کتاب انزجار
معرفی کتاب انزجار
کتاب انزجار اثری بینظیر نوشته آلبرتو موراویا است که با ترجمه پرویز شهدی منتشر شده است. این کتاب برداشت جدید و به نوعی معاصر از داستان اودیسه هومر است که با فلسفهای بدبینانه که متعلق به خود نویسنده است، ترکیبی بی نظیر ساخته است.
درباره کتاب انزجار
آلبرتو موراویا در کتاب انزجار عشق واقعی و بدون چشمداشتی را به تصویر کشیده است که بعد از چندی، به فاجعهای بدل میشود. فاجعهای که با سست عنصری و دنائت آغاز میشود و درنهات جز تلخکامی چیزی برجا نمیگذارد.
ریکاردو، که فردی با سواد است، شروع به کار فیلمنامه نویسی کرده است. فیلمنامههایی برای فیلمهای سطح پایین. اما او معتقد است که در عشق ایمن است، حتی اگر کاری حقیرانه و درآمدی اندک داشته باشد. اما کم کم آن هیجان و اشتیاق از زندگی آنها میرود و همین جا است که شور زندگی خاموش میشود و درد و تلخی آغاز...
انزجار، برداشت آلبرتو موراویا از اودیسه، قهرمان حماسی هومر یونان باستان است. اما با فلسفه بدببینانه و نگاه تلخ موراویا ترکیب شده است و اثری جذاب آفریده که نمیتوان تا انتها، کنارش گذاشت.
کتاب انزجار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب انزجار حس لذت عمیقی را به تمام دوستداران ادبیات داستانی میبخشد.
درباره آلبرتو موارویا
آلبرتو پینکرله در ۲۸ نوامبر ۱۹۰۷ در رم متولد شد. در دوران کودکی به سل استخوان مبتلا شد. به همین دلیل تا جوانی در بیمارستان و آسایشگاهها بود. دوران طولانی بیماری را با مطالعه و نوشتن پر کرد و تحصیلات آکادمیک ندید. زبانهای انگلیسی و فرانسه را نزد معلم خصوصی آموخت و در کودکی به مطالعه آثار بوکاچو، آریوستو، شکسپیر و مولیر و داستایوسکی پرداخت.
در سال ۱۹۲۵، زمانی که به طور قطعی درمان شده بود در شهر برسانونه نخستین رمان خود بیتفاوتها را نوشت که در سال ۱۹۲۹ چاپ شد. منتقدان هنوز هم این رمان را بهترین اثر او میشناسند. آلبرتو نام مستعار موراویا را پس از انتشار رمان ندیمه خسته برای خود برگزید. موراویا از سن ۱۸ سالگی هر سال یک کتاب نوشته است.
آلبرتو موراویا در سال ۱۹۴۱ با الزا مورانته ازدواج کرد اما این ازدواج بعد از بیست سال به جدایی انجامید. دو سال بعد از ازدواجش حکم قاطعی از طرف حکومت آمد که او را از نوشتن منع کرده بود. زمانی که به گفته خودش فاشیسم با آلمانیها بازگشت تلاش کرد فرار کند و به ناپلی گریخت اما موفق نشد و این تجربه هم برای او به یکی از تجربیات ارزشمندش در زندگی بدل شد. او در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۰ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب انزجار
امروز میتوانم ادعا کنم که روابط من و زنم طی دو سال اول ازدواجمان خیلی خوب بود. منظورم این است که طی این دو سال، هماهنگی کامل و عمیق احساساتمان، با نوعی خاموشی، یا بهتر بگویم، با گونهای سکوت روحی همراه بود، که در چنین موقعیتهایی، هرگونه موضع انتقادی را به حالت تعلیق در میآورد و میدان را به عشق میسپارد تا به تنهایی دربارهٔ شخص مورد علاقه داوری کند. امیلی از دید من مطلقآ بیعیب و نقص بود و گمان میکنم او هم هیچ عیب و ایرادی در من نمییافت. شاید هم عیبهایی در او میدیدم و او هم نقصهایی در من مییافت، ولی بهسبب گونهای دگرگونیهای اسرارآمیز ناشی از عشق، این عیبها نه تنها به نظرمان چشمپوشیدنی میآمد، بلکه حتا برایمان دوست داشتنی هم جلوه میکرد. انگار بهجای عیب و ایراد، صفاتی برجسته واز نوع خاصی بودند. سخن کوتاه، درباره هم داوری نمیکردیم: بهجای آن همدیگر را دوست داشتیم. موضوع این روایت، بیان این واقعیت است که چهگونه، درحالی که من دوستش داشتم و قضاوتی دربارهاش نمیکردم، امیلی برعکس عیب و نقصهایی در من یافت، یا گمان کرد یافته است. پس از آن دربارهام داوری کرد و علاقهاش را به من از دست داد.
