دانلود و خرید کتاب صوتی موسم هجرت به شمال
معرفی کتاب صوتی موسم هجرت به شمال
کتاب صوتی موسم هجرت به شمال اثری تحسین شده از طیب صالح با ترجمه رضا عامری است. داستانی جذاب که درباره وضعیت دنیای پسا استعماری نوشته شده است و شرح گفتگوهای مردی جوان است که بعد از تحصیل در انگلستان به وطنش، آفریقا بازگشته و آنجا با فردی مرموز آشنا میشود..
موسم هجرت به شمال را به عنوان مهمترین رمان عربی قرن بیستم از آکادمی ادبیات عرب، دمشق ۲۰۰۱ میدانند. نسخه صوتی این داستان پرکشش را میتوانید با صدای گرم اطهر کلانتری بشنوید.
درباره کتاب صوتی موسم هجرت به شمال
موسم هجرت به شمال، داستانی قوی است که هم به نقد دنیای پسا استعماری میپردازد و هم از نمونههای خوب خودانتقادی است. توانایی نویسنده در بیان مسائل در قالب یک داستان، آن را به کتابی قوی تبدیل کرده است.
طیب صالح در این کتاب، از زندگی مردی نوشته است که در روستای کوچکی در آفریقا زندگی میکند. او که برای تحصیلات به انگلستان رفته است، حالا بعد از هفت سال دوری به وطنش بازگشته است و مدرک دکترایش را افتخاری برای خود میداند. در سالهای غیبت او مردی به نام مصطفی سعید به روستایشان آمده است. ازدواج کرده و زندگی میکند. هرچند چندان با مردم و اهالی گرم نمیگیرد و مردم هم چنان که باید و شاید، کاری به کارش ندارند.
روای داستان که جذب زندگی مصطفی سعید شده است، سعی میکند بر خلاف دیگران با او گرم بگیرد و این دوستی، آغازی است بر ماجراهای این کتاب. مصطفی که گذشته و جهانبینی عجیبی دارد از زندگیاش برای جوان میگوید. گفتگوهای آنها، به سمت نقد مدرنیته غربی و دنیای پسا استعماری میرود. آنها باهم از ابزارهایی حرف میزنند که گویی تنها خودشان به شرق وارد شدهاند، بدون اینکه فرهنگ استفاده از آن یا تفکری که پشت آن بوده است، به آن دنیا قدم بگذارد. شباهتهای راوی و مصطفی چنان زیاد است که گاه شنونده ممکن است تصور کند، هر دو، یک نفر هستند اما جالب اینجاست که نام راوی، تا انتهای داستان نیز، فاش نمیشود.
کتاب صوتی موسم هجرت به شمال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام علاقهمندان به رمانهای خارجی و دوستداران ادبیات داستانی از شنیدن کتاب صوتی موسم هجرت به شمال لذت میبرند.
درباره طیب صالح
طیب صالح یا الطيب صالح، یکی از مشهورترین نویسندگان دنیای عرب ۱۲ ژوئیه ۱۹۲۹ در سودان به دنیا آمد. او را به سبب آثار بینظیری که خلق کرده است، نابغه رمان عربی لقب دادهاند.
طیب صالح در جوانی برای تحصیل به خارطوم رفت و از آنجا به انگلستان و در رشته مطالعه امور سیاسی بینالمللی تحصیل کرد. شاید همین تحصیلاتش بود که نگاه و بینش او را وسعت بخشید و آفریدن کتابهایی همچون موسم هجرت به شمال، مریود و کشور من، سودان را سبب شد. اهمیت او در دنیای ادبیات عرب به حدی است که جایزه الطیب صالح به ارزش ۲۰۰ هزار دلار آمریکایی را بخاطر نوآوری در نوشتن در زمینه رمان، داستان کوتاه به نام او نامگذاری کردهاند.
او در تاریخ ۱۸ فوریه ۲۰۰۹ چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب صوتی موسم هجرت به شمال
«میگفتند مدرک بسیار مهمی گرفتهای، به آن چه میگویید؟ دکترا؟» به من میگوید آن را چه مینامند؟ از برخوردش خوشم نیامد، چون فکر میکردم همه دهها میلیون مردم کشورم خبر موفقیتم را شنیدهاند.
«میگویند تو از کودکی نابغه بودهای.»
«با عرض پوزش» ــ این طوری گفتم، اما حقیقت را باید گفت، آن روزها خیلی به خودم مغرور بودم و امیدوار.
«دکترا. این مدرک بسیار مهمی است.»
درحالی که سعی می کردم فیگوری متواضعانه بگیرم، گفتم: «واقعیت، من سه سال را صرف تحقیق درباره یک شاعر نه چندان مشهور انگلیسی کرده بودم.»
و از شما پنهان نمیکنم، بسیار ناراحت شدم وقتی دیدم خندید و گفت «ما این جا احتیاجی به شعر نداریم. اگر درس زراعت یا مهندسی یا پزشکی خوانده بودی برایمان خیلی بهتر بود.» و نگاه میکنم که چگونه «ما» را تلفظ میکند، «ما» یی که انگار من شامل آن نمیشدم. این را با توجه به این میگویم که روستا، روستای من است و او غریبه است، نه من.
