دانلود و خرید کتاب زوج همسایه شری لاپنا ترجمه نیلوفر انسان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب زوج همسایه اثر شری لاپنا

کتاب زوج همسایه

نویسنده:شری لاپنا
انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۴از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زوج همسایه

کتاب زوج همسایه نوشته شری لاپنا و ترجمه نیلوفر انسان، رمانی خواندنی درباره‌ی دو زوج است که با هم همسایه و دوست هستند و از همین موضوع استفاده می‌کنند تا رازهایشان را پنهان کنند. 

درباره‌ی کتاب زوج همسایه

زندگی آنه و همسرش بی‌نظیر به نظر می‌رسد. آن‌ها رابطه‌ی عاشقانه‌ای دارند که حالا با وجود فرزندشان، کامل شده است. اما قرار نیست همه‌چیز به همین صورت باقی بماند. اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. آن‌ها به یک مهمانی شام دعوت می‌شوند و همه‌چیز در این مهمانی تغییر می‌کند. جنایتی به وقوع می‌پیوندد که رازهای زیادی را آشکار می‌کند. 

زوج همسایه، داستانی خواندنی است که ماجرایی از دروغ‌ها، خیانت‌ها و اتفاقات ناگوار زندگی را بیان می‌کند. کشف کردن رازهای پنهان شده در داستان شما را تا لحظه‌ی انتهایی رمان بر جای خودتان میخکوب می‌کند. 

کتاب زوج همسایه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به رمان و ادبیات داستانی از خواندن کتاب زوج همسایه لذت می‌برند.

بخشی از کتاب زوج همسایه

بازوی شوهرش را می‌کشد و می‌گوید: «مارکو، باید بریم خونه. ساعت یکه.»

سینتیا می‌گوید: «اِ! بمونین دیگه. تازه سرِ شبه.» مشخص بود که او نمی‌خواهد مهمانی تمام شود. نمی‌خواست مارکو از آن‌جا برود. آنه مطمئن بود که از نظر سینتیا ذره‌ای هم اهمیت ندارد که او برود یا بماند.

بنابراین آنه می‌گوید: «برای تو سر شبه. اما من باید صبح زود بیدار بشم و به بچه شیر بدم.» با آن‌که کمی مست است سعی می‌کند کمی محکم حرف بزند.

سینتیا می‌گوید: «الهی بمیرم برات!» این حرفش آنه را عصبانی می‌کند. سینتیا بچه ندارد و اصلاً نمی‌خواهد بچه‌دار شود. او و گراهام به انتخاب خودشان بچه ندارند.

راضی کردن مارکو برای رفتن به خانه سخت است. او مصمم است که بماند و حسابی دارد خوش می‌گذراند، اما آنه کم‌کم دارد مضطرب می‌شود.

مارکو گیلاسش را بالا می‌گیرد، به چشم‌های همسرش نگاه نمی‌کند و می‌گوید: «فقط یه دونه دیگه.»

امشب بیش از حد شاد است ـ البته این شادی غیرطبیعی به نظر می‌رسد. آنه دوست دارد دلیل این شادی را بداند. این اواخر مارکو در خانه خیلی ساکت بود. تمرکز نداشت و اخلاقش خیلی متغیر بود. اما امشب او و سینتیا ستارهٔ مهمانی شده‌اند. مدتی بود که آنه حس می‌کرد اتفاقی افتاده، فقط ای کاش مارکو به او می‌گفت چه شده. این روزها خیلی با او حرف نمی‌زد و بعضی چیزها را از او پنهان می‌کرد. شاید هم به علت افسردگیِ پس از زایمان داشت از او فاصله می‌گرفت. حسابی مارکو را ناامید کرده بود. چه کسی مانده بود که از او ناامید نشده باشد؟ کاملاً مشخص بود که امشب مارکو سینتیای زیبا، شاداب و سرزنده را به او ترجیح می‌دهد.

