برای خرید و دانلود کتاب همزاد نوشته فئودور داستایفسکی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب همزاد نوشته فئودور داستایفسکی است که با ترجمه روان سروش حبیبی منتشر شده است. حبیبی از بهترین مترجمان داستایوفسکی است که کتاب همزاد را به بهترین شکل در اختیار علاقهمندان به ادبیات روسیه قرار داده است.
این کتاب داستان مردی کارمند و معمولی است که دوست دارد خودش را در کار بالا بکشد و پیشرفت کند او کم کم دچار نوعی بیماری روانی میشود که احساس میکند همزادی مانند خودش دارد گالیادکین خودش اخلاقمدار و ساده است اما همزادش حیلهگر است و پیشرفت میکند
همزاد در سیام ژانویه ۱۸۴۶ منتشر شد، پانزده روز پس از انتشار اولین داستان داستایفسکی. این رمان ماجرای تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره، است. داستایفسکی، در آغاز کار نویسندگی، در این کتاب با استاد خود، گوگول، به رقابت برخاسته و میان این اثر و داستانهای «یادداشتهای یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» تشابههایی بهچشم میخورد. گالیادکین آدمی خیلی معمولی است که دچار توهم میشود و شخصی چون خودش را میبیند. نفوذ گوگول در نویسندگان بعد از خود مسلم است اما این نفوذ در داستایفسکی بیش از پیش به چشم میآید؛ مثلاً در داستان «دماغ»، اثر گوگول، ماجرای جدا شدن بخشی از بدن یک کارمند روی میدهد و در همزاد، اثر داستایفسکی، روان کارمند است که دو نیم میشود. در هر دو ماجرا خصوصیاتِ دو بخش جداشده ضد هم است.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
فیودار میخاییلوویچ فرزند دوم خانواده داستایِفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. اما در سال ۱۸۴۹ به جرم براندازی حکومت دستگیر شد. حکم اعدام او مشمول بخشش شد و در عوض او چهار سال در زندان سیبری زندانی بود و بعد از آن نیز با لباس سرباز ساده خدمت میکرد. شهرت فئودور داستایفسکی به خاطر رمانهایش: ابله، قمارباز، برادران کارامازوف و جنایت و مکافات است. داستایفسکی در۵۹ سالگی در ۹ فوریه ۱۸۸۱ در سن پترزبورگ از دنیا رفت.
لابد کانونی را که افکار پراکنده و از نظمِ شایسته بیرونش تا آن لحظه گرد آن درهم میلولیدند بازیافته بود. چون از بستر بیرون جست، فورآ بهطرف آینهٔ گرد کوچک حقیری که روی کمدش بود شتافت و آن را برداشت. هرچند صورت خوابآلودی که از درون آینه به او وامینگریست، با آن پلکهای بهزحمت گشودهٔ کورموشی و سرِ نسبتآ بیمو، به قدری مسکین بود که به نظر اول توجه خاص هیچ تنابندهای را به خود نمیخواند، پیدا بود که صاحب صورت از آنچه در آینه میبیند بسیار راضی است. آقای گالیادکین با خود گفت: «از آن حکایتها میشد اگر درست همین امروز بدشانسیام گل کند و کم وکسری داشته باشم، یا اتفاق ناجوری برایم بیفتد، مثلا یک کورک جایی که نباید بیرون بزند، یا اتفاق بد دیگری از این دست. ولی خوب، فعلا وضعم هیچ عیبی ندارد. عجالتآ کارهایم همه سکه است!» و آقای گالیادکین، خوشحال از اینکه همهٔ کارهایش سکه است، آینهاش را به جای خود گذاشت و گرچه پایش برهنه بود و لباسی، جز آنچه بنا به عادت در آن میخوابید، به تن نداشت، به پای پنجره شتافت و با علاقه و کنجکاوی بسیار شروع کرد حیاط خانهای را که پنجرههای آپارتمانش رو به آن باز میشد در جستوجوی چیزی دیدزدن. ظاهرآ آنچه در حیاط همسایه میجست نیز اسباب رضایت کامل خاطرش بود و چهرهاش با لبخندی، به نشان رضایت از خود، روشن شد. بعد، پس از آنکه اول نگاهی به پشت تیغهای انداخت که پستویی را از اتاقش جدا میکرد و جای پتروشکا نوکرش بود، و اطمینان یافت که پتروشکا در آن نیست، نوک پانوک پا بهطرف میز آمد و کشویی را بیرون کشید و چیزهایی را که در گوشهای در ته آن بود به هم زد و زیرورو کرد و عاقبت از زیر اوراق کاغذ زردشده و آت وآشغالهای کهنهٔ دیگر، کیف سبزِ رنگرورفتهای را برداشت و آن را با احتیاط بسیار باز کرد و با ملاحظه و لذت بسیار نگاهی به آخرین و پنهانترین جیب آن انداخت. لابد دسته اسگناسهای سبز و خاکستری و کبود و سرخ و رنگارنگ دیگری هم که در آن بودند، با نگاه درود و تحسین به آقای گالیادکین بازنگریستند. آقای گالیادکین، که برق شادی و رضایت چهرهاش را روشن کرده بود، کیف گشوده را پیش روی خود روی میز گذاشت و به نشان نهایت لذت دستها را بهشدت برهم مالید. سرانجام دسته اسگناسش را که اسباب تسلی و آرام دلش بود و از روز پیش صدبار شمرده بود، از کیف بیرون آورد و بار دیگر اسگناسها را یکیک، با دقت، میان شست و انگشت سبابه مالان، بازشمرد و سرانجام به آهنگ نجوا گفت: «هفتصد و پنجاه روبل اسگناس!» و با صدایی لرزان و از فرط لذت نرم شده، دسته اسگناس را در دست فشاران، با لبخندی پرمعنی بر لب، ادامه داد: «هفتصد و پنجاه روبل... خودش کلی پول است! اما عجب کیفی دارد! برای هرکه باشد کیف دارد! کیست که از اینهمه پول کیف نکند. دلم میخواست یک نفر پیدا کنم که هفتصد و پنجاه روبل به نظرش ناچیز بیاید. با این پول آدم به کجاها که نمیرسد!»...
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۲۱۶ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۳۲,۰۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۱/۱۰/۱۲ |
شابک | ۹۷۸-۹۶۴-۲۰۹-۱۴۴-۷ |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۳)من این کتاب رو چندین سال پیش و بدون آشنایی با قلم داستایفسکی خریدم و بعد از خوندن چند بخش کتاب رو نصفه رها کردم، چند ماه پیش بعد از اینکه به خوبی با داستایفسکی آشنا شدم دوباره شروع به
بیشتر نویسنده ها بیشتر کارگردانا و....حداقل یک اثر خیلی بد در کارنامه دارند. اشتباه نکنید این کتاب اثر خیلی بد داستایوفسکی نیست این کتاب اثر خیلی خیلی خیلی بد داستایوفسکیه اسلا وابدا خوندنشو توصیه نمیکنم .... حتا خود سروش حبیبی مترجم محبوب
من کتاب رو نخواندم اما تا حالا پیش نیومده از خواندن داستایفسکی، ترجمه های سروش حبیبی و کتابهای نشر ماهی پشیمون بشم