دانلود و خرید کتاب همه چیز را می دانم متیو فارل ترجمه نیوشا افخمی
تصویر جلد کتاب همه چیز را می دانم

کتاب همه چیز را می دانم

نویسنده:متیو فارل
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همه چیز را می دانم

کتاب همه چیز را می دانم نوشتهٔ متیو فارل با ترجمهٔ نیوشا افخمی در نشر البرز به چاپ رسیده است. این کتاب داستان یک روان‌پزشک حاذق است به سلامت عقل خود شک می‌کند، زیرا فاجعه‌ای رخ داده است که شواهد علیه او هستند. متیو فارل داستان‌نویس جوان و خوش‌ذوق آمریکایی در سال ۲۰۱۹ کتاب همه چیز را می‌دانم را نوشته است که داستان یک تصادف مشکوک و جنایتی هولناک را روایت می‌کند. متیو فارل در این رمان روانشناختی و جنایی از شیوهٔ روایی جریان سیال ذهن استفاده کرده و از عنصر تعلیق و غافلگیری بسیار بهره برده است. این داستان تحسین‌های بسیاری را به خود اختصاص داده است:

- تریلری مهیج و نفس‌گیر که از نخستین صفحه ذهن شما را درگیر خود می‌کند. حتی تا سطر آخر این کتاب مجبور به حدس زدن خواهید شد! این رمان حسابی غافلگیرتان می‌کند. (جنیفر هیلر)

- یک داستان پلیسی هیجان‌انگیز! فارل ذهن شما را از مسیرهای پر پیچ و خم تاریکی برای کشف داستان عبور می‌دهد. (هفته‌نامه ناشران)

درباره کتاب همه چیز را می دانم

آماندا بروک، همسر روان‌پزشک مشهوری به نام رندال بروک در تصادفی کشته شده است. رندال متخصص روان‌درمانی بالینی بیمارانی است که تجربیات تلخ و وحشت‌انگیزی را از سر گذرانده‌اند و سلامت روان‌شان به دلیل دیدن صحنه‌های تکان‌دهنده به خطر افتاده است. خود رندال بروک نیز یک سری تجربیات تلخ را پشت سر گذاشته و از این نظر به بیمارانش شباهت دارد. چیزی که رندال دربارهٔ آن مطمئن است، این است که او هرگز مرتکب قتل همسرش نشده؛ اما یافته‌های سوزان آدلر چیز دیگری را نشان می‌دهد.

سوزان آدلر یک کارآگاه پلیس است که مأموریت دارد علت تصادفی را کشف کند. او و همکارانش اطلاعات دقیقی دربارهٔ قربانیان حادثه و دیگر جزئیات به دست آوردند؛ همین ادله آن‌ها را به سمت‌و‌سویی سوق داد که این تصادف صرفاً یک پیش‌آمد نبوده است. تصادف ساختگی چه کسانی را هدف گرفته بود و چرا آن‌ها باید کشته می‌شدند؟ آیا یک روان‌پزشک خود می‌تواند مرتکب قتل همسرش شود؟ داستان همه چیز را می‌دانم دائماً ذهن شما را با این پرسش درگیر می‌کند.

 کتاب همه چیز را می‌دانم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر به داستان‌های معمایی و جنایی و روانشناختی علاقه‌مندید و مشکلی با صحنه‌های ترسناک و دلخراش ندارید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همه چیز را می‌دانم

پیتر مدام دست‌هایش را به شلوارش می‌مالید و می‌خواست حرف‌هایی را که می‌زند با دقت انتخاب کند. «داریم پیشرفت می‌کنیم، اما در مسیرِ درکِ کامل این آزمایش یه سری فرازوفرودهایی وجود داره. مسیری که بیمار باید طی کنه تا به بهبودی برسه یه خط صاف نیست. گمون می‌کنم قبل از اینکه تغییرات محسوسی درموردِ جِری مشاهده کنیم، به حداقل هشت تا ده جلسهٔ دیگه نیاز داره. اما ما به اونجا خواهیم رسید.»

دکتر لینهارت که پشتش به پیتر و رندال بود، به‌سمت لبهٔ صندلی‌اش سُر خورد و برگشت تا آن‌ها را ببیند. فکرش مغشوش بود. با انگشتان لاغر و کشیده‌اش لکهٔ قهوه‌ای روی پیشانی‌اش را خاراند. «چیزی که من دیدم بیماری بود که طی روند بهبودی، ناگهان به‌سمت فانتزی‌های خشونت‌آمیز خودش برمی‌گرده. چطور از من توقع دارید وقتی