آنه دوباره متوجه گذر زمان می‌شود و کاسهٔ صبرش لبریز می‌شود. «من دارم می‌رم. قرار بود ساعت یک به بچه سر بزنم.» بعد به مارکو نگاه می‌کند و محکم می‌گوید: «تو هم تا هر وقت که دوست داری بمون.» مارکو نگاه تندوتیزی به او می‌اندازد. چشم‌هایش می‌درخشد. آنه یک‌دفعه پیش خودش فکر می‌کند که مارکو آن‌قدرها هم مست به نظر نمی‌آید ولی خودش سرگیجه دارد. آیا واقعاً باید دربارهٔ این موضوع جلوی بقیهٔ همسایه‌ها با هم دعوا کنند؟ آنه نگاهی به اطراف سالن می‌اندازد تا کیفش را پیدا کند، مونیتور بچه را برمی‌دارد و می‌فهمد به برق وصل است. خم می‌شود تا مونیتور را از برق بکشد و می‌داند که حالا همه دور میز دارند توی سکوت به او نگاه می‌کنند. خب بگذار نگاه کنند. حس می‌کند همه علیه او دست به یکی کرده‌اند و حالا او را به چشم کسی می‌بینند که مهمانی‌شان را خراب کرده است. شوری اشک چشم‌هایش را می‌سوزاند و سعی می‌کند بغضش را قورت بدهد. دوست ندارد جلوی آن‌همه آدم گریه کند. سینتیا و گراهام دربارهٔ افسردگی پس از زایمان او چیزی نمی‌دانند و از حال او چیزی نمی‌فهمند. آنه و مارکو، به‌جز مادر آنه، در این زمینه چیزی به کسی نگفتند. آنه همین اواخر این راز را به مادرش گفت و می‌داند که مادرش دربارهٔ این موضوع با هیچ کس و حتی با پدرش هم حرفی نمی‌زند. آنه نمی‌خواهد کسی چیزی دربارهٔ آن بداند و مطمئن است که مارکو هم همین حس را دارد. اما تظاهر به خوب بودن دیگر برایش خسته‌کننده شده.

نظرات کاربران

Moon
۱۴۰۰/۰۸/۱۴

تا نیمه ی کتاب هیچ اطلاعات خاصی نمیده و انقد خسته ت میکنه که دلت میخواد ادامه ندی و دقیقا توی یک چهارم پایانی یهو اطلاعات زیاد میشه . نحوه دادن اطلاعات انقدر بد هست که به راحتی هر چی

- بیشتر
کاربر ماندانا
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

برای اونایی که تازه میخوان شروع به خوندن داستانهای جنایی و پلیسی کنن خوبه، اما برای حرفه ای خون ها، کتاب اصلا جذاب نیست. بدون تعلیق، همه چیز از اول مثل روز روشنه، نقش پلیس کم رنگه و.... کلا تلاشی مذبوحانه

- بیشتر
a_b_a
۱۳۹۹/۱۲/۱۸

کتاب بدی نیست ؛ سرگرم کننده ست اما چیزی خاصی ارائه نمی ده بخونی چیزی از دست نمی دی و نخونی هم چیزی از دست نمی دی

لاله
۱۴۰۰/۰۲/۲۸

وقتی آنه و مارکو رفتن خونه کناری مهمونی دختر شش ماهه‌شون رو میدزدن. تا وسط داستان چیز زیادی دست خواننده نمیاد جز ترس و ناراحتی پدر و مادری فرزند از دست داده و تکرار مداوم اتفاقات تکراری از نگاه شخصیت‌ها.

- بیشتر
Arad
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

داستان کلیشس ولی خب شروع داستان جوریه که ادم دلش میخواد ادامه بده تا بفهمه چی میشه داستاتش بد نیست ولی از وسطاش جذابیتش رو از دست میده

مهرناز
۱۴۰۲/۰۴/۱۹

یکی از بهترین داستان‌های تعلیق که به عمرم خوندم! این رمان بی‌نظیره. داستان درباره یه زوجه که نوزاد شش ماهه‌شونو توی خونه تنها می‌ذارن که برن خونه‌ی همسایه مهمونی، اما هر نیم ساعت میان به بچه سر میزنن، تا این‌که بار

- بیشتر
Z@hr@
۱۴۰۳/۰۱/۱۶

مدتی هست به کتاب‌های ژانر تریلر روانشناختی علاقه‌مند شدم و این کتاب هم از نامزدهای این ژانر در سال 2016 بود. با علاقه شروع کردم به خوندن، ولی زیاد جذاب نبود. شاید چون انتظار من زیاد بود. آخه من کتاب‌های

- بیشتر
مریم
۱۴۰۲/۰۹/۲۵

برای من بخشی از داستان قابل حدس بود. اما در کل کتاب خوبی بود از اواسط اوج و گرفت و تا آخر کتاب نقاط شوکه کننده اش زیاد. و زیادتر میشد. درکل دوستش داشتم.

معصوم
۱۴۰۰/۰۱/۲۲

کتاب داستانِ ربوده شدن یک دختر شش ماهه است، علاوه بر داستان معمولِ ربوده شدن که تقریبا قابل حدسه دست چه کسی درکاره ، یک داستان پنهان رو هم در خودش داره

2574327
۱۳۹۹/۱۱/۱۰

شروعش رو دوست نداشتم. اما کشش و تعلیق ش زیاده. ترجمه ش هم خوب بود.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۲۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان