است که بسیاری از اهالی مذهبی ترکیه (نقاشان و غیرنقاشان)، هنرِ به سبک ونیزی را بهدلیل جزئیات بسیار آن کفرآمیز میدانند. آشوب و ترس در روند داستان، از زمانی آغاز میشود که یکی از نقاشان ناپدید میشود و تنها سرنخی که با آن بتوان داستان ناپدیدشدن نقاش را پیگیری کرد، همان نقاشیهای نیمهکارهٔ اوست.
خواندن نام من سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
درباره اورهان پاموک
اورهان پاموک در سال ۱۹۵۲ در استانبول به دنیا آمد. او در خانوادهای پرجمعیت و از لحاظ مالی تقریبا مرفه بزرگ شد و همین فضای خانوادگی الهامبخش فضای بسیاری از کارهای او مانند کتاب «چیدت بی و پسران» گرفت. پدربزرگ او مهندس عمران موفقی بود و از راه ساخت ریلهای راهآهن و کارخانه ثروت بسیاری به دست آورد. پدر اورهان مسیر پدربزرگش را دنبال کرد اما در عوض آنکه ثروتآفرینی کند ثروتش را از دست میداد. اورهان اما مسیری کاملاً متفاوت اختیار کرد. او سه سال معماری خواند اما بیآنکه این رشته را به پایان برساند انصراف داد. در عوض در کلاسهای روزنامهنگاری ثبتنام کرد و در نهایت تصمیم گرفت که نویسنده شود. او در سن ۲۲ سالگی نخستین رمان خود را با عنوان «جودت بیک و پسران» نوشت اما چهار سال زمان برد تا ناشری چاپ کتاب او را بپذیرد.
او در سال ۱۹۸۴ کتاب «خانه خاموش» و در سال ۱۹۸۵ کتاب «قلعه سفید» را نوشت و هردو جوایز متعددی از سوی منتقدین دریافت کردند. پس از انتشار کتاب قلعه سفید نیویورک تایمز نوشت: «ستارهای جدید از شرق ظهور کرده است-اورهان پاموک». با وجود استقبال منتقدان، مخاطبین عام دیرتر به نوشتههای پاموک گرایش پیدا کردند. «کتاب سیاه» شاید نخستین موفقیت چشمگیر پاموک در ترکیه بود. شهرت بینالمللی پاموک اما با کتاب «نام من سرخ» بیش از پیش گسترده شد. این رمان ترکیبی از ماجراجویی، عشق و معماهای فلسفی است که در قرن ۱۶ در استانبول رخ میدهد. داستان روایت ۹ روز برفی در حکومت عثمانی در سال ۱۵۹۱ است که جدالی از شرق و غرب را در روایتی پرکشش بیان میکند. این رمان به ۲۴ زبان دنیا ترجمه شد و در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه بینالمللی ادبیات دوبلین شد.
در کنار شهرت نویسندگی، پاموک در ترکیه سابقه قضایی نیز دارد. ملیگرایان ترک از او به دلیل عنوان کردن این مسأله که در زمان حکومت عثمانی نسلکشی کردها و ارامنه در ترکیه رخ داده است، در سال ۲۰۰۵ از او شکایت کردند و او پس از محاکمه در دادگاه قضایی ترکیه بر اساس این جرم مجبور به پرداخت جریمه نقدی شد. پاموک در اینباره گفته است که دیگر امکان خودداری از بیان این مسأله را نداشت و اقدامش در راستای تلاش برای احیای حق آزادی بیان در کشورش بوده است.
کتابهای پاموک عمدتاً روایتهایی است از سرگشتگی و بیهویتی، که با رگههایی از تقابل ارزشهای شرقی و غربی نیز در آن نهفته است. روایتهای او سبکی پستمدرن همراه با پیچیدگی و رازآلودگی دارند. اورهان پاموک در سال ۲۰۰۶ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او نخستین نویسنده ترکی است که توانسته است نوبل ادبیات را کسب کند.
بخشی از کتاب نام من سرخ
پس از دوازده سال مانند خوابگردی وارد استانبول شدم، شهری که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. وقتی کسی با ورود به زادگاهش میمیرد میگویند خاک زادگاهش او را فراخوانده است اما میتوان گفت که خود مرگ مرا فراخوانده بود. اوایل ورودم به شهر خیال میکردم در این شهر فقط مرگ است و بس. بعدتر عشق را هم تجربه کردم. اما در آن زمان، در بدو ورودم به استانبول، عشق به اندازهٔ خاطراتی که از آنجا داشتم، دور و فراموش شده بود.
دوازده سال قبل در استانبول، عاشق دخترخالهٔ بچهسالم شده بودم. تنها چهار سال بعد از ترک استانبول، همچنان که مشغول نامهرسانی و دریافت مالیات بودم، کمکم متوجه شدم در استپ بیپایان دیار عجم، با گردش در کوههای پربرف و شهرهای غبارآلود، صورت محبوب کوچکم را که در استانبول بود، آرامآرام از یاد بردهام. خیلی تلاش کردم او را بهیاد بیاورم اما فهمیدم، هر قدر هم کسی را دوست داشته باشی، وقتی او را نبینی، ذرهذره از خاطرت محو میشود. بعد از شش سال خدمت کاتبی و نامهرسانی برای پاشاهای شرقی، میدانستم چهرهای که در خیال از محبوبم ساختهام، صورت واقعی او نیست. در سال هشتم، دیگر همان صورت خیالی سال ششم را هم از یاد بردم و فهمیدم چیزی که در خاطرم مانده حتی شبیه صورت خیالی ساخته و پرداختهٔ خودم هم نیست. در سیوشش سالگی، وقتی بعد از دوازدهسال به زادگاهم برگشتم، بهتلخی میدانستم که چهرهٔ محبوبم را مدتها پیش از یاد بردهام.
