دانلود و خرید کتاب گور سفید مجید قیصری
تصویر جلد کتاب گور سفید

کتاب گور سفید

نویسنده:مجید قیصری
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۴.۳از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گور سفید

کتاب گور سفید نوشته مجید قیصری است. نویسنده بعد از چندین مجموعه داستان این رمان را منتشر کرده است. این کتاب روایت دو برادر است که یکی متعصب و مذهبی و رهبر گروهی افراطی که می‌خواهند به هر وسیله‌ای فساد را از بین ببرد و دیگری برادری که دل به کسی باخته است رویای عاشقی در سر دارد.

درباره کتاب گور سفید

راوی داستان گور سفید از سن چهل سالگی گذشته است و حالا در ترکیه زندگی می‌کند، راوی می‌خواهد صادقانه ماجرای خودش و برادرش صالح را تعریف کند و بگوید چه بلایی سرشان آمده است. همه فکر می‌کنند برادر بزرگ‌ترش در دهه‌ی هفتاد داوطلبانه به جنگ بوسنی رفته و آنجا مفقود شده، در حالی‌که ماجرا فراتر از این‌هاست. قیصری رمان متفاوتی نوشته است. این کتاب یک نمونه بی‌نظیر در ادبیات داستانی معاصر ایران است.

خواندن کتاب گور سفید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب گور سفید

با ور رفتن به گذشته‌ام فهمیدم نقطهٔ عزیمتم به اینجایی که حالا هستم کجاست، یعنی باید از کجا شروع کنم که رسیدم به آن بعدازظهری که پشت به مسجد آجرنمای سپهسالار ایستاده بودم و بی‌خیال در سایهٔ کم‌رمقِ تیر چراغ‌برق داشتم ذره‌ذره نوشابهٔ تگری‌ام را هورت می‌کشیدم، بی‌اینکه فکر کنم آن پیکان قهوه‌ای‌رنگی که دارد از کنارم می‌گذرد، آن وقت روز، در آن خیابان عتیق، کیلومترها دورتر از محله و خانهٔ خودش مال کیست و در خیال چیست.

آیا باید سرانجام کار من همچون سرنوشت این ملت در این خیابان تاریخی یک بار دیگر رقم بخورد؟ حالا گیرم نه با به توپ بستن مجلس و ریختن خاک و خون. اصلاً باید به آن پیکان قهوه‌ای سوخته رنگ و سرنشینانش فکر می‌کردم؟ هر کجای ایران که بودم با یک نگاه به آن پیکان قهوه‌ای می‌شناختمش، پیکانی که هر روز و هر ساعت پیش چشمم بود، توی حیاط، روی موزائیک‌های روغنی یا پشت دیوار کاهگلیِ باغچهٔ خانه‌مان، زیر درخت پیر شاه‌توتی که سال‌ها بود بار نمی‌داد و کسی خیال بریدنش را نداشت، چرا که دلخوش بودیم به سایهٔ بلند و کشیده‌اش که نیمی از حیاط و نیمی از کوچهٔ بن‌بست خواجه نظام‌الملک را می‌گرفت. پیکان جوانان در سایهٔ درخت شاه‌توتِ پیر می‌آرمید و خیال تکان خوردن نداشت مگر آنکه صاحبش کار واجبی برایش پیش می‌آمد و پیکان پابه‌رکاب مثل اسب تیمارشدهٔ رستم آماده بود تا به صاحبش سواری بدهد. پیکان مدل پنجاه و هفت، با یک به‌علاوهٔ نازک قرمز گوشهٔ چپ سپرِ استیلِ برق‌افتاده‌اش که انگار حکم شناسنامهٔ نامرئی پیکان جوانان را داشت، شناسنامه‌ای که مثل نخ نامرئیِ اسکناس‌ها دیده نمی‌شد، ولی بود. نخ پولِ پیکان قهوه‌ای‌رنگ همان شبرنگِ قرمزی بود که معلوم نبود از کِی به دست کدام فرزند شیطان زیر آن سپر استیل با ظرافت حک شده بود و به چشم نمی‌آمد، چون به مرور زمان با شست‌وشوی زیاد لبهٔ شبرنگ‌ها تا خورده برگشته بود و بفهمی‌نفهمی به‌علاوهٔ نازک به یک صلیب شکسته بدل شده بود. صلیب شکسته که توی چشم نبود، اصلاً صلیب نبود، چون لبه‌اش برگشته بود، من صلیب می‌دیدم. اگر بچه‌ای بازیگوش یا دختربچه‌ای شیطان آن را می‌دید و بهش دقیق می‌شد، شاید فرفرهٔ روز تعطیلش می‌دید، قرمز و خوش‌نقش. برادرم صالح هیچ‌وقت به فکر حذف یا پاک کردن آن شبرنگ نیفتاد، هر چند که عاشق پاک کردن و حذف کردن چیزهای ناخوشایند زیادی در زندگی خودش و دیگران شده بود.  

solo
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

کتاب جذاب و خواندنی است و قالب کلی داستان سیاه بود. و تا مدتها بعد از اتمام کتاب ذهنم درگیر داستان شد. به نظرم این کتاب حرف هایی رو زد که هر شخصی جرات گفتنش رو نداشت.

baraniam
۱۴۰۱/۰۷/۱۵

☆۱۵☆ با خوندن این کتاب به شدت به یاد اکبر گنجی های زمان انقلاب افتادم که معروف بود به اکبر پونز ...پونز می زد تو پیشونی دخترایی که موهاشون بیرون بعد ها هم شد از عناصر ضد انقلاب و مدعی آزادی زنان

- بیشتر
دایه مکفی
۱۳۹۹/۱۲/۰۳

کتاب خیلی خلاصه‌طور بود، انگار نویسنده حوصله نداشته آب و تاب به قصه‌ش بده، یه کم هم حال و هوای مردونه داشت، در کل خیلی ویژه نبود که مطالعه‌ش رو به دیگران پیشنهاد کنم.

سید رضا بهروزنژاد
۱۴۰۰/۰۸/۰۶

سلام روایت که روایت جالبی هست بصورت اول شخص و پر از افکار شخصیت اصلی یه مقدار روند داستان کند هست اما از خوندنش پشیمون نمیشید من که خودم بعد از تموم شدنش خیلی روم تاثیر گذاشت این دیالوگ رو هم خیلی

- بیشتر
zahra ag
۱۳۹۹/۰۹/۰۱

اولش خیلی گنگ بود و اواخرش پیش‌بینی نشده درکل کتاب فوق‌العاده ای نبود ولی جالب بود

e.maneli
۱۴۰۱/۰۸/۱۱

داستان بلند بود با قلم توانای مجید قیصری. سلیقه ی من نبود

از نزدیک ندیده بودمش. گذری وقتی می‌رفتیم به طرف قم پیدا بود، هفتاد هشتاد کیلومتر بعد از تهران. از گوشهٔ چشمم می‌دیدی‌اش و نمی‌دیدی. وسوسه‌گر بود در آن برّ بیابان، لکه‌ای سفید که برق می‌زد آن میانه. وسط تابستان انگار برفی افتاده باشد میان بیابان که به معجزه بیشتر شبیه بود تا چیز دیگری. در خیالم نمی‌دیدم که روزی نزدیکش شوم. خنک بود. نزدیک که می‌شدی نرمه‌بادی می‌وزید، خنکی بلند می‌شد. چنان می‌درخشید که چشم را خیره می‌کرد به خود. تا جایی که می‌شد جلو رفت، جلو رفتیم. هر چه تاریکی شب بیشتر می‌شد، دریاچه بیشتر می‌درخشید. ماه هم می‌تابید بر بلورها. آسمان از فرط پاکی لاجوردتر شده بود. زمین به ابتدای آفرینش خود نزدیک‌تر از هر کجای دیگری بود
baraniam
پوسترهای تبلیغاتی ریاست‌جمهوری را می‌دیدم که بعد از سال‌ها استبداد و دیکتاتوری زیر پای مردم پرپر می‌شد و تجسم دیو چو بیرون رود فرشته درآید شده بود، با این تفاوت که این پرهای فرشته بود که می‌ریخت روی زمین تا موهای دیو؛

حجم

۱۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
۹,۷۵۰
۷۰%
تومان