آدم هر قدر خوشبختتر باشد، کمتر به سعادتش توجه میکند. شاید عجیب به نظر برسد، اما طی این دو سال میتوانم بگویم که گاهی حتا احساس میکردم کسل شدهام. نه، واقعآ درک نمیکردم چهقدر خوشبختم. با دوست داشتن زنم و با علاقهٔ او به خودم، گمان میکردم دارم مثل سایر مردم زندگی میکنم، زیرا به نظرم میآمد که عشق یک واقعیت همگانی، عادی و بدون هیچگونه ارزش خاصی است، مانند هوایی که تنفس میکنیم، که ارزش و عظمت بیکران آن هنگامی آشکار میشود که از آن محروم بمانیم. در آن موقع اگر کسی به من یادآوری میکرد که آدم خوشبختی هستم، شگفتزده میشدم و بدون تردید میگفتم که درست است زنم را دوست دارم و او هم عاشق من است؛ اما با همه اینها هیچ احساس امنیتی نسبت به زندگی آیندهمان ندارم. درست هم بود، چون در واقع با پیشهٔ محقر منتقد سینمایی که در روزنامهای کم اهمیت داشتم، و نیز کارهای روزنامهنگاری کماهمیتی که اینجا و آنجا میکردم، به دشواری میتوانستیم سر و ته زندگیمان را جمع و جور کنیم. دو نفری در یکی از اتاقهای ساختمانی زندگی میکردیم که در آن اتاق مبله اجاره داده میشد. خیلی وقتها برای خرجهای غیر ضروری و گاهی هم برای هزینههای ضروری روزمره پول کم میآوردیم. با این حساب چهگونه میتوانستم خوشبخت باشم؟ در حقیقت هیچگاه به اندازهٔ آن دوره ــ که بعدها متوجه شدم چهقدر با همهٔ وجود و عمیقآ خوشبخت بودهام ــ از زندگی شکایت نمیکردم.
در پایان این دوره دو ساله زندگی مشترک، سرانجام شرایط زندگیمان رو به بهبود گذاشت: با باتیستا که تهیهکننده فیلم بود آشنا شدم،
و اولین فیلمنامهام را برای او نوشتم، کاری که در آن زمان موقتیاش میشمردم، باید درآینده پیشه واقعیام میشد. در عین حال، در همان دوران بود که روابطم با امیلی به نحو ناخوشایندی رو به وخامت گذاشت. ماجرای من درست از همان ابتدای کار فیلمنامهنویسی شروع شد، و همزمان با آن، سرد شدن روابط زناشویی با همسرم، دو رویداد کموبیش همزمان، و ـهمانطور که پس از این خواهید دید ــ در ارتباط مستقیم باهم.
حجم
۲۲۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه
حجم
۲۲۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه
نظرات کاربران
اقتباسی ازکتاب اودیسه اثرشاعربزرگ یونانی؛ هومر، باترجمه ای عالی وپایانی تلخ، جالب بود.