کتاب زمان فراموشی
معرفی کتاب زمان فراموشی
کتاب زمان فراموشی داستانی از شارون گاسکین است که با ترجمه ساناز جهانبیگلری میخوانید. این کتاب با داستانی عجیب آغاز میشود: فرزندی با تواناییهای خیالپردازی خیلی عجیب که پرده از راز یک جنایت برمیدارد.
این داستان نشریه New York Journal of Books را بر آن داشت تا دربارهاش اینطور بنویسد: «شارون گاسکین مانند یک ستاره در حال انفجار به صحنه ادبیات سرازیر شده است ... بدون تردید زمان فراموشی جذاب ترین رمان سال است».
درباره کتاب زمان فراموشی
پس از مرگ ما چه اتفاقی میافتد؟ قبل از تولد ما چه اتفاقی افتاده است؟ این داستان جذاب و تاثیرگذار درباره همین موضوع نوشته شده است.
حتما شما هم نمونههای از سوالات عجیب و غریب کودکان را دیدهاید. زمانی که ادعا میکنند زندگی و مادر و پدر و خانواده دیگری داشتهاند. احتمالا آن را جدی نگرفتهاید و یا به پای خیالپردازی بچهها گذاشتهاید. دقیقا همان کاری که جینی، مادر مجرد نوح، انجام داد.
نوح همیشه سوالات عجیبی میپرسید و خیالپردازیهایش باعث تعجب مادرش شده بود اما او همیشه این را به حساب زودرس بودن فرزندش و مشکلات تولدش میگذاشت. اما نوح روز به روز عجیبتر شد تا جایی که یک روز در مهد کودک با معلمش درباره چیزهایی مانند روشهای مختلف قتل با سلاحهای گرم و سرد صحبت میکند. این موضوع مربی مهد کودک و تمام کادر مدرسه را نگران میکند. تا جایی که از مادرش درخواست میکنند پسرش را سریعا نزد یک روانپزشک ببرد. درست همین جا است که جینی، دیگر نمیتواند تظاهر کند.
شارون گاسکین، در داستان زمان فراموشی ، تمام آنچه را که پیش از این میدانستیم به چالش میکشد. ذهنتان را درگیر میکند و در نهایت از راز یک جنایت پردهبرداری میکند.
جودی پیکولت (Jodi Picoult) از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز درباره این کتاب اینطور نوشته است: «هنگامی که مشغول خواندن این رمان بودم هرگاه آن را به زمین میگذاشتم، دائما به این فکر میکردم که بعد از این قرار است چه اتفاقی بیوفتد؟»
کتاب زمان فراموشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای فلسفی، داستانهای رمزآلود و چالش برانگیز لذت میبرید، کتاب زمان فراموشی یک انتخاب عالی برای شما است.
درباره شارون گاسکین
شارون گاسکین، نویسنده و تهیه کننده فیلمهای مستند، در دانشگاه ییل و دانشکده هنر دانشگاه کلمبیا تحصیل کرده است و در حال حاضر همراه با همسر و پسرهایش در بروکلین نیویورک زندگی میکند. او با نوشتن رمان زمان فراموشی موفق شد تا نام خود را به عنوان نویسندهای مشهور و موفق، به دنیا بشناساند.
بخشی از کتاب زمان فراموشی
مدیر مهدکودک «جوانههای کوچک» ترکیبی از یک مادهشیر، جادوگر و کمد لباس بود. مثل جعبهای بزرگ بود که از دم عینکش (که مدل عینک مادربزرگهای باحال بود) تا پایین نیمچکمههای نوکتیزش پارچهای سیاهرنگ کشیده شده باشد. موهای بلند نقرهایاش مثل یال اسب شانههای پهناورش را جوری نوازش میکردند که انگار به بوالهوسیهای روزگار دهنکجی میکرد. پانزده سال بود که اولین مهدکودک و پیشدبستانی این منطقه - که مردم آن وسواس شدیدی روی انتخاب مدرسه داشتند - را اداره میکرد و همین موضوع باعث شده بود که بیش از حد احساس مهمبودن داشته باشد. رفتار تحکمآمیز خانم ویتکر با بزرگسالان همیشه بهنظر جینی جالب میآمد. پشتپرده این رفتار خشونتآمیز نوعی ترحم و گرمای فراوان اما نامنسجم را حس میکرد.
باوجوداین، حالا روبهروی خانم ویتکر روی صندلی کوچک نارنجیرنگی که مابین گلدان و پوستر کِرْم کتابخوان قرار داشت بهزحمت خودش را جا داده بود. جینی در چهره این زن جاافتاده چیزی ماورای قدرت نمایشی همیشگیاش دید: تشویش! مدیر بهاندازه خود جینی مضطرب بود.
«خیلی ممنون که با این سرعت تشریف آوردین.»
جینی سعی کرد صدایش را کنترل کند: «خب موضوع چیه؟»
سکوت عجیبی برقرار شد. جینی سعی کرد تاحدامکان نفسهایش را منظم و آرام نگهدارد، اما در این سکوت صدای همهچیز را میشنید: صدای ضربان قلب مدیر، صدای شیر آب اتاق هنر، صدای معلمی که بلندبلند با آواز میخواند: «تمیز کنین، تمیز کنین، همگی تمیز کنین.» صدای بچهای - البته نه بچه خودش - که جیغ میکشید.
خانم ویتکر سرش را بلند کرد و به نقطهای کنار شانه چپ جینی خیره شد و گفت: «نوح درباره تفنگ یه حرفایی زده.»
کل موضوع همین بود؟ درباره چیزی که نوح گفته بود؟ اینکه مشکلی نبود. حس کرد تنش درونش از بین رفت و آرام گرفت. «مگه همه پسربچهها از این حرفا نمیزنن؟»
«گفته که با تفنگ بازی کرده.»
جینی جواب داد: «احتمالاً منظورش تفنگ اسباببازی بوده.» اما خانم ویتکر نگاه معناداری به او انداخت؛ نگاهی سخت و سنگین.
«گفته تفنگ شکاری کالیبر ۵۴ مدل رنگید بوده. گفته باروتش بوی تخممرغ گندیده میداده.»
احساس غرور کرد. پسرش خیلی اطلاعات داشت؛ همیشه مشکلش با نوح همین بود. در مغز این بچه، مثل دانشمندها، خبرهایی بود با این تفاوت که سر آنها پر از معادلات عددی بود، اما مال نوح اطلاعاتی بود که حتماً اینطرف و آنطرف شنیده بود. مگر انیشتین اینطور نبود؟ مگر جیمز جویس اینطور نبود؟ احتمالاً آنها هم در دوران کودکی درست درک نمیشدند، ولی حالا مسئله این بود که جواب خانم مدیر را که به او زل زده بود چطوری بدهد. «واقعاً نمیدونم این حرفا رو از کجا میآره. بهش میگم دیگه درباره تفنگ حرف نزنه.»
«دارین بهم میگین که نمیدونین کجا تفنگ دستش گرفته؟ یا اینکه از کجا میدونه باروت بوی گوگرد میده؟»
خونسردیاش را حفظ کرد و جواب داد: «تفنگ دستش نگرفته و جریان گوگرد رو نمیدونم. بعضیوقتا چیزای بامزهای میگه.»
مدیر بدون اینکه به جینی نگاه کند پرسید: «پس شما انکار میکنین؟»
«شاید توی تلویزیون دیده باشه.»
«پس تلویزیون تماشا میکنه، درسته؟»
در دلش گفت: «آخ خدا از دست این زن!» اما جواب داد: «خب کارتون دیهگو و دورا و باباسفنجی و مسابقه بیسبال میبینه... شاید توی کانال ورزشی وسط برنامهها تبلیغ شکار یا همچین چیزایی نشون دادهن.»
«یه چیز دیگه هم هست. نوح خیلی درباره کتابای هری پاتر حرف میزنه، اما طبق گفته شما، نه کتابهاش رو براش خوندین، نه فیلمهاش رو دیده.»
«درسته.»
«باوجوداین، کل داستانهاش رو خوب بلده. مدام درباره یهجور طلسم مرگبار حرف میزنه.»
«ببینین نوح این مدلیه. خیلی چیزا میگه.» پاهایش را جابهجا کرد. بدنش روی صندلی کوچک نارنجی خواب رفته بود. جلسه خانواده گالووی را نصفه رها کرده بود. احتمالاً خانم گالووی به تمام دوستانش داشت زنگ میزد و میگفت اشتباه کرده است و اصلاً جینی زیمرمن را برای بازسازی خانه پیشنهاد نمیکند. داشت تمام مشتریانش را بهخاطر این موضوع بیاهمیت از دست میداد. «همهش همین بود؟ بهخاطر همچین چیزای پیشپاافتادهای من رو از وسط یه جلسه مهم کاری کشیدین اینجا؟ چون پسرم زیادی درباره تفنگ و هری پاتر حرف میزنه؟»
حجم
۳۱۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۱۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان کتابو دوست داشتم،بشدت منو با خودش همراه کرده بود و خواندنش رو به عزیزان توصیه میکنم البته موضوعش درباره تناسخه،عاشق نوحی جونم
خیلی هیجان انگیز و قشنگ بود
در مورد تناسخ عالی نوشته بود
پسری چهار ساله که از زندگی ای غیر از زندگی کنونی اش خاطره دارد. کتاب بسیار جذاب برای اونهایی که به تناسخ اعتقاد و علاقه دارن
کتاب جالبی است لازم دونستم بگم که در حقیقت پزشکی به نام ایان استیونسون در مورد این کودکان تحقیقات زیادی کرده و نمونه های واقعی بسیاری در این زمینه گردآوری کرده است ایشان از سال ۱۹۶۷ تا هنگام درگذشتش ریاست بخش مطالعات
سلام مشخصا کتاب متاثر از فرهنگ بودایی وهندیه.که به تناسخ اعتقاد دارند. من به تناسخ اعتقاد ندارم.تو دین ما هم تناسخ رد شده. ولی مشخصا توضیحی برای بعضی اتفاقات وجود داره. فکر می کنم روح وپیچیدگی هایی که داره برای خیلی از فرهنگهای قدیمی
نسخه چاپی مطالعه شده🙂💕آیا به تناسخ اعتقاد دارید؟چه داشته باشید چه ن, یکی از مورد علاقه هاتون میشه!💛🧚♀️
بی نظیره جنایتی وهم انگیز واقعا خارق العاده
علیرغم اینکه از رمان ها و کتاب های فانتزی خوشم نمیاد این رمان کشش و جذبه خوبی داشت و خواننده را دنبال خودش می کشید
اگه به موضوع کارما علاقه دارین این کتاب به دردتون میخوره. مسلما که ارزش یه بار خوندن رو داره اما توضیحات اضافه در بعضی قسمت ها ریتم خوندن رو کند و خواننده رو کسل میکنه.