دانلود و خرید کتاب از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک ترجمه پرویز شهدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب از عشق با من حرف بزن

کتاب از عشق با من حرف بزن

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب از عشق با من حرف بزن

کتاب از عشق با من حرف بزن نوشته اریش ماریا رمارک است،‌ کتاب از عشق با من حرف بزن که با ترجمه پرویز شهدی منتشر شده است، این کتاب داستانی عاشقانه در بستر جنگ است. 

درباره کتاب از عشق با من حرف بزن

کتاب از عشق با من حرف بزن در زمان جنگ جهانی روایت می‌شود، این کتاب داستان یک پزشکی آلمانی به‌نام «راویک» است که غیرقانونی به فرانسه آمده است و در آن‌جا غیرقانونی به شغل پزشکی مشغول است و چون پزشک بسیار توانمندی است سریع بین مراجعانش محبوب می‌شود. یک روز او زنی روبه‌رو می‌شود که قصد خودکشی دارد، زن را نجات می‌دهد اما کم‌کم درگیر عشق می‌شود ولی پناهندگی غیرقانونی‌اش همه چیز را به خطر انداخته است و او دچار مشکلات بعدی می‌شود.

رمارک قلمی تلخ و طنزی گزنده دارد. دو تم اصلی‌اش مرگ و زندگی است، شخصیت‌هایش عاشق زندگی‌اند، اما شرایط دشوار اجتماعی چنان آن‌ها را در تنگنا قرار می‌دهد که جز مرگ راه چارهٔ دیگری نمی‌یابند. جمله‌هایش کوتاه و صریح است. از حشو و زواید داستانی و صحنه‌پردازی‌های ساختگی در آن‌ها اثری نیست. افراد داستان‌هایش از هرگونه ویژگی‌های قهرمانی و گزافه‌گویی، چه در زندگی خصوصی‌شان، چه در عشق‌هاشان و چه در روابط اجتماعی‌شان بری‌اند.

خواندن کتاب از عشق با من حرف بزن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات ضدجنگ پیشنهاد می‌کنیم

درباره اریش ماریا رمارک 

اریش ماریا رُمارک، نویسندهٔ آلمانی در سال ۱۸۹۸ در اوسنابروک آلمان به‌دنیا آمد و در سال ۱۹۷۰ در لوکارنو سوییس از دنیا رفت. اجدادش از فرانسویانی بودند که به‌هنگام انقلاب به آلمان مهاجرت کردند. پدر و مادرش پیش از جنگ جهانی اول در حوالی رود راین سکونت داشتند.

جنگ که شروع شد، رمارک شانزده ساله بود و در دبیرستان تحصیل می‌کرد. به تشویق دبیران دبیرستان و تحت تأثیر تبلیغات جنگ‌طلبانه، به‌اتفاق همکلاسی‌هایش برای خدمت سربازی نام‌نویسی کرد و پس‌از مدت کوتاهی تمرین‌های نظامی به جبهه اعزام شد. خیلی زود متوجه شد که تبلیغات دروغین یک چیز و جنگ چیز دیگری است. بیشتر دوستانش در جبهه‌های گوناگون کشته شدند. پس‌از پایان جنگ و شکست آلمان، در اوضاع دشوار و نابه‌سامان اقتصادی و اجتماعی کشور، به‌دنبال کار به هر دری زد. به تنها حرفه‌ای که نیندیشیده بود، نویسندگی بود. سرانجام تصمیم گرفت خاطرات و تجربه‌های جنگی‌اش را به‌صورت کتابی منتشر کند. «در غرب خبری نیست» در سال ۱۹۲۹ منتشر شد. هیچ‌کس تا آن‌موقع جنگ را به این شکل توصیف نکرده بود. نه از قهرمانی و قهرمان‌بازی خبری بود و نه از جنگ که شروع شد، رمارک شانزده ساله بود و در دبیرستان تحصیل می‌کرد. به تشویق دبیران دبیرستان و تحت تأثیر تبلیغات جنگ‌طلبانه، به‌اتفاق همکلاسی‌هایش برای خدمت سربازی نام‌نویسی کرد و پس‌از مدت کوتاهی تمرین‌های نظامی به جبهه اعزام شد. خیلی زود متوجه شد که تبلیغات دروغین یک چیز و جنگ چیز دیگری است. بیشتر دوستانش در جبهه‌های گوناگون کشته شدند. پس‌از پایان جنگ و شکست آلمان، در اوضاع دشوار و نابه‌سامان اقتصادی و اجتماعی کشور، به‌دنبال کار به هر دری زد. به تنها حرفه‌ای که نیندیشیده بود، نویسندگی بود. سرانجام تصمیم گرفت خاطرات و تجربه‌های جنگی‌اش را به‌صورت کتابی منتشر کند. «در غرب خبری نیست» در سال ۱۹۲۹ منتشر شد. هیچ‌کس تا آن‌موقع جنگ را به این شکل توصیف نکرده بود. نه از قهرمانی و قهرمان‌بازی خبری بود و نه از  صحنه‌پردازی‌های شاعرانه و توصیف‌های اغراق‌آمیز دروغینی که معمولا در داستان‌های جنگی تا آن‌موقع آورده می‌شدند. حقیقت بود، حقیقت تلخ و بزرگ‌ترین فاجعهٔ بشری در کشتاری بی‌رحمانه و وحشیانه، به‌خاطر جاه‌طلبی‌ها و سودجویی‌های مشتی قدرت‌طلب. او ۲۵ سپتامبر ۱۹۷۰ در گذشت. 

بخشی از کتاب از عشق با من حرف بزن

راویک احساس کرد زن جوان به او خیره مانده بی‌آن‌که ببیندش. نگاهش از ورای بدن او می‌گذشت و از آن‌سو در فضای تهی شب گم می‌شد. در برابرش چیزی نبود جز یک مانع که راهش را سد می‌کرد، و زن خطاب به همین مانع می‌گفت: ولم کنید.

راویک بی‌درنگ متوجه شد که با یک روسپی سر و کار ندارد. حتا مست هم نیست. فشار انگشتانش را روی بازوی او کم کرد، به‌نحوی که زن می‌توانست به‌آسانی خود را رها کند. اما متوجه این موضوع نشد. راویک پیش‌از رها کردن بازوی او لحظه‌ای صبر کرد، بعد با لحنی ملایم گفت:

ــ این موقع شب کجا می‌روید، کاملا تنها، آن هم در پاریس؟

زن بی‌آن‌که جوابی بدهد، بی‌حرکت برجا ماند، انگار پس‌از متوقف‌شدن دیگر نمی‌توانست حتا یک قدم بردارد. راویک به دیوارهٔ پل تکیه داد. زیر دست‌هایش سنگ مرطوب و زبر دیواره را حس کرد.

با اشارهٔ سر رود سن را نشان داد که امواج خاکستری و متلاطم آن به‌سوی سایهٔ پل آلما می‌غلتید بارانی ریز بر آن هاشور می‌زد و گفت:

ــ شاید به آن‌جا؟

زن پاسخی نداد. راویک گفت: هنوز زود است، خیلی زود، و آب در ماه نوامبر، خیلی سرد.

پاکت سیگاری از جیبش بیرون آورد و دنبال کبریت گشت. توی قوطی دو تا چوب کبریت بیش‌تر نمانده بود. با احتیاط به جلو خم شد و با دست‌هایش برای حمایت از شعلهٔ ضعیف کبریت در برابر بادی که از رودخانه برمی‌خاست جان‌پناهی درست کرد.

زن با صدایی بی‌حال گفت: یک سیگار هم به من بدهید.

ــ این سیگارها الجزایری‌اند... با توتون سیاه مخصوص افراد لژیون خارجی. احتمالا برای شما خیلی تند است... ولی سیگار دیگری ندارم.

sibsabz88
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

داستان رو بسیار دوست داشتم، با شخصیت اصلی همراه شدم و در یک سفر روحی تجربه کردم. حتی در دل آشوب هم میشه رشد کرد و انسان بهتری شد… شخصیت‌پردازی‌های روان و روند داستانی که حلقه در حلقه ماجراهای داستان رو

- بیشتر
aida
۱۴۰۲/۱۲/۰۹

از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم، عالی بود

وقایع‌نویس
۱۴۰۲/۰۶/۲۲

قلم نویسنده‌ و مترجم‌ واقعا عالی بود حس واقعی بودن ب آدم میده و به دور از کلیشه بود، عالی ترین اثری بود ک در این باره خوندم

ر.د.ب
۱۴۰۱/۱۱/۲۰

عالی بود. لذت بردم. ترجمه هم عالی بود.

Roghaye Enghiad
۱۴۰۳/۰۸/۲۹

با کتاب ارتباط خوبی برقرار کردم، جدالی گریزناپذیر بین مرگ و کسانیکه عاشقانه زندگی را دوست دارند...

reyhaneh
۱۴۰۳/۰۴/۱۱

بخاطر نظرات مثبت کتاب رو خوندم تا آخر اما هیچ چیز خوشایندی نداشت با وجود علاقه ای که به موضوع کتاب داشتم اصلا لذت نبردم دلنشین نبود

masoooumeh
۱۴۰۳/۰۱/۲۱

من نسخه چاپی این کتابو خوندم. یعنی بگم خیلی فوق العاده و جذاب بود.کتاب شما رو تا آخر با خودش همراه میکنه. خیلی دوست دارم دوباره بخونمش.

Reza Permon
۱۴۰۳/۰۱/۱۸

روایت یک عشق بین پزشکی آلمانی به نام راویک که در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم با دختری در خیابان‌های پاریس آشنا می‌شود.رابطه‌ی آنها دچار فراز و نشیب زیادی می‌شود و فرصتی برای آنها ایجاد می‌گردد که از خلال این عشق

- بیشتر
از خودم می‌پرسم ما چرا زنده‌ایم. ــ خیلی ساده است، برای این‌که این سوآل را از خودمان بکنیم
آلب
آدم می‌گوید برای همیشه، ولی حتا لحظه را هم نمی‌تواند نگه دارد.
Mehr
چون بدون رؤیاهامان نمی‌توانیم واقعیت را تحمل کنیم.
کاربر ۶۸۲۱۲۵۶
آدم هیچ‌وقت مقاوم نمی‌شود. فقط به بعضی چیزها عادت می‌کند.
Mehr
می‌بینی. هیچ‌چیز سرش نمی‌شود. هیچ نمی‌تواند حدس بزند بر ما چه گذشته. به ما نگاه می‌کند بی‌آن‌که پی ببرد که عوض شده‌ایم. آخ که دنیا چه کور است! آدم می‌تواند به یک فرشته یا یک جانی تبدیل شود و هیچ‌کس هم متوجه نشود. ولی برعکس، اگر لباس‌مان یک دکمه کم داشته باشد، همه می‌فهمند.
کاربر ۹۲۸۷۶۹۱
من نمی‌توانم آدم‌های پرحرف و کسانی را که به‌صدای بلند حرف می‌زنند تحمل کنم.
Mehr
آدم در برابر توهین می‌تواند از خودش دفاع کند، ولی در برابر ترحم نه.
Mehr
آدم همیشه آماده است به دیگران کمک کند و درست همان موقعی که وجودش بیش‌تر از همیشه مورد نیاز است پاپس می‌کشد.
Mehr
«هر شب می‌رفتم بیرون قدم می‌زدم. وقتی آدم راه می‌رود، همه‌چیز به‌نظرش آسان‌تر می‌آید. فقط موقعی که می‌نشیند، سقف روی سرش خراب می‌شود...»
Mehr
آدم وقتی تنهاست خیلی زود سردش می‌شود، حتا اگر هوا گرم باشد. ولی وقتی دونفرند، هیچ‌وقت احساس سرما نمی‌کنند.
Mehr

حجم

۴۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

حجم

۴۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان