دانلود و خرید کتاب حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن ترجمه مریوان حلبچه‌ای
تصویر جلد کتاب حصار و سگ های پدرم

کتاب حصار و سگ های پدرم

نویسنده:شیرزاد حسن
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حصار و سگ های پدرم

کتاب حصار و سگ‌های پدرم نوشته شیرزاد حسن است که با ترجمه مریوان حلبچه‌ای منتشر شده است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار نویسندگان کرد است. کتاب حصار و سگ های پدرم داستان انسان انسان بزرگ شده در خاورمیانه است در جهان آزاد که برایش سرگشتگی به همراه دارد.

درباره کتاب حصار و سگ‌های پدرم

داستان در باره خانه‌ای در حصار است و مردی که زن‌ها و فرزندانش را درون این حصار نگه‌می‌دارد. او فرزندانش را به شدت کتک می‌کند و سگ‌هایی تربیت کرده است که با دستورش فرزندانی که از حصار فرار کنند را تکه پاره می‌‌کند. دختران حق ندارند لحظه‌ای به آزادی فکر کنند پدر حتی دختری که به ماه نگاه کرده است را هم از حسادت به ماه در زیرزمین می‌بندد و زندانی می‌کند. تا اینکه پسر بزرگش از این شرایط خسته می‌شود و با وسوسه جوان‌ترین همسر پدر شبانه به اتاق پدر می‌رود و او را می‌کشد. اما انگار همه چیز بدتر می‌شود. سگ‌ها که بوی خون پدر را می‌شناسند پسر را رها نمی‌کنند و پسر هم نمی‌داند چه‌کار کند. زنان و دختران پدر که التماس می‌کردند پدر کشته شود حالا سرگردانند و دنبال حصار دیگری می‌گردند.

داستان روایتی از انسان در خاورمیانه است که اگر بتواند از سنت‌ها هم رها شود باز هم نمی‌تواند خودش را تغییر دهد.  نویسنده در موخره کتاب می‌گوید: در فرهنگِ منِ شرقی، اگر پرسش‌هایی در کار باشد، به‌سختی به فکر می‌رسند و بیشتر آن‌ها قبل از آن‌که بر زبان جاری شوند، به دیار عدم می‌پیوندند. اما در فرهنگ شما (مغرب‌زمین) با آمدن هر نسل جدید، ضمن آن‌که پرسش‌های تازه‌ای مطرح می‌شود، برای سؤال‌های قبلی نیز پاسخ‌هایی نو و منحصر به خود فراهم می‌آورند. زیرا در فرهنگ شما، هیچ ترس و بیمی از پرسش و شک و گمان کردن در کار نیست. این کتاب تصویری از این ترس است.

خواندن کتاب حصار و سگ های پدرم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب حصار و سگ های پدرم

صدای‌شان را می‌شنوم. از فریاد و جیغ آن‌ها سرسام گرفتم. صدای گریه‌وزاری‌شان را می‌شنوم. نعره و داد و فغان، سینه زدن... التماس کردن... موی کندن... با هر ده ناخن پوست نازک گونه و گردن را می‌خراشند...

صدای ناله‌شان مانند چرک و خون از گوش‌هایم بیرون می‌زند. کیست که ناله و گریهٔ سوزناکِ مادر و خواهرانش را نشناسد؟ ناله‌هایی که از کودکی با آن‌ها آشنا بودم... گریه‌های همیشه‌حاضر، بی‌وقت، و بهنگام و نابهنگام. شب‌های پیاپی صدای گریه‌های خفهٔ مادران و خواهرانم را می‌شنیدم که از شکاف و درز درها و پنجره‌های اتاق تاریک و بسته به گوشم می‌رسید. از وحشت و شرمِ گریهٔ خواهرانِ تنهایم هر دو انگشتِ شستم را در گوش‌هایم می‌چپاندم... الآن هم گریه‌وزاریِ جگرسوزشان امانم را بریده است... فقط یک دیوار، دیوار یک گنبد ما را از هم جدا می‌کند... دیواری که از داخل صد جایش را خراشیده‌ام. لکه‌های خون خشک‌شده روی آجرهای برآمدهٔ داخل دیوار، شب‌ها و روزهای بی‌پایانی را به یادم می‌آورند که دیوانه‌وار ازخودبی‌خود می‌شدم و پیشانی‌ام را به آن‌ها می‌کوبیدم. گونه‌های ترک‌خورده‌ام را به دیوار می‌چسباندم و های‌های گریه می‌کردم... عجیب است که هنوز زنده‌ام و نمُرده‌ام... درون گنبدی تاریک و نمناک هستم... اما هزار افسوس که از پروبال افتاده‌ام... مانند خفاش با تاریکی خو گرفته‌ام... ولی در آرزوی آفتابم... رؤیای شیرینی را به یاد می‌آورم: از روزنهٔ یکی از اتاق‌های حصار پدرم می‌خواستم... مشتی از آفتاب... شعاعی از روشنایی را شکار کنم... من بودم که تابش خورشیدِ تابستان برشته‌ام می‌کرد؟ از تهِ دل آرزو دارم که در هوای پاک و آزاد نفسی بکشم!... آه... عمری است... عمری ازلی که غیر از روشناییِ لرزانِ شمعی، هیچ‌چیز دیگری شبحِ مرا از شبحِ سگ‌های پدرم جدا نمی‌کند... سگ‌های پلید... سگ‌های سفله و باوفایش، سفله و ظالم... با من... باوفا با پدرم... وای از لیزابه‌های زهرآگین‌شان که پشت دست‌هایم را به خارش می‌آورد.

