دانلود کتاب صوتی شیر نشو با صدای امیرحسین مدرس + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی شیر نشو

دانلود و خرید کتاب صوتی شیر نشو

نویسنده:مجید قیصری
انتشارات:نشر سماوا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی شیر نشو

کتاب صوتی شیر نشو نوشتهٔ مجید قیصری است. امیرحسین مدرس گویندگی این رمان صوتی را انجام داده و نشر سماوا آن را منتشر کرده است؛ داستان اهالی یک روستا که می‌خواهند برای تعزیهٔ محرم آماده شوند، اما همه‌چیز به هم می‌ریزد.

درباره کتاب صوتی شیر نشو

کتاب صوتی شیر نشو دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی و داستان «جمشید» است؛ نوجوانی که از زمان گم‌شدن پدرش بار خانواده را به دوش کشیده است. جمشید ترس‌های بسیاری را بر روحش احساس می‌کند. او باید با این ترس‌ها کنار بیاید و وظیفه‌اش را به‌خوبی انجام دهد. این داستان صوتی، روایت عشق آدم‌های معمولی به امام حسین (ع) هم هست. همهٔ روستا می‌خواهند تعزیهٔ امسال در روستای «رهشا» مثل همیشه برگزار شود، اما چند روز مانده به شروع ماه محرم، خیمهٔ بزرگ عزاداری روستا که نمادی از روستا است و قدیمی و اصیل است در آتش‌سوزی کاملاً از بین می‌رود. این اتفاق برای اهالی روستا بسیار سنگین است؛ زیرا همه به‌نوعی در مراسم تعزیه شریک هستند و دست‌به‌دست هم می‌دهند تا این مراسم به‌خوبی انجام شود. این اتفاق همه‌چیز را به هم ریخته است، اما اهالی روستا ناامید نمی‌شوند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند هر طور شده مراسم را برپا کنند.

شنیدن کتاب صوتی شیر نشو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مجید قیصری

مجید قیصری در سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. او نویسندهٔ معاصر ایرانی و دانش‌آموختهٔ رشتهٔ روان‌شناسی است که از سال ۱۳۷۲ داستان‌نویسی را آغاز کرده است و داور بخش داستان کوتاه و بلند بزرگسال یازدهمین جشنوارهٔ شعر و داستان جوان سوره بوده است؛ او همچنین داور پنجمین دورهٔ (۱۳۸۴) کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور بوده است و در دور سوم جایزهٔ ادبی هفت‌اقلیم در سال ۱۳۹۲ در بخش رمان در کنار «احمد آرام» به داوری آثار راه‌یافته پرداخته است. قیصری در اوایل دههٔ ۱۳۷۰ به‌طور جدی به نوشتن داستان کوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگی بود، جنگی نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان «نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌های او در زمینهٔ داستان‌نویسی است. در سال ١٣٨٠ رمان «ضیافت به صرف گلوله» و در سال ۱۳٨٤ مجموعه داستان «سه دختر گل‌فروش» از او به چاپ رسیده و رمان «باغ تلو» و مجموعه داستان «گوساله سرگردان» و مجموعه داستان کوتاه «زیرخاکی» (سال ۱۳۹۰) نیز از جمله کتاب‌های اوست. کتاب «سه دختر گل فروش» برندهٔ جایزهٔ قلم زرین سال ۱۳٨۵ و برندهٔ جایزه مهرگان ادب و جایزهٔ ادبی اصفهان است. این نویسنده از میراث‌داران دوران جنگ نامیده شده و جایگاهش را به‌عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک تثبیت کرده است. او در داستان‌هایش به جنگ و پیامدهای آن می‌پردازد و وضعیت کنونی آدم‌های جنگ‌رفته را در موقعیت‌های مختلف به تصویر می‌کشد. یکی از مجموعه داستان‌های مجید قیصری که به موضوعاتی غیر از جنگ ایران و عراق پرداخته است، «جشن همگانی» نام دارد.

بخشی از کتاب صوتی شیر نشو

««کجایی؟ فردا اول محرمه!»

«نه!»

«باور کن!»

داریوش قد راست کرد و به تجمع دوچرخه‌ها نگاه کرد. جمشید با تعجب پرسید: «پس چرا مش‌رجب و بقیه شروع نکردن؟»

«از کجا می‌دونی شروع نکردن؟»

جمشید فکری شد. راست می‌گفت، مگر او که بود که باید خبرش می‌کردند؟

«خیلی وقت می‌بره تا خیمه رو بر پا کنن و اجاق ببندن؟»

نگاه داریوش به دوچرخه‌سوارها بود و حواسش به جمشید نبود.

«مگه تو خودت بچه نبودی؟ ذوق نداشتی؟»

جمشید دست کشید به پیراهن تنش، انگار که لباس تعزیه برش باشد.

داریوش خواند: «باز این چه شورش... .»

جمشید کف دست را گذاشت فرق سرش.

«راست‌راستی شروع شد.»

داریوش خندید.

«چند سال لباس سبز تنم می‌کردن و توی کاروان اهل بیت فقط می‌دویدم و می‌خندیدم. این قدّم بود. یه بار نزدیک بود توی خیمه جا بمونم و خیمه رو آتیش زدن.»

جمشید با کف دست زمین را نشان داد. کف دستش تا زیر جناق سینه‌اش می‌رسید.

«من یه سال اسیری رفتم. یه سال دیر رسیدم، لباس قرمز می‌خواستن تنم کنن، منم فرار کردم. گفتم من از اونا نمی‌خوام بشم.»

«از اونا؟ اشقیا؟»

«آره. اشقیا. نمی‌خواستم بشم. نمی‌دونستم اشقیا چیه. همهٔ بچه‌ها از رنگ قرمز بدشون می‌اومد، منم بدم می‌اومد. سبز که می‌پوشیدی، می‌اومدن سروصورتت رو می‌بوسیدن. حالا پیش‌پیش همه رفتن سرخ‌پوش شدن.»

«نذر داشتی؟»

«من ذوق داشتم. می‌خواستم سوار اسب فریدون بشم. مادرا بیشتر نذر دارن بچه‌هاشون سقا بشن.»

«سوار شدی؟»

«نه بابا!»

«باباها بدترن.»

جمشید صدایش را آرام کرد و با کمی خجالت گفت: «آقای من خودش نقش داشت. شیر می‌شد.»

داریوش نگاه از تپه‌ها و دوچرخه‌سوارها گرفت.

«بابام می‌گفت، پوستین بابات خیلی معروف بوده. تک بود تو این منطقه. هنوز داریدش؟»

«نمی‌دونم. دست مادرمه!»

داریوش پرسید: «پس شبیه نشدی؟ نمی‌خوای بشی؟ شبیه قاسم، شبیه عبدالله، شبیه شیر، تو باید شیر بشی!»

جمشید ماند که چه جوابی بدهد. تابه‌حال به آن فکر نکرده بود. اصلاً به تعزیه فکر نکرده بود. به سنش نمی‌خورد. بازی‌بازی به تعزیه رفته بود؛ ولی اینکه با قصد قبلی راهی میدان شود، نه.»

کاربر 5599661
۱۴۰۳/۰۶/۰۴

نسخه ی چاپی این داستان رو خوندم.خیلی دوستش داشتم.قلم روانش میبردت به بطن داستان.

زمان

۸ ساعت و ۵۰ دقیقه

حجم

۷۲۸٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۸ ساعت و ۵۰ دقیقه

حجم

۷۲۸٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۶۳,۰۰۰
۳۰%
تومان