دانلود و خرید کتاب هر صبح می‌میریم سیداحمد بطحایی
تصویر جلد کتاب هر صبح می‌میریم

کتاب هر صبح می‌میریم

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۸از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هر صبح می‌میریم

هر صبح می‌میریم اولین اثر داستانی از سیداحمد بطحایی، نویسنده روحانی و جوان ایرانی است که هم در حوزه علمیه قم و هم در دنیای داستان و رمان قدم گذاشته است.

درباره کتاب هر صبح می‌میریم

احمد عکاس یک مجله به جرم قتل زن باردارش در بند اعدامی ها منتظر اجرای حکم است. او زنش را به دلیل خیانت کشته است. احمد در این داستان پیش از این که حکمش را اجرا کنند، خود را در دادگاهی خیالی داوری می‌کند. او هنوز هم عاشق زنش است. احمد هر صبح می‌میرد اما او باید قبل از اعدام حسابش را با کارهایی که کرده تسویه کند. احمد خود را مثل حضرت اسماعیل یک قربانی می‌داند. کسی که راهی جز فنا شدن ندارد البته با امید به این که رستگار شود. او سرنوشت ور زوهای خود در زندان را در سه فضای دوزخ، برزخ و دنیا، (سه فصل کتاب) روایت می‌کند.

خواندن کتاب هر صبح می‌میریم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 دوست‌داران ادبیات داستانی به ویژه رمان‌های اجتماعی و روان‌شناسانه.

 بخشی از کتاب هر صبح می‌میریم

حبیب بغ کرده. از وقتی به اتاق برگشته کمتر حرف می‌زند. وقتی هم حوصله‌اش سر می‌رود با کشتی نیم‌ساخته بازی می‌کند. انگار قرار نیست به این زودی‌ها تمامش کند، به آب بیندازدش، روی عرشه بایستد و با صدای دورگهٔ خسته‌اش عربده بکشد که چه کار می‌کنید عوضی‌های بی‌آبرو. از وقتی با ضیا رفته ده پانزده سالی پیرتر شده. هر چه بهش می‌گوییم پس این ضیا مادرمرده کجاست؟ می‌گوید نمی‌دانم. بعد کمی به جوابی که داده فکر می‌کند و با لحنی که بخواهد چیزی را از عهدهٔ خودش بردارد می‌گوید: «حکماً یک قبرستونی بردنش دیگه!»

بعد همه ساکت می‌شویم. فقط حبیب می‌تواند این جملات را جوری بگوید که بعد از آن، همگی دسته‌جمعی ساکت شویم. کم استعدادی نیست. به تخت‌مان برمی‌گردیم. سیامک دیرتر از بقیه به تختش می‌رود. چون همهٔ حس‌هاش مثل حس ساکت‌شدنش کوتاه‌مدت و آنی است با خودش می‌گوید: «پس کدوم گوریه؟ مادرمردهٔ عوضی!»

به‌طرز وحشتناکی اعتقاد داشتیم ضیا مادرمرده است و باید او را به همین شکل صدا بزنیم، حتی در شرایط بحرانی. هنوز توی تخت‌هامان جا گیر نشده‌ایم که در اتاق باز می‌شود. دو سرباز بدون اینکه دهن پت و پهن‌شان را باز کنند و سلامی حرام‌مان کنند وارد اتاق می‌شوند. همه از ترس اینکه به‌طرف‌مان بیایند از درون به خودمان می‌پیچیم. مخصوصاً سرباز ریش آن‌کادر شده، با قیافهٔ به شدت جدی‌اش می‌تواند بدون هیچ پیش‌فرضی وهم‌انگیز باشد. شرط می‌بندم اگر چند سال دیگر اینجا باشد به خاطر قیافه‌اش ترفیع بگیرد و تا ریاست زندان بالا برود. نزدیک هیچ‌کدام‌مان نمی‌آیند. مستقیم به طرف تخت ضیا می‌روند. آن یکی جدیده که معلوم است مال این بند نیست و موهای فرفری و بوری دارد جلوتر حرکت می‌کند. هر آدم بی‌شعوری با دیدنش می‌فهمد صورتش را با یک تیغ زنگ‌زده اصلاح کرده. حتی بدون دقت به خط‌خطی‌های روی گونهٔ راستش. می‌رود زیر تخت ضیا و ساک کوچک سیاه و سفید ضیا را بیرون می‌کشد. همه‌مان به قول ضیا کپ کرده‌ایم. تا یک ورق آس پایین می‌انداخت و از خوب روزگار یک دست می‌برد، طوری که گویی موفق شده موی سیاه روی خالش را بعد از یک قرن بکند، می‌گفت: «کپ کردین‌ها!»