آن زنان و دختران گیسوبلند و برهنه از پسِ این دیوار... به چه کسی التماس می‌کنند...؟ به من یا به پدرم؟ به خدای آسمان‌ها یا به شیطان... یا به سگ‌های پیر و پلیدش؟ تُف به کرولالی چون من... کوتوله و اخته... وای بر هیبتِ جسدِ پاره‌پاره و پوسیدهٔ پدرم!... می‌شنوم که گورکن لعنتی به آن‌ها التماس می‌کند... بی‌گمان اکنون آن حرام‌زادهٔ حیله‌گر در حال چشم‌چرانی است. مگر از گورکن انتظاری جز این می‌توان داشت؟ لنگ‌لنگان از روی گورها می‌پرد و تعادلش را از دست می‌دهد و دست به سنگ گورها می‌گیرد. با چشمان هیزش رو به پایین، به آن یقه‌های دریده نگاه می‌کند... مانند گربه‌ای حریص، آن لنگِ شهوت‌ران، با زبان لب‌های خود را تر کرده و می‌لیسد... با صدای زیر و زنانه به آن‌ها می‌گوید:

«مادران غمگین... این‌جاست، درون این گنبد... این‌جاست پسر دل‌شکستهٔ شما... خواهران حسرت‌زده و ناکام... این‌جاست برادرِ بدشانس‌تان... به لعنت خدا و پدرتان گرفتار شده است، در میان این گنبد است و هنوز نمُرده، اما از غم شما و ویرانیِ حصار این‌چنین پیر شده است... ترس لالش کرده، بیمار است و از دست‌وپا افتاده. به خاطر آن گناه بزرگ تا نیمه‌های شب... گه‌گاه تا دمدمه‌های بامداد سر به دیوار می‌کوبد و چون پلنگی زخمی به خود می‌پیچد و می‌غرد. نام تک‌تک شما را به زبان می‌آورد... از شما طلب بخشایش می‌کند. اگر من پس‌ماندهٔ سفرهٔ خود را به او ندهم، می‌میرد... او از این غصه خواهد مُرد که شما او راپسر و برادرِ خود نمی‌دانید... مادرانی مهربان و خواهرانی خوب باشید... بگذارید بوسهٔ شما معجزه‌ای باشد... بگذارید از آغوش پُرمهر و عاطفهٔ شما بی‌نصیب نشود!...»

neo
۱۴۰۰/۰۳/۲۳

حصار و سگ‌های پدرم نمادین بود و پر از اغراق‌شدگی. برای همین هم فضای عجیب‌وغریبی رو به‌وجود می‌آورد که آدم نمی‌تونست با تصور کردنش صورتش رو جمع نکنه. یه چندشناک‌بودن منحصربه‌فردی رو منتقل می‌کنه این کتاب. چندشناک‌بودن حصار و حاکمش

- بیشتر
ابراهیم سعیدی نژاد
۱۴۰۱/۰۶/۱۹

. تقدیم به روح پدرم- به حصار کوچکش. به بچه‌هایم که امیدوارم هنگامی که بزرگ شدند در حصار هیچ‌کس زندگی نکنند، حتا اگر حصار خودم باشد.. این تقدیم‌نامچه‌ی ابتدای کتاب "حصار و سگ‌های پدرم" نوشته‌ی "شیرزاد حسن" نویسنده‌ی کُرد است که "مریوان

