کتاب مجموعهی نامرئی
معرفی کتاب مجموعهی نامرئی
کتاب مجموعهی نامرئی، نوشته اشتفان تسو ایگ با ترجمه علیاصغر حداد، جلد بیست و ششم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب مجموعهی نامرئی
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
کتاب مجموعهی نامرئی، داستان دو نفر در یک قطار به مقصد درسدن با یکدیگر همسفر هستند. یکی از آنها عتیقهفروش است. آن دو شروع به صحبت با یکدیگر میکنند و مرد عتیقهفروش خاطرهی عجیبی را برای همسفرش تعریف میکند. داستان مجموعهی نامرئی ماجرای پیرمردی است که در سراسر عمرش مجموعهای از نقش مهرها و دست خطهای بینظیر هنرمندان و شخصیتهای معروف را جمعآوری کرده است .او در اواخر عمر، نابینا میشود، اما تمام محتویات مجموعه پرارزشش را دقیقا به خاطر دارد
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب مجموعهی نامرئی
من از کودکی هنگام روبهروشدن با نابینایان دچار حالتی ناخوشآیند میشدم و هرگز نتوانستهام در چنین برخوردهائی نوعی شرم و تشویش را از خود دور کنم. شرم و تشویش من حاصل آگاهی بر این نکته است که با انسانی کاملاً زنده سروکار دارم که قادر نیست مرا آنگونه احساس کند که من او را احساس میکنم. در آن لحظه هم لازم بود نخست بر نگرانیئی غلبه کنم که از دیدن آن چشمهای مُرده دچارش شدم، چشمهائی که در زیر ابروانی سفید و پرپشت، بیهیچ جنبشی، به خلأ دوخته شده بودند. اما مرد نابینا نگذاشت زمانی دراز در تردید و دودلی بمانم. همین که دستام با دستهایش تماس پیدا کرد، آنها را بهگرمی فشرد و با صدائی خوشآیند و پُرطنین یکبار دیگر از آمدنام ابراز خشنودی کرد: «چه دیدار نامنتظری.» به صورتام خندید و ادامه داد: «اینکه یکی از مردان بزرگ برلین به دهکورهٔ ما راه گم کرده است، واقعاً یک معجزه است... ولی وقتی جماعت عتیقهفروشها زحمت سفر با قطار را به خود هموار میکنند، باید مواظب خود بود... توی خانهٔ ما رسم است که بگویند: سروکلهٔ کولیها که پیدا شد، درها و گنجهها را قفلوبست بزنید... بله، گمان کنم بدانم چرا شما سراغ من آمدهاید... این روزها در آلمانِ فلاکتزده و بینوای ما وضع کاروکاسبی خراب است، دیگر خریداری پیدا نمیشود، این است که آقایان محترم دوباره مشتریهای قدیمی را به یاد آوردهاند و سراغ آنها را میگیرند... ولی میترسم از من یکی چیزی عایدتان نشود. ما بازنشستههای بیچیز به این راضی هستیم که بتوانیم لقمهئی نان سر سفرهٔ خود بگذاریم. با این قیمتهای شما، ما دیگر نمیتوانیم جلو بیاییم... امثال ما دیگر برای همیشه از دور خارج شدهاند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه
نظرات کاربران
عجب قلم جذابی دارد این آقای تسوایگ. داستانی کوتاه ولی بسیار عمیق و تاثیرگذار.
داستان بسیار جذاب و گیرا، در عین کوتاه بودن انسانی و زیبا بود.
من اسم اشتفان تسوایگ رو میذارم نابغه توصیف، تسوایگ خیلی ملموس و قشنگ شرایط رو توصیف میکنه، هم توی کتاب شطرنجش، هم توی این کتاب که دومین کتابیه که ازش خوندم. برخلاف کتاب قبلی(شطرنج) سیر داستانی این کتاب برام جذاب