دایه مکفی
۱۳۹۹/۱۲/۰۶

اوایل مطالعه احساس خود‌خنگ‌پنداری افراطی کردم ولی با پیش‌رفتن کتاب دریافتم که ایراد از من و سطح خنگیم نیست. (قضاوت بر عهده افرادی که کتاب رو مطالعه کردند) ■ کاش نویسنده بین این حجم قابل توجه حدیث نفس و فلسفه‌بافی و

- بیشتر
.......
۱۳۹۹/۰۹/۱۵

سید احمد بطحایی از آن خوش‌قلم‌هاست. بخوانیدش..

فهیمه قربانحسینی
۱۴۰۰/۰۱/۲۳

ادبیات نویسنده عالی بود.لغات و عباراتی به جا استفاده می کرد ولی از شدت نشان دادن (تکنیک داستان نویسی آقای بطحایی)، داستان از ریتم افتاده و تعلیقش را از دست داده بود ، ادبیات و نشان دادن های بیش از

- بیشتر
ldnfatemi
۱۴۰۰/۱۱/۲۸

سبک نوشتاری کتاب زیبا بود اما داستان پردازی و معرفی شخصیتها ضعیف بود با همین سبک نوشتار می شد شخیصت های توی داستان را بهتر معرفی کرد و داستان را بیشتر توضیح داد داستان وقتی تموم شد که هنوز کلی

- بیشتر
zohreh
۱۴۰۰/۰۷/۱۹

۵۸. قلم بسیار روان نویسنده خوندن کتاب دلپذیر کرده اما بعنوان ماجرا و داستانی درمورد یک زندانی که با جرم قتل زنش منتظر اجرای حکم اعدامشه اشاره کم و ناچیزی به انگیزه قتل شده. طوری که شاید تا آخر داستان هنوز

- بیشتر
mahdi
۱۴۰۳/۰۴/۲۱

لعنت به تکرار خاطرات

12345
۱۴۰۰/۱۰/۱۱

متنی روان و روایتی داستانی که با سادگی و توانِ بالای استاد بطحایی خواندنی شده است. داستانی که ما را در غار تاریکی می برد،رها میکند و اشتیاقِ ادامه داستان را در وجودمان بیشتر می کند.

وقتی می‌خوای یه کاری نکنی، یه حرفی نزنی، اون کار یا اون حرف مثل خوره می‌افته به جونت. انگار باهات کشتی می‌گیره که مجبورت کنه اون کار رو انجام بدی. اون حرف رو بزنی. با اینکه می‌دونی نتیجهٔ خوبی نداره، انگار می‌خواهی از خودت بدون دلیل انتقام بگیری. خودتو خلاص کنی. قبول داری؟
zohreh
دلم برای کسی که مرا به گذشته ببرد تنگ شده، چیزی که مثل آلبوم و دفترچه یادداشت نباشد. زنده باشد، نفس بکشد. بشود توی بوی عطر پیراهنش غرق شد. آدم را توی حال لعنتی رها نکند.
zohreh
داد نمی‌زنم. حبیب می‌گفت فقط باید صبر کرد تا تمام شود انفرادی، تنهایی. هر چه داد بزنی، بدتر است. صدای خودت به دیوار می‌خورد، برمی‌گردد، می‌پیچد در یک اتاق دو در یک، بی‌کس‌تر می‌شوی.
zohreh
دایرهٔ لذت‌های مریم آن‌قدر محدود است که می‌توان آن‌ها را توی یک کاسه کوچک چینی گل‌دار جمع کرد.
zohreh
از یک جایی به بعد دست‌وپازدن را رها می‌کنی. از یک جایی به بعد غرق‌شدن خودت را تماشا می‌کنی. انگار قضا و قدر و حکم و قسمت و امثال این اصطلاحات را پذیرفته‌ای. خودت را انگولک نمی‌کنی که حالا این حکم حقت بوده یا نه.
zohreh
ــ اگه فکر می‌کنی چند سال دیگه زنده می‌موندی بیشتر کیف می‌کردی، شدیداً بی‌خود فکر می‌کنی.
zohreh
حبیب می‌گفت انفرادی یعنی تنهایی، تکی، بی‌کسی.
zohreh
یحیی را گرفته‌اند و گفته‌اند شاهدت کو. یحیی هم هر چه گفته خداشاهده این مرتیکه به جان زنم افتاده بود، باور نکرده‌اند. خدا را به‌عنوان شاهد قبول نداشته‌اند.
zohreh
فکر می‌کند مرگ، یک هیولای بی‌شاخ و دم است که من را ازش می‌ترساند. بیچاره نمی‌داند خودم را برایش آماده کرده‌ام.
zohreh

حجم

۱۹۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۹۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان