دانلود و خرید کتاب برو دیدبانی بگمار هارپر لی ترجمه سمانه توسلی
تصویر جلد کتاب برو دیدبانی بگمار

کتاب برو دیدبانی بگمار

نویسنده:هارپر لی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برو دیدبانی بگمار

کتاب برو دیدبانی بگمار داستانی از هارپر لی، نویسنده برنده جایزه پولیتزر و به نوعی ادامه داستان مشهور او، کشتن مرغ مینا (کشتن مرغ مقلد) است. این داستان با فاصله ۵۵ ساله از داستان دیگر او منتشر شده است، زیرا تا مدت‌ها گمان می‌شد دست‌نوشته‌های نویسنده از بین رفته است.

اسکات، همان دختر کوچک که راوی داستان زیبای کشتن مرغ مینا است، در تلاش است تا به حقیقت پی ببرد و این سوال ذهن او را به خود درگیر کرده است: آیا پدرش، همان مرد شریف و همان قهرمانی است که او سراغ داشته است؟ این داستان را با ترجمه سمانه توسلی می‌خوانید.

درباره کتاب برو دیدبانی بگمار

برو دیدبانی بگمار را می‌توان به نوعی ادامه داستان یا جلد دوم ماجرای کشتن مرغ مینا دانست. داستانی که حالا از زبان دخترک، که بزرگ شده است، روایت می‌شود و درگیری‌های ذهنی او را به ما نشان می‌دهد. 

اسکات در پی حقیقت است. سوالاتی که مدت‌ها است ذهن او را به خود درگیر کرده است، حالا دوباره به او هجوم آورده‌اند و او را وادار کرده‌اند تا در جستجوی حقیقت باشد و دریابد که آیا پدرش، همان مرد شریف و همان قهرمانی است که او می‌شناخت؟ همان مردی که جانش را برای نجات دادن یک انسان سیاه‌پوست آن هم در یک جامعه متعصب به خطر انداخت؟ آیا پدر او، همان کسی است که به انسان‌ها، نگاهی ورای رنگ پوستشان داشت و الگویی برای همه بود؟ همانی که سخت به مخالفت با نژادپرستی برخاسته بود؟

اسکات ۲۶ ساله در نیویورک زندگی می‌کند. اما درگیری‌های ذهنی‌اش چنان به او فشار می‌آورند که به زادگاهش برمی‌گردد. او می‌خواهد پدرش، آتیکوس فینچ را که حالا ۷۲ ساله دارد ملاقات کند. اسکات و هنری کلینتون به مرور خاطراتشان می‌پردازد. هنری دوست او و خواستگارش بوده است و حالا در دفترکار پدرش کار می‌کند. اما حقایقی که متوجهشان می‌شود، او را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد...

کتاب برو دیدبانی بگمار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

برو دیدبانی بگمار داستانی زیبا است که برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جذاب است. اگر کتاب کشتن مرغ مینا را خوانده‌اید، از این داستان هم لذت می‌برید. 

درباره‌ هارپرلی

نل هارپر لی ۲۸ آوریل ۱۹۲۶ در مونروویل، آلاباما به دنیا آمد. او را به عنوان یکی از رمان‌نویسان برجسته آمریکا میشناسند. کتاب مشهورش، کشتن مرغ مینا، جایزه پولیتزر را برنده شد، به زبان‌های مختلف ترجمه شد و در زمره داستان‌های کلاسیک دنیا قرار گرفته است. 

پدر هارپر لی وکیل بود و خودش هم رشته حقوق دانشگاه آلاباما تحصیل کرد. از جمله علاقه‌مندی‌های او، کارهایی مانند گردآوری خاطرات روحانیون سده نوزدهم میلادی، جرم شناسی و موسیقی بود. او زندگی بسیار آرامی را از سر می‌گذراند و ظاهرا از آن راضی هم بود، چراکه تمام درخواست‌های مصاحبه‌ را هم رد می‌کرد. 

هارپر لی بعد از یک سکته، بخشی از شنوایی و بینایی خود را از دست داد و سال‌های پایانی عمرش را در یک خانه سالمندان گذراند. در نهایت او در ۱۹ فوریه ۲۰۱۶ در سن ۸۹ سالگی چشم از دنیا فروبست.

بخشی از کتاب برو دیدبانی بگمار

جین لوئیز وقتی یادش آمد که پدرش بقیه ماجرا را چه‌جوری تعریف می‌کرد، لبخند به لبش نشست. پسرعمه جاشوا مرد، بعله، اما نه به دست خدا بلکه به دست آدم‌های سزار.

پسرعمه جاشوا تو دانشگاه، هم سخت درس می‌خواند، هم خیلی فکر می‌کرد. در حقیقت خودش را از قرن نوزدهم انداخته بود آنجا. پالتوی شنلی دوست داشت و چکمه‌های ساق‌بلندی می‌پوشید که طرح فلزکاری‌شان از خودش بود. آن موقع که پسرعمه جاشوا به رئیس دانشگاه که به نظرش اندازه کارشناس فاضلاب هم سرش نمی‌شد شلیک کرد، دیگر از دست مسئولین ناامید شده بود. بی‌بروبرگرد راست می‌گفت، اما خب بهانه مناسبی برای حمله بهش، آن هم با همچین سلاح مرگباری نبود. بعد از کلی بده‌بستان پولی، پسرعمه جاشوا را از آن منطقه خوش‌نشین انتقال دادند و سر این رفتار غیرمسئولانه سپردندش به اقامتگاه‌های دولتی که باقی روزهای عمرش را همان‌جا سپری کرد. می‌گفتند او از هر نظر معقول بود، مگر اینکه یکی اسم آن رئیسه را می‌آورد، آن وقت بود که صورتش از ریخت می‌افتاد، هشت ساعت یا شاید هم بیشتر ادای یک درنای جارچی را درمی‌آورد و هیچ‌کس و هیچ‌چیز هم نمی‌توانست آرامَش کند تا اینکه یارو از یادش می‌رفت. تو روزهای آرامَش اما، پسرعمه جاشوا اشعار یونانی می‌خواند و یک مجموعه‌شعر کم‌حجم هم که محرمانه به‌واسطه شرکتی تو تاسکالوسا چاپ شده بود، از خودش به جا گذاشت. آن شعرها به‌قدری از زمان خودشان جلوتر بودند که هنوز هم هیچ‌کس موفق نشده ازشان سر دربیاورد. عمه جین لوئیز هم آن را همین‌طوری روی میزی تو اتاق نشیمن، گذاشته بود جلوی دید.

جین لوئیز بلند خندید و پشتش نگاهی به اطراف انداخت که نکند کسی خنده‌اش را شنیده باشد. پدرش می‌دانست چطور سخنرانی‌های خواهرش را درباره برتری ذاتی تک‌تک فینچ‌ها ضایع کند: همیشه او بود که باقی ماجرا را برای دخترش می‌گفت، بی‌شلوغ‌بازی و صادقانه؛ اما جین لوئیز گاهی فکر می‌کرد که برقِ بی‌شک توهین‌آمیزی تو نگاه اتیکس فینچ دیده یا شاید هم فقط نوری بوده که به شیشه عینکش می‌خورده؟ هیچ‌وقت نفهمید کدام.

قطار و حومه شهر به‌آرامی می‌گذشتند و او از پنجره تا افق چیزی جز مراتع سرسبز و گاوهای سیاه و سفید نمی‌توانست ببیند. مانده بود که چرا هیچ‌وقت به زیبایی زادگاهش فکر نکرده.

ایستگاه مونتگومری نزدیک آلاباما قرار گرفته بود و وقتی از قطار پیاده شد که پاهاش را کشاله کند، آن حس آشنای بازگشت با رنگ‌وبوی عجیب و دلگیرش آمد سراغش. با خودش فکر کرد جای یه چیز خالیه. آها، اون یاتاقانا. یه مردی با یه اهرم می‌ره اون زیر. صدای دنگ‌دنگ میاد و بعدشم یه سسسسسسِ یکسره، دود سفیدی می‌زنه بیرون و فکر می‌کنی انگار وسط یه آتیشدون وایستادی. این چیزا حالا دیگه با نفت کار می‌کنن.

بی‌هیچ دلیلی، ترسی قدیمی به جانش افتاده بود. بیست سالی می‌شد که به این ایستگاه نیامده بود، اما موقع بچگی که با اتیکس می‌رفت مرکز ایالت، می‌ترسید نکند قطار پیچ‌وتاب‌خوران بیفتد آن پایین تو رودخانه و همگی غرق شوند. اما وقتی برای برگشت به خانه دوباره سوار قطار می‌شدند دیگر یادش می‌رفت.

قطار تلق‌تلق‌کنان از جنگل کاج گذشت و به‌طعنه برای قطار عتیقه‌ای که تو مسیری فرعی در محوطه‌ای صاف بود، سوت کشید. قطار عتیقه را، با آن دودکش مخروطی و رنگ‌آمیزی جیغش که تابلوی یک شرکت الوار را هم داشت، کرسنت لیمیتد می‌توانست درسته قورت بدهد. گرین‌ویل، اورگرین، تقاطع میکوم.

به بلیت‌چیِ قطار سپرده بود یادش نرود پیاده‌اش کنند و از آنجا که یارو آدم سن‌وسال‌داری بود، می‌دانست قرار است چه شوخی‌ای باهاش بکند: مثل چی به‌سرعت از تقاطع میکوم رد می‌شود و قطار را یک پانصد متری آن‌ورترِ آن ایستگاهِ کوچک نگه می‌دارد و بعدش هم موقع خداحافظی می‌گوید شرمنده است، کم مانده بوده فراموش کند. قطارها تغییر می‌کردند، اما بلیت‌چی‌ها همان بودند. سربه‌سر زن‌های جوان گذاشتن تو ایستگاه‌های توراهی جزئی از شغلشان بود و اتیکس هم که می‌توانست همه‌جور حرکتِ بلیت‌چی‌ها را، از نیواورلئانز تا سینسینتی پیش‌بینی کند، رو این حساب دو قدم هم دورتر از جایی که او پیاده می‌شد منتظر نمی‌ماند.

Fatemeh Moradi
۱۴۰۲/۱۰/۱۲

در ابتدای کتاب، شاید کمی متن نامفهوم به نطر برسد و نیاز به دانستن پس زمینه تاریخی باشد اما در ادامه به همان زیبایی و شیوایی " کشتن مرغ مینا " می‌رسد و نتیجه گیری زیبایی از نوع بشر با

- بیشتر
AS4438
۱۴۰۰/۰۷/۲۶

نتونستم تا آخربخونم، کتاب اول هارپرلی یکی ازبهترینها بود، ولی این کتاب نمیدونم چه دلیلی داشت که سخت خوان شده بود.

بگی‌نگی عاشقش بود. با خودش فکر کرد نه، غیرممکنه هم باشی هم نباشی. عشق تنها چیزیه تو دنیا که رک و راسته. درست که چند جور عشق وجود داره، اما قضیهٔ همه‌شون یکیه: یا هستی یا نیستی.
شیما.بیات

حجم

۲۳۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۳۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۸۹,۶۰۰
تومان