- بیشتر
farnia
۱۴۰۰/۱۲/۲۹

این کتاب واکاوی بی رحمانه ای در مورد استبداد و استبداد زدگی دارد به نحوی هولناک با زوایای زندگی تحت سیطره و ظلم آشنا میشوید با زندانیانی که به زندانبان خو کرده و بعد از رهایی که خواست خودشان بوده

- بیشتر
m-a
۱۴۰۰/۰۴/۱۳

تحمل میخواهد خوندنش

Call_Me_Mahi
۱۴۰۱/۰۹/۲۳

این کتاب مصداق بارز حرف داستایوفسکی تو کتاب بانوی میزبان هست که میگفت آزادی را به انسان ضعیف بده خودش دو دستی آن را میاورد و کف دستت میگذارد

Mary gholami
۱۴۰۱/۰۸/۲۶

جالب و دردناک

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

نقش پدر در این رمان بسیار پررنگ است و نویسنده در آن را شخصیت پدر خودش را – که پلیسی سنگ‌دل و تندخو بود – منعکس کرده است.رمان حصار و سگ‌های پدرم یکی از تلخ‌ترین و در عین حال مهم‌ترین

- بیشتر
tata.b
۱۴۰۲/۰۶/۱۵

{ 🔸🔸🔸🔸 مطالعه نسخه چاپی 🔸🔸🔸🔸 } نسخهٔ انسانی کتاب قلعهٔ حیوانات...کتاب پر از نمادگذاری و نماد چینی های فراوانه، پر از حسرت پر از درد 🔇

amirhossein_nv
۱۴۰۳/۰۹/۱۲

کتاب سنگینیه ولی محتواش عالیه. نیازه یک بار دیگه بخونمش. به افرادی که مسائل قابل توجهی با والدینشون دارن میشه توصیه کردش.

الناز باقرزادگان
۱۴۰۳/۰۴/۲۹

چقدر آشناست این جامعه ای که به تصویر میکشه استبداد و دیکتاتوری...... من صوتی ش رو گوش دادم در بینهایت، اجرا عالی بود

آری، من فرزند فرهنگی هستم که برای زنده ماندن نباید فکر کند. باید همچون برده‌ای باشد که از آزادی خود صرف‌نظر می‌کند و تسلیم ارباب خود می‌شود تا زنده بماند
Call_Me_Mahi
من آفریدهٔ فرهنگی هستم که مردمانش باشرم در پرده، از عشق و دوست داشتن سخن می‌گویند، اما در همان حال نظارهٔ کشتار و آشوب و جنگ و دعوا در نظرشان بسیار طبیعی است. آن‌جا، در سرزمین من، اگر زن و شوهر به جان هم بیفتند، امری طبیعی و عادی است؛ اما اگر آن‌ها عاشقانه همدیگر را در آغوش گیرند، گناه کبیره محسوب می‌شود. آن‌جا بین محل زندگی و گورستان فاصله‌ای نیست!
Call_Me_Mahi
«خیلی حیف است که پلنگ جنس ماده داشته باشد، هر قدر نگاهش می‌کنم، دلم به درد می‌آید.»
Fateme Eskandary
زیبایی هر دروغی، آن است که هر چه زمان می‌گذرد، حقیقی‌تر می‌نماید.
Mary gholami
تقدیم به روح پدرم، به حصار کوچکش؛ به بچه‌هایم که امیدوارم هنگامی که بزرگ شدند، در حصار هیچ‌کس زندگی نکنند؛ حتا اگر حصار خودم باشد.
Mary gholami
به مادرم و به حصار محقر پدرم و به نسلی که امیدوارم همهٔ حصارها را ویران کنند.
Mary gholami
من فرزند فرهنگی هستم که برای زنده ماندن نباید فکر کند. باید همچون برده‌ای باشد که از آزادی خود صرف‌نظر می‌کند و تسلیم ارباب خود می‌شود تا زنده بماند.
Mary gholami
«دروغ است و... چیز دیگری نیست... زیبایی هر دروغی، آن است که هر چه زمان می‌گذرد، حقیقی‌تر می‌نماید.»
Call_Me_Mahi
من می‌خواهم به همهٔ ارزش‌ها و مقدساتی که بر پایهٔ اطاعت کورکورانه استوار است شک کنم و همه را مورد سؤال قرار دهم. من دوست‌دار اعتراض کردن (پروتستیست) هستم.
Call_Me_Mahi

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

قیمت:
۲۶,۵۰۰
۱۳,۲۵۰
۵۰%
تومان