در این دوازده سال، بیشتر دوستان، اقوام و آشنایان هممحلهای مرده بودند. به گورستان مُشرف بر شاخ زرین۳۱ رفتم، برای مادر و عموهایم که در نبود من درگذشته بودند، دعا کردم. بوی خاک بارانخورده با خاطراتم درآمیخت. کسی کنار گور مادرم کوزهٔ سفالینی را شکسته بود. نمیدانم چرا بهمحض دیدن کوزهٔ شکسته به گریه افتادم. نمیدانم برای مردهها گریه میکردم یا برای اینکه بعد از اینهمه سال هنوز بهطرز مضحکی در ابتدای راه بودم، یا اینکه احساسی کاملاً متضاد داشتم، احساس پایان سفر زندگیام. برف چنان آرام میبارید که نمیشد دانههای آن را دید. مجذوب دانههای پراکندهٔ برف، به راه افتاده و راهم را در مجهولات زندگیام گم کرده بودم که ناگهان سگ سیاهی را دیدم که در کنج تاریکی از گورستان، به من خیره شده است.
اشکهایم خشک شد. بینیام را پاک کردم. دیدم که سگِ سیاه، دمش را دوستانه برایم تکان داد. از گورستان خارج شدم. کمی بعد، منزل سابق یکی از بستگان پدریام را کرایه کردم و سروسامان گرفتم. زن صاحبخانه، مرا مانند پسرش میدانست که به دست سربازان صفوی در جنگ کشته شده بود. قرار شد اتاقم را مرتب و غذایم را آمادهکند.
استانبول را چنان گشتم که انگار شهری عربی است در گوشهٔ دیگری از دنیا و اولین بار است که میخواهم این شهر را از نزدیک ببینم. برای مدتی طولانی، با فراغ خاطر، پیادهروی کردم. نمیدانم خیابانها تنگ شده بودند یا بهنظر من اینگونه میرسید؟ در بعضی مناطق، خانههای دو طرف خیابان، جز راه باریکی برای عبور و مرور درشکهها باقی نگذاشته بودند و من مجبور بودم تنگ دیوارها و درها حرکت کنم. بهنظر میرسید تعداد متمولها هم بیشتر شدهاست. شاید هم من اینطور فکر میکردم. درشکهٔ بسیار زیبایی دیدم، چنین درشکهای را نه در دیار عرب دیده بودم و نه در دیار عجم. مانند کوشکی بود که اسبهای مغرور آن را میکشند. در چمبرلیتاش۳۲ گدایان گستاخ ژندهپوشی را دیدم که تنگ هم از محلهٔ بدبوی تاووکبازار۳۳ میآمدند. یکی از آنها که کور بود، برفی را که میبارید نگاه میکرد و لبخند میزد.
اگر میگفتند قبلاً استانبول فقیرتر، کوچکتر و خوشبختتر بود، باورم نمیشد اما احساسم همین بود. بهخاطر اینکه باغچهٔ خانهٔ محبوبم، که آن را پشت سر گذاشته و رفته بودم، غرق درختان زیزفون و شاهبلوط بود اما وقتی در زدم و پرسیدم، کس دیگری آنجا زندگی میکرد. مادر محبوبم، خالهام، مردهبود. انیشتهام و دخترش اسبابکشی کرده بودند و آنطور که آدمهای دم در میگفتند ـ کسانی که در چنین مواقعی هیچ به فکرشان نمیرسد با چه بیرحمیای قلبتان را میشکنند و رویاهایتان را نابود میکنند ـ سختیهای زیادی کشیده بودند. بگذریم. باغچهٔ قدیمی که از شاخههای درخت زیزفونش، قندیلهای یخی بهاندازهٔ انگشت کوچک آویزان بود و باغچهای که روزهای گرم، سرسبز و آفتابی آن در خاطرم مانده بود، بهخاطر کثافت، برف و بیتوجهی، مرگ را در ذهن تداعی میکرد.
حجم
۵۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۹۴ صفحه
حجم
۵۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۹۴ صفحه
نظرات کاربران
به دستور سلطان سلیم دوم قرار است کتابی نقاشی بصورت پنهانی تهیه شود با سبک نقاشی واقعگرای ونیز که اصلا مقبول نگارگران سنتی و متعصب نیست و آن را گناه و خلاف سنت میدانند.بخاطر همین نگاه خطاط این کتاب کشته
ترجمه عالی کاش همه کارهای اورهان پاموک را خانم زاردشت ترجمه کنند
داستان از این قراره که دو نفر که روی یک کتاب نقاشی کار میکنن، کشته میشن و سه نفر از اساتید نقاشی، مشکوک به قتل اونها هستند و قارا و ما باید از طریق نقشهایی که کشیدن و حرفهایی که
کتاب یه جورایی انگار ادای دین نویسنده به هنر نقاشی و فرهنگ غنی و آثار ادبی مشترک ایران و ترکیه زمان عثمانی هست که در مقابل هنر غرب قرار گرفته بوده. (مثلا اینکه تو هنر غربی به علت رعایت پرسپکتیو
برنده جایزه نوبل ادبیات سالِ ۲۰۰۶ 🌱
کتاب دیدگاه های زندگی هر کس رو از زبان نقاشان دربار عثمانی ب تصویر می کشه ، ونهایتا خیلی خوب و جالب تموم میشه، ولی انقد از حکایات بی مزه و بی سروته استفاده کرده و انقد در ترسیم و