با نوعی احساس همدردی به من خندید و در این حال متوجه شدم نوعی ضعف بر تواناییاش غلبه کرده و چشمانِ در واقع زیبایش شبیه چشم زنان شده است، و ادامه داد «اما ما کشاورزیم و به این فکر میکنیم که چه چیز به زندگی ما ارتباط دارد. اما خب واضح است، که علم برای سربلندی وطن اهمیت دارد.»
و برای لحظهای ساکت شد. پرسشهای زیادی در سرم تاب میخوردند؛ از کجا آمده؟ چرا این جا را برای سکونت انتخاب کرده؟ و ماجرایش چیست؟ اما خویشتن داری کردم تا این که او به کمکم آمد و گفت «زندگی در این جا راحت و خوب است. مردم خوبی هستند و معاشرت با آنها هم بسیار راحت است.»
گفتم «آنها هم از تو به نیکی یاد میکنند. پدربزرگم می گوید که تو انسان دانایی هستی.»
آن گاه خندید. شاید هم به یاد دیدارش با پدربزرگم افتاد و دوباره گویی از سخنانم به وجد آمده بود، ادامه داد «پدربزرگت... آن مرد... با نود سال سن و قامتی هنوز استوار و نگاهی بُرّنده، با دندانهایی هنوز کاملاً سالم، خیلی سبک وار سوار قاطر میشود و صبحگاهان از خانه تا مسجد را پیاده میرود.» با نوعی اخلاص این حرفها را می گفت و چرا نه؟ پدربزرگم در واقع اعجوبهای بود.
نگران این بودم که مبادا برود و من چیزی از او درنیافته باشم ــ تا این اندازه کنجکاو شده بودم ــ و پیش از آن که فکر کنم، این پرسش به زبانم آمد «درست است که تو اهل خارطومی؟»
کمی جا خورد، به نظرم رسید در چشمانش بارقهای از نگرانی پدیدار شد، اما با سرعت و مهارت آرامشش را بازیافت و درحالی که سعی میکرد بخندد گفت «در واقع، مال اطراف خارطوم هستم، بگو همان خارطوم.»
کمی ساکت شد. گویی داشت با خودش کلنجار می رفت. آیا ساکت میشود یا اطلاعات بیشتری میدهد؟ درست همان موقع بود که آن طیف جادویی را حول چشم هایش دیدم. همان گونه که روز اول دیده بودم و همین طور که مستقیم به چهرهام نگاه میکرد گفت «در خارطوم بازرگانی میکردم. بعد به دلیل مسائل زیادی تصمیم گرفتم، بیایم کشاورزی کنم. همواره در طول زندگیام دوست داشتم در چنین جایی زندگی کنم. علتش را هم نمیدانم. سوار کشتی شدم، بی آن که بدانم کجا می خواهم بروم. و وقتی کشتی این جا لنگر انداخت، از این جا خوشم آمد. و ندایی به قلبم گفت "این همان جاست." این گونه بود که میبینی این جا هستم. هیچ وقت هم امیدم به این مردم و این سرزمین به ناامیدی بدل نشد.» بعد ساکت شد و سپس بلند شد و گفت که باید سرِ زمین برود و برای دو روز بعد به شام دعوتم کرد.
وقتی او را تا دم در بدرقه کردم درحالی که با من خداحافظی می کرد و طیف جادویی دور چشمانش وضوح بیشتری یافته بود گفت «پدربزرگت راز را میفهمد.»
و به من حتا مهلتی نداد تا بپرسم کدام راز را پدربزرگ میفهمد؟ پدربزرگم که رازی ندارد. و درحالی که سرش کمی به چپ خم شده بود، با گامهایی تند و چابک دور شد...
زمان
۶ ساعت و ۴۹ دقیقه
حجم
۵۶۲٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۴۹ دقیقه
حجم
۵۶۲٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کنجکاو بودم ببینم آخر ماجرا چی میشه. صدای گوینده هم به این کنجکاوی شدت می بخشید. گاهی دنیا به این قشنگی و معصومیت که فکر می کنیم نیست، حتی با ادبیات و هنر. شناخت پیچیدگیهای ذهن و روان انسان به
کیفیت صدا خیلی پایین بود حتما باید با ایرپاد گوش میکردی البته که ریتم خوانش هم خیلی کند بود که خود من با سرعت۲× گوش کردم
کتاب خیلی خوبیه البته به نظر من بعد از اینکه موخره رو گوش دادیم باید دوباره حتما از نو داستان رو خوند تا بهتر و بهتر فهمید . مخصوصا که به خاطر صوتی بودن ، نمیشه راحت تشخیص داد که
این کتاب رو سالها پیش به صورت فیزیکی خریده بودم و وقتی خوندم نظرم نسبت به ادبیات عرب کلی تغییر کرد و طرفدار شدم. آنقدر سبک نوشتن نویسنده، سیر داستان، لحن، و ترجمه روانش رو دوست داشتم که به هرکسی
خواندنش یا گوش کردنش مساوی است با اتلاف وقت