کتاب حفره
معرفی کتاب حفره
کتاب حفره نوشته محمد رضاییراد است. این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است. کتاب حفره داستان پسرکی در میان جنگ است.
درباره کتاب حفره
این کتاب داستان پسربچهای عرب در جنوب ایران است. جنگ رسیده است و همهچیز بههم ریخته است. پسرک که هیچچیز از جنگ و آوارگی نمیداند باید عروسک گلی اش را بردارد و خودش را پنهان کند زیرا آتش جنگ قرار است همهچیزش را نابود کند.
این کتاب روایتی در قلب جنگ است و شما را با خود همراه میکند تا جنگ را از نگاه دیگری ببینید، جنگی که ناگهان میآید و همهچیز را بههم میریزد.
خواندن کتاب حفره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حفره
صالح هم با قایقموتوریاش آمده کارتنهای وینستون و مالبورو را ببرد. مرد بصری با خَلَف مینشیند پای اسکله و با هم سیگار دود میکنند. پسرک همانطور که دارد کارتنها را بارِ قایق میکند میشنود حرفهای صالح را که میگوید دارد جنگ میشود. طوبا برایشان قهوه میآورَد. خَلَف سیگار دود میکند و میپرسد که اگر جنگ شود آنها کدام طرفیاند، ایرانی یا عراقی. صالح قهوهاش را هورت میکشد و نگاهش به طوباست که دارد دور میشود.
«شی تمشی للبصرة و العمارة، و شی للمحمرة و الحویزة.»
صالح سوار قایق میشود و به سمت راهآبههای پیچدرپیچِ هور میراند، و وقتی که دارد پشت نیزارها از نظر پنهان میشود، فریاد میزند «أنتم هم لا تظلّون هنا. قبل لا یفوت الوکِت روحوا لْکمْ لصَفحة!»
خَلَف همان جا ایستاده سیگار دود میکند، به برادر کوچک نگاه میکند که دارد میرود طرف نخلستان و سُر میخورد توی چالهای که برای خودش کنده است.
آنجا، توی خانهٔ توی زمین، پسرک و لطیفه دارند با آدمکهای گِلیشان بازی میکنند که یکباره قورباغهای میپرد توی چاله. لطیفه ترسیده، خود را به دیواره میچسباند. پسرک میخواهد قورباغه را بگیرد. قورباغه میجهد و لطیفه از ترس جیغِ خفهای میکشد. قورباغه راهِ فرار ندارد و عاقبت در دستان پسرک اسیر میشود. پوستش خیس و لیز است و برق میزند. پسرک چِندشش میشود. از پا میگیردش و با خنده، آویزان جلوِ صورت لطیفه، تکانش میدهد. لطیفه جیغ میکشد. پسرک قورباغه را میاندازد بیرون چاله و دستان خیسش را با دشداشهاش پاک میکند. میرود سمت لطیفه، اما دخترک با او بر سرِ قهر است. برای اینکه دل لطیفه را به دست آورَد، لپهای صورتیِ لطیفه را ماچ میکند. دخترک لبخند میزند. دیشب یوما میگفت دیگر دارند بزرگ میشوند و نباید همدیگر را ماچ کنند. پسرک دیگر دارد هشت سالش تمام میشود و دخترک هم کموبیش همسن اوست؛ همین حالا هم دارد لبخند میزند و آدمکهای گِلی را مینشانَد توی دامنش و با شنریزهها برایشان لقمه میگیرد. پسرک ادای پدرش را درمیآورد و غُر میزند که پسرکِ گِلی باید گاومیش را ببرد چرا و همان لحظه با گِلها گاومیشی میسازد، بدترکیب و معوج، اما بههرحال گاومیش، و پسرکِ گِلی باید گاومیشِ گِلی را ببرد چرا. لطیفه یک قابلمهٔ گِلی گذاشته روی یک اجاق گِلی که برای ناهار غذا درست کند. پسرکِ گِلی گاومیشِ گِلی را برده لب نهر و میخواهد به او آب بدهد که صدای ترکیدن چیزی از دور میآید. لطیفه گوش تیز میکند و به پسرک نگاه میکند که او هم دارد از لابهلای شاخوبرگ بیرون را میپاید.
پدر، که روی چارپایهای نشسته بود و داشت انگشتر عقیقش را ها میکرد و میسابید، یکباره گوش تیز میکند. طوبا هم از جارو کشیدن دست کشیده. خَلَف از اسکله به سمت خانه میرود و چیزی به پدر میگوید که پسرک نمیشنود، اما میبیند که پدر با نگرانی برمیخیزد و، همانطور که دارد تلاش میکند انگشتر عقیق را در انگشتش بگردانَد، بهفریاد پسرک را میخوانَد.
«روح جیب الجوامیس للبیت!»
حجم
۱۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
حجم
۱۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
نظرات کاربران
داستان با دو خط روایت به صورت موازی شروع میشود و در نهایت این دو به هم میرسند و در هر دو حفره نقش اساسی و نمادین را بازی میکند. حفره ای که ظاهراً در زمین کنده شده اما حاکی
من چاپی این کتاب رو به تازگی خوندم، داستان پردازی عالی بود. داستان جناییه، درباره قتل و تجاوز... تو دو بازه زمانی روایت میشه. شروعش از جنگ ایران و عراقه، بعد میاد چندین سال بعد رو میگه. اما بهم پیوسته است.
این کتاب از نظر داستانی و روایی، بسیار زیبا بود، اضافه گویی نداشت و توصیف های فوق العاده ای داشت و چهره ی کثیف و وحشتناک جنگ رو به خوبی نشان داده بود، نثر انتهای کتاب که فوق العاده بود.
عالی بود
یکی از معدود رمان های خوب ایرانی که خواندم. با داستان پردازی و شخصیت سازی بسیار عالی و پایانی غیر قابل پیشبینی.
نمیتوان گفت رمان از سه بخش تشکیل شده، بلکه سه سطح خود را در طول قریب به ۲۰۰ صفحه نمایان میکنند. یکی تئوری نویسنده است مِن باب تاریخ، وجود و ابراز وجود در تاریخ که از آن به شهادت یاد
به پیشنهاد یکی از دوستان کتابو شروع کردم قلم نویسنده اونقدر گیرا بود که چندساعت میخکوب نشستم پای خوندنش و تمومش کردم پیشنهادش میکنم ارزش خوندن رو داره🌿🌷
لذت بردم سپاس از نویسنده عزیز و گروه طاقچه
جالب بود
خیلی قشنگ بود،لذت بردم از خواندنش بخصوص ساده وروان وخالی از لغات زشت خارجی که این روزها در جملات فارسی بشدت وارد شده وآن را بسیار ناهماهنگ وبی ریخت کرده،فقط اگر وقتی از پسرک به ماندگاریا بر عکس داستان گفته