بریدههایی از کتاب از عشق با من حرف بزن
۳٫۸
(۱۶)
از خودم میپرسم ما چرا زندهایم.
ــ خیلی ساده است، برای اینکه این سوآل را از خودمان بکنیم
آلب
هیچ مرضی بهاندازهٔ قدرتطلبی مسری نیست.
ــ و هیچچیز بهاندازهٔ قدرت آدمها را عوض نمیکند
آلب
فراموشی! چه کلمهای، سرشار از وحشت، از تسکین و از افسون. آدم آیا میتواند بدون فراموش کردن به زندگی ادامه دهد؟... ولی کی میتواند همهچیز را از یاد ببرد؟ قلب پر است از خاکستر سنگین خاطرهها. فقط موقعی که آدم دیگر هیچ هدفی در زندگی ندارد، آنوقت بهراستی آزاد است.
moji
موقعی که آدم دیگر به هیچچیز اعتقاد ندارد ناگهان تقدس را به مفهوم انسانی آن کشف میکند. حتا به کوچکترین بارقهٔ حیات که کرم کوچکی را به حرکت درمیآورد و وادارش میکند از خاک بیرون بیاید احترام میگذارد.
آلب
دویستوپنجاه هزار شلینگ گرفت و با طلاق موافقت کرد.
ــ بهای مناسبی بوده. هرچه را آدم بتواند با پول بهدست بیاورد ارزان است.
آلب
زندگی خیلی بزرگتر از آن است که پیشاز مُردن ما فنا شود.
آلب
تا زمانی که امکانی وجود دارد، آدم باید دست به هر تلاشی بزند. اما موقعی که دیگر کاری از دستش ساخته نیست، باید همهچیز را فراموش کند. به خود بیاید. ابراز احساسات برای لحظات آرام به کار میآید... نه موقعی که جان آدم در خطر است. مردهها را باید به خاک سپرد و به زندگی ادامه داد. این کار لازم بود. آه و ناله کردن چیزی بود و و زندگیکردن چیزی دیگر. آدم وقتی با واقعیت روبهرو میشود و آن را میپذیرد، کمتر اندوهگین نیست، اما این تنها وسیله برای زندهماندن است.
آلب
تو راز بدبختیهای دنیا را کشف کردهای، بوریس. آدم هرگز آنچه را که بهسر دیگران میآورد احساس نمیکند.
آلب
مطمئنشدن از واقعیتها ناراحتکننده نیست. فقط آنچه قبل و بعداز دانستن آن روی میدهد دردآور است.
آلب
عادت نفرتانگیز لباسکندن. از آن هم گریزی نبود. آدم باید تنها زندگی کند تا اینچیزها را بفهمد. با حالت رضا و تسلیمی کریه به انجام آنها تن دردهد. خیلیوقتها با لباس خوابیده بود؛ اما این کار جزو استثناها بود. امکان نداشت آدم بتواند از قاعدهٔ کلی شانه خالی کند!
دوش را باز کرد و گذاشت چندین دقیقه آب سرد بدنش را زیر ضربات شلاقوار خود بگیرد. پیشاز آنکه خود را خشک کند، نفس عمیقی کشید. اسباب خشنودیهای کوچک زندگی: آب، هوا، باران شبانه. در این مورد هم آدم باید تنها زندگی کند تا به این چیزها پی ببرد.
آلب
خستهام. همهچیز دارد تکرار میشود. چرا، راویک؟
ــ چیزی تکرار نمیشود. این ما هستیم که مکرریم، همین.
آلب
روی لبهٔ وان نشست و کفشهایش را کند. تکرار مکررات. اشیاء و اجبارهای خاموششان. ابتذال و عادت در سیر دیوانهوار زندگی روزمره. ساحل شکوفای دل بر کنارهٔ شط عشق. بله، آدم چه شاعر باشد، چه نیمه خدا یا یک پستفطرت، ناچار است در فاصلههای معین از اوج ابرهای شکوهمندش پایین بیاید و ادرار کند. هیچکس از آن معاف نیست. طنز طبیعت!
آلب
زندگیای شگفتآور در شبی شگفتآور. خون در رگهایش با سرعت بیشتری به گردش درآمد، گرم و پرهیجان، اما چیزی بالاتر از هوس. زندگی بود. هزارانبار لعنتی و هزارانبار دلپذیر، بیشتر وقتها ازدسترفته و دوباره بازیافته. همان زندگیای که ساعتی پیش در نظرش چشماندازی خشک، متروک و افسردهکننده داشت، و اکنون همچون هزاران چشمهٔ زمزمهگر میجوشید و لحظهٔ سحرآمیزی را که دیگر به آن اعتقادی نداشت، با خود بازمیآورد.
بار دیگر نخستین انسان بود، منزه و باصفا سر از موج بیرون میآورد و به خشکی پا میگذاشت. هم پرسش بود و هم پاسخ. سرشار از شور و شوق و طوفان در چشمانش شروع میکرد به پدیدآمدن.
آلب
زنها را یا باید پرستید یا رهاشان کرد. حد وسطی وجود ندارد.
کاربر ۲۱۲۵۶۴۷
حسادت با هوایی که طرف تنفس میکند شروع میشود.
آلب
حجم
۴۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
حجم
۴۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان