دانلود و خرید کتاب رنج و سکوت پاتریک رادن کیف ترجمه مهتا عافیت‌طلب
تصویر جلد کتاب رنج و سکوت

کتاب رنج و سکوت

معرفی کتاب رنج و سکوت

کتاب رنج و سکوت؛ داستانی واقعی از قتل و خاطره اثری از پاتریک رادن کیف است که با ترجمه مهتا عافیت‌طلب می‌خوانید. این اثر ترکیبی از داستان و مرور یک رخداد تاریخی است که در دوران جنگ و درگیری‌های ایرلند شمالی اتفاق می‌افتد. 

رنج و سکوت در سال ۲۰۱۹ نامزد جایزه ملی کتاب آمریکا و نامزد جایزه ملی حلقه منتقدان بود و موفق شد تا جایزه اورول را از آن خود کند. علاوه بر این در سال ۲۰۲۰ هم نامزد جایزه ادبی دیتون اعلام شد. 

درباره کتاب رنج و سکوت

پاتریک رادن کیف در کتاب رنج و سکوت، به تشریح ماجرایی واقعی در دهه ۷۰ می‌پردازد و سعی می‌کند تا راز مرگ زنی را گیرودار جنگ داخلی ایرلند فاش کند. 

در سال ۱۹۷۲ زنی به نام جین مک‌کانویل که سی و هشت ساله بود و ده فرزند داشت، جلوی چشم فرزندانش و از خانه‌اش ربوده است. افرادی ناشناس به خانه آن‌ها هجوم بردند و او را سوار یک ون کردند و تا سال ۲۰۰۳ هیچ خبری از او به دست نیامد. سال ۲۰۰۳ جنازه‌اش پیدا شد. 

در سال ۲۰۱۳ زمانی که نویسنده این کتاب سعی داشت مدارکی را پیدا کند که گره از معمای قتل این زن بگشاید، شواهدی را پیدا کرد. ای شواهد از رابطه مک‌کانویل با ارتش جمهوری‎ خواه ایرلند خبر می‌دادند. این کتاب علاوه بر روایت داستانی جذاب، نگاهی به جنبه‌ها و ابعاد سیاسی و اجتماعی ایرلند در سال‌های دهه هفتاد می‌اندازد. 

نشریه‌ نیویورک تایمز در یادداشتی درباره کتاب رنج و سکوت نوشته است: «رادن کیف داستان گوی بی‌نظیری است. با این که ممکن است عجیب به نظر برسد، اما او شخصیت‌های کتاب را برای ما زنده می‌کند. ساختار کتاب به شدت هوشمندانه است. ما افراد را تعقیب می‌کنیم، فراموش می‌کنیم و دوباره سال‌ها بعد به آن‌ها می‌رسیم. خواندن این کتاب مثل خواندن یک داستان کارآگاهی است. چیزی که او به بهترین نحو نشان می‌دهد، تراژدی، زخم‌ها و از دست‌دادن‌ها و زخم‌های اخلاقی بازماندگان است. این کتاب یک روایت عالی از یک دوره‌ی سخت تاریخی است، شاید هم یک هشدار.»

کتاب رنج و سکوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌هایی که بر پایه واقعیت نوشته شده‌اند، لذت می‌برید، کتاب رنج و سکوت را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پاتریک رادن کیف

پاتریک رادن کیف، یکی از اعضای هیات نویسندگان مجله‌ نیویورکر است. او که قبلا دانشجوی رشته افسری بوده است در دانشگاه‌های کمبریج و دانشکده اقتصاد لندن درس خوانده است و در دانشگاه ییل نیز به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. او در حال حاضر در نیویورک زندگی می‌کند.  

او پاتریک رادن کیف تا به حال‌ کتاب‌های کلمه‌ماری و پچ‌پچ منتشر شده است و هر دو کتاب تحسین منتقدان را برانگیخت. او در سال ۲۰۱۴ موفق شد تا جایزه‌ ملی مجلات را در بخش نوشته خبری غیرداستانی (فیچر) دریافت کند و در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ در بخش گزارش‌نویسی به مرحله نهایی جایزه ملی مجلات راه یافت.

بخشی از کتاب رنج و سکوت

جین مک‌کانویل سی‌وهشت‌ساله بود که ناپدید شد. تقریباً نیمی از زندگی‌اش را یا باردار بود یا در حال سپری کردن دوره نقاهت پس از بارداری. او در مجموع چهارده فرزند به دنیا آورد که چهارتای آن‌ها از بین رفتند و ده‌تا باقی ماندند که محدوده سنی‌شان از بیست سال (آنه) بود تا شش سال (بیلی و جیم، دوقلوهای نورچشمی). به دنیا آوردن ده فرزند ـ از بزرگ کردنشان که بگذریم ـ حقیقتاً بردباری غیرقابل‌تصوری می‌طلبد اما به یاد داشته باشید که جین در شهر بلفاستِ سال ۱۹۷۲ زندگی می‌کرد که خانواده‌ها اغلب پرجمعیت و شلوغ بودند، بنابراین انتظار نداشت برای این کار به او جایزه بدهند و البته که ندادند.

در عوض، روزگار با مرگِ شوهرش آرتور، دوباره او را امتحان کرد. آرتور پس از دست‌وپنجه نرم کردن با یک بیماری طاقت‌فرسا، ناگهان از دنیا رفت و جین را تنها گذاشت. او که حالا بیوه شده بود باید با حقوق ناچیز بازنشستگی و آن‌همه بچه سر می‌کرد. خودش هم شغلی نداشت تا درآمدی داشته باشد. درحالی‌که زیر این بار سنگین خم شده بود، تلاش می‌کرد روحیه خود را حفظ کند. بیشتر اوقات در خانه می‌ماند و سروکله زدن با بچه‌های کوچک‌تر را به بچه‌های بزرگ‌تر می‌سپرد. سیگار پشت سیگار می‌کشید و با این کار سعی می‌کرد خود را از این مخمصه نجات دهد. با وجود این‌همه بدبیاری باز هم تلاش می‌کرد برای آینده برنامه‌ریزی کند اما تراژدی اصلی خاندان مک‌کانویل تازه آغاز شده بود.

آن‌ها به‌تازگی از خانه‌ای که آرتور روزهای آخر عمرش را در آن سپری کرده بود اسباب‌کشی کرده و به خانه‌ای بزرگ‌تر در مجتمع مسکونی بدقواره و نمور دیویس در غرب بلفاست رفته بودند. یکی از روزهای سرد ماه دسامبر بود و تاریکیِ غروب آرام‌آرام داشت شهر را در خود فرو می‌برد. اجاق‌گاز خانه جدید را هنوز راه نینداخته بودند، به همین دلیل جین دخترش هلن را ـ که پانزده سال داشت ـ به یکی از رستوران‌های اطراف فرستاد تا خوراک ماهی و سیب‌زمینی بخرد. وقتی اعضای خانواده منتظر بازگشت هلن بودند، جین بساط حمام گرم را آماده کرد. وقتی بچه کوچک داشته باشی، گاهی تنها جایی که می‌توانی چند دقیقه با خودت خلوت کنی پشت در بسته حمام است. جین ریزاندام و رنگ‌پریده بود، با صورتی ظریف و موهایی تیره که پشت سرش جمع می‌کرد. توی وان خزید و همان‌جا ماند. با پوستی گلگون تازه از حمام بیرون آمده بود که کسی در زد. ساعت نزدیک هفت بود. بچه‌ها احتمال دادند هلن باشد که با شام برگشته است

اما وقتی در را باز کردند، دارودسته‌ای آدم به داخل خانه هجوم آوردند. این اتفاق آن‌قدر ناگهانی پیش آمد که هیچ‌کدام از بچه‌ها نفهمیدند آن‌ها دقیقاً چند نفر بودند؛ حدود هشت نفر یا شاید هم ده، دوازده نفر زن و مرد بودند. بعضی‌هایشان نقاب به صورت داشتند و بقیه هم جوراب روی سرشان کشیده بودند که چهره‌شان را خبیث کرده بود. دست کم یکی‌شان اسلحه داشت.

جین در حال لباس پوشیدن بیرون آمد و بچه‌ها وحشت‌زده دوره‌اش کردند. یکی از مردها با لحنی خشن گفت: «ژاکتت رو بپوش». متجاوزان سعی کردند جین را به زور از خانه بیرون ببرند، او مثل بید می‌لرزید. وحشت‌زده پرسید: «اینجا چه خبره؟» در همین لحظه بچه‌ها از کوره در رفتند. مایکل ـ که یازده سال داشت ـ سعی کرد مادرش را بگیرد و بیلی و جیم گریه‌کنان دستشان را دور کمر او انداختند. متجاوزان به بچه‌ها گفتند که مادرشان را برمی‌گردانند و سعی کردند آن‌ها را آرام کنند. گفتند فقط می‌خواهند کمی با او حرف بزنند و او را فقط برای چند ساعت می‌برند و دوباره برمی‌گردانند.

آرچی ـ که شانزده سال داشت و از همه بزرگ‌تر بود ـ گفت او هم می‌خواهد همراه مادرش با آن‌ها برود و اعضای دارودسته موافقت کردند. جین مک‌کانویل کت پشمی و روسری‌اش را پوشید. بچه‌های کوچک‌تر هم در یکی از اتاق‌ها جمع شدند. متجاوزان همین‌طور که بچه‌ها را به سمت اتاق راهنمایی می‌کردند، با آن‌ها حرف می‌زدند، بهشان دلداری می‌دادند و آن‌ها را به اسم صدا می‌زدند. بعضی از آن‌ها ماسک نزده بودند و مایکل مک‌کانویل در کمال ناباوری فهمید کسانی که داشتند مادرش را می‌بردند نه افرادی غریبه بلکه همسایه‌هایشان بودند.

Sayna sedigh
۱۴۰۱/۰۴/۰۱

با توجه به فایل نمونه و داستانی که بنظرم ارزش خوندن داشت کتاب رو خریدم و خدا رو شکر که با هفتاد درصد تخفیف خریدمش چون واقعا چیزی نبود که فکر میکردم. کتابی بسیار طولانی و عملا مستند تاریخیه در

- بیشتر
Nimasafari
۱۴۰۱/۱۲/۲۰

واقعا کتاب قشنگی بود و نشاندهنده عبرت آموز بودن تاریخ

maryam_ghanbari💎
۱۴۰۱/۰۸/۲۸

این کتاب راجب خاطرات و حوادثی هستش ک بین کاتولیک (خدا پرستان) و پروتستان انجام شده.چون خواستن اتگلیس از کشورشون خارج بشه. من کتاب رو تا اخر خوندم و اکثرا خاطرات و اتفاقاتی که افتاده بود رو نویسنده نوشته بود.

می‌گفت: «وقتی کسی همه چیزش رو از دست بده، بهترین وقته که بیاری‌ش توی بازی.»
محمدحسین
پدر و مادرشان زنده بودند. زندگی‌شان باثبات به نظر می‌رسید. صحیح و سالم بودند. همین کافی بود.
maryam_ghanbari💎
«ما نمی‌تونیم تظاهر کنیم چهل سال جنگ بی‌رحمانه، جان‌فشانی، زندان و نامردمی تأثیری روی قلب و روح ما نذاشته. قلب و جسم ما شکسته. این جریانات زاویهٔ دید ما رو تغییر داده و هر روز ما رو سخت‌تر از روز قبل می‌کنه.»
maryam_ghanbari💎
طبق آمار نزدیک به سی‌وسه میلیون امریکایی ـ حدود ده درصد از جمعیت ـ ریشهٔ ایرلندی دارند.
محمدحسین
در زندان، وقتی ارتش موقت کارگاه‌های آموزشی دربارهٔ استراتژی برگزار می‌کرد، از مفاهیم پایه‌ای این بود که یکی از رویکردهای انگلیسی‌ها برای مقابله با شورش، «اعطای نقش رهبری به کسانی است که می‌خواهند با آن‌ها مقابله کنند»
محمدحسین
همان‌طور که لای بوته‌های متراکم را جست‌وجو می‌کرد، به این می‌اندیشید که انسان چقدر زود خود را با محیط بیگانه وفق می‌دهد.
محمدحسین
هیوز به فلسفه‌ای پایبند بود که در کودکی پدرش به او القا کرده بود: اگه می‌خوای مردم رو وادار کنی کاری واسه‌ت انجام بدن، خودت هم باهاشون همراه شو.
محمدحسین
مایکل دید که تابوت پدرش را در زمین یخ‌زده دفن می‌کنند، آن‌وقت با خود اندیشید مگر اوضاع بدتر از این هم می‌شود؟
maryam_ghanbari💎
وان‌ها صورتشان را با دستمال آغشته به سرکه خیس می‌کردند و دوباره به بیرون می‌رفتند تا بیشتر سنگ پرتاب کنند. یکی از خبرنگارانی که داشت گزارشی از این محاصره تهیه می‌کرد، گازهای اشک‌آور را «عامل اتحاد» توصیف کرد، چیزی که توانسته بود «جمعیت را با یکدیگر همدل و به خاطر تنفری که از دشمن داشتند، متحد کند.»
maryam_ghanbari💎
بااین‌حال دلورس به این نتیجه رسید که مبارزهٔ مسلحانه که پدر و مادرش از آن دفاع می‌کردند شاید راه‌حل مناسبی نبوده و دیگر قدیمی شده باشد، مثل یادگاری از گذشته.
maryam_ghanbari💎
همیشه این ویژگی کبوترها را تحسین می‌کرد: شاید گمراه و سرگردان شوند اما از روی غریزه همیشه به زادگاه خود بازمی‌گردند.
محمدحسین
آدامز یک بار گفت: «گروه‌های شورشی شاید برای کسانی که حوصله‌اش را دارند سرگرمی لذت‌بخشی باشد اما از نظر سیاسی ارزشی ندارند.»
محمدحسین
هیوز گفته بود مبارزهٔ مسلحانه شبیه راه انداختن یک قایق است. «صدها نفر قایق را که در شن و ماسه گیر کرده بیرون می‌کشند و راه می‌اندازند و قایق با جلال و جبروت دور می‌شود و آن صدها نفر مردم بدبختی را که به‌سختی راهش انداخته‌اند، پشت سرش روی ماسه‌ها و آت‌وآشغال‌های ساحل جا می‌گذارد. این حسی است که من دارم.»
محمدحسین
مک‌کان گفت: «گاهی ما اسیر آرمان‌ها می‌شویم»
محمدحسین
برای ارتش جمهوری‌خواه این تضادی ویرانگر بود: مردی که سازمان برای از بین بردن جاسوس‌ها استخدام کرده، خودش جاسوس از آب درآمده بود.
محمدحسین
در طول جنگ سرد، مأمور سیا جیمز جیزز انگلتون معتقد بود جاسوسی روسی در دفتر او نفوذ کرده است، بنابراین سال‌ها کارش را کنار گذاشت و سعی کرد این جاسوس دوجانبه را پیدا کند اما اکنون همه می‌دانند این فکر، توهمی بیش نبوده است. شکار جاسوس‌ها ممکن است به جنونی مخرب منجر شود، سوءظنی که انگلتون خود نیز گرفتارش شد. او بعدها کار در سازمان ضدجاسوسی را به «بیابانی پر از آینه» تشبیه کرد.
محمدحسین
کمپبل فهمید بهترین خبرچین‌ها اغلب «عوامل نزدیک به هدف» هستند، نه خود هدف اطلاعاتی بلکه کسی که همیشه در کنار اوست. اگر رانندهٔ گری آدامز را استخدام کنید اطلاعات ارزشمندتری به دست می‌آورید تا اینکه خود آدامز را استخدام کنید. (در سال ۲۰۰۸ مشخص شد روی مک‌شین که در دههٔ ۱۹۹۰ رانندهٔ شخصی گری آدامز بوده، جاسوس انگلیسی‌هاست.)
محمدحسین
از زمان ایلیاد، مصر باستان و ایام پیش از آن، مناسک خاک‌سپاری در اکثر جوامع انسانی کارکرد بسیار مهمی داشته است. فرقی نمی‌کند عزیز از دست‌رفته‌تان را بسوزانید یا استخوان‌هایش را در خاک دفن کنید، به‌هرحال غریزهٔ عمیقی در انسان وجود دارد که مرگ را به شکلی حساب‌شده و تشریفاتی گرامی بدارد. شاید بی‌رحمانه‌ترین قسمت آدم‌ربایی به‌عنوان ترفندی جنگی این است که بازماندگان از برگزاری مراسم خداحافظی محروم می‌شوند و در برزخی دائمی از شک و تردید گیر می‌افتند.
محمدحسین
همیشه می‌گفت: «آدم هیچ‌وقت واقعاً از زندان آزاد نمی‌شه»
محمدحسین
جنگ می‌تواند هم‌زمان بدترین و بهترین صفات انسانی را نمایان کند. همیشه می‌گفت: «درست در دل درگیری‌ها می‌توان خدا را دید.»
محمدحسین

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان