
کتاب باغ نارنج
معرفی کتاب باغ نارنج
کتاب باغ نارنج نوشتهی لری ترامبلی و با ترجمهی ناهید صادقی، رمانی کوتاه و تأثیرگذار است که انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است. این اثر در دستهبندی رمان قرار میگیرد و با روایتی شاعرانه و تلخ، به موضوع جنگ و تأثیرات آن بر زندگی کودکان و خانوادهها میپردازد. داستان در فضایی نامشخص و بدون اشاره به کشور یا منطقهای خاص رخ میدهد و تمرکز اصلی آن بر دو برادر دوقلوی نهساله و خانوادهشان است که درگیر خشونت و پوچی جنگ میشوند. نویسنده با نگاهی انسانی و بیطرف، معصومیت کودکان را در مواجهه با واقعیتهای تلخ جنگ به تصویر کشیده و از خلال روابط خانوادگی، باورهای مذهبی و ملی، و انتخابهای دشوار والدین، لایههای عمیقتری از رنج و تضاد را آشکار میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب باغ نارنج
باغ نارنج، رمانی از لری ترامبلی، نویسنده و نمایشنامهنویس کانادایی است که با ترجمهی ناهید صادقی در دسترس فارسیزبانان قرار گرفته است. این کتاب با ساختاری سهبخشی، روایت زندگی دو برادر دوقلو به نام احمد و عزیز را در بستر جنگی بینام و نشان دنبال میکند. نویسنده با حذف نشانههای جغرافیایی و تاریخی، داستان را به تجربهای جهانشمول بدل کرده است؛ تجربهای که در آن، کودکان و خانوادهها قربانی تصمیمات بزرگترها و خشونت بیپایان میشوند. بخش نخست و دوم کتاب به روایت زندگی و دلبستگیهای این دو برادر و خانوادهشان میپردازد و در بخش سوم، یکی از برادران در بزرگسالی با نگاهی نمایشی و بازگشتی به گذشته، روایت را کامل میکند. باغ نارنج با زبانی موجز و تصویری، مرز میان درست و نادرست، قهرمانی و قربانیشدن را در هم میشکند و خواننده را با پرسشهای اخلاقی و انسانی روبهرو میسازد. ترامبلی در این رمان، علاوهبر نمایش خشونت جنگ، به روابط خانوادگی، باورهای مذهبی، و تأثیرات روانی جنگ بر کودکان توجه ویژهای داشته است.
خلاصه داستان باغ نارنج
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان باغ نارنج با معرفی دو برادر دوقلوی نهساله، احمد و عزیز، آغاز میشود که در روستایی کوچک و در دل جنگ زندگی میکنند. خانوادهی آنها، شامل پدر (زحل)، مادر (تامارا) و مادربزرگ (شاهینا)، درگیر روزمرگیهای تلخ و شیرین زندگی روستایی هستند. بمباران خانه و مرگ پدربزرگ و مادربزرگ، نقطهی عطفی در زندگی این خانواده است و فضای خانه را بهکلی دگرگون میکند. عزیز بهدلیل بیماری مدتی در بیمارستان بستری میشود و پس از بازگشت، خانواده با واقعیت تلخ جنگ و حضور مردان مسلح روبهرو میشود. در ادامه، پدر خانواده بهدلیل باورهای ملی و مذهبی، ناچار به انتخابی دردناک میشود: یکی از پسران باید برای انجام عملیاتی انتحاری انتخاب شود. این تصمیم، کشمکشهای عاطفی و اخلاقی عمیقی را میان اعضای خانواده ایجاد میکند. احمد و عزیز، هر دو با ترس و شجاعت کودکانه، تلاش میکنند جای یکدیگر را بگیرند و هرکدام میخواهد دیگری را از مرگ نجات دهد. مادر، در تردیدی دردناک میان نجات فرزند بیمار یا سالم، دست به تصمیمی میزند که بار سنگین آن تا پایان داستان بر دوش همه باقی میماند. روایت با نمایش بازیهای کودکانه، تقلید از بزرگترها و تلاش برای درک معنای مرگ و قهرمانی، تصویری تکاندهنده از تأثیر جنگ بر معصومیت کودکان ارائه میدهد. در بخش پایانی، یکی از برادران در بزرگسالی به گذشته بازمیگردد و روایت را کامل میکند، بیآنکه پایانی قطعی یا آرامشبخش برای این تراژدی رقم بخورد.
چرا باید کتاب باغ نارنج را بخوانیم؟
باغ نارنج با روایتی موجز و شاعرانه، تصویری ملموس از تأثیرات جنگ بر زندگی کودکان و خانوادهها ارائه میدهد. این کتاب با حذف نشانههای جغرافیایی و تاریخی، تجربهای جهانشمول از رنج، انتخاب و معصومیت را به تصویر کشیده است. روایت داستان از زاویهی دید کودکان، به خواننده امکان میدهد تا جنگ را نه از منظر سیاست یا تاریخ، بلکه از دل تجربههای روزمره و احساسات انسانی لمس کند. تضاد میان باورهای مذهبی و ملی، عشق خانوادگی و خشونت، و کشمکشهای اخلاقی والدین، لایههای عمیقتری از واقعیت جنگ را آشکار میکند. باغ نارنج نهتنها داستانی دربارهی جنگ، بلکه روایتی دربارهی انتخاب، قربانیکردن و معنای قهرمانی در شرایطی است که هیچ راهحل سادهای وجود ندارد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان رمانهای اجتماعی، کسانی که دغدغهی تأثیرات جنگ بر کودکان و خانوادهها را دارند، و افرادی که به دنبال روایتهایی انسانی و عمیق دربارهی انتخابهای دشوار و اخلاقی هستند، پیشنهاد میشود. همچنین برای دانشجویان و پژوهشگران حوزههای ادبیات، مطالعات جنگ و روانشناسی کودک مناسب است.
بخشی از کتاب باغ نارنج
«هرگاه احمد میگریست، عزیز هم گریه میکرد و هرگاه عزیز میخندید، احمد هم میخندید. مردم بهشوخی میگفتند: این دو برادر، بعدها با هم ازدواج خواهند کرد. مادربزرگشان شاهینا با آن چشمان زشت چروکیده بهدقت نگاهشان میکرد و آنها را دو قطره آب در دل صحرا مینامید. میگفت: «دست همدیگر را نگیرید. انگار دوتا میبینم.» همینطور میگفت: «یک روز، دیگر قطرهای نخواهد بود، آب خواهد بود.» شاید بهتر بود بگوید: روزی خون خواهد آمد. همین... احمد و عزیز، پدربزرگ و مادربزرگشان را زیر آوار خانه پیدا کردند. جمجمهٔ مادربزرگ در اثر اصابت تیرآهن سقف خرد شده بود. بمب فرودآمده از آنسوی کوهستانی که هر روز عصر خورشید از سمت آن غروب میکرد، پدربزرگ را که روی تخت دراز کشیده بود، تکهتکه کرده بود. هنگام فرو افتادن بمب، هنوز شب بود. اما شاهینا بیدار بود. پیکر او را در آشپزخانه پیدا کردند. احمد پرسید: «آن وقت شب در آشپزخانه چه میکرد؟» مادر جواب داد: «کسی نمیداند. شاید مخفیانه یک کیک درست میکرد.» عزیز پرسید: «چرا مخفیانه؟» تامارا با تکان دادن دستها گویی مگس مزاحمی را میراند، گفت: «شاید میخواسته غافلگیرتان کند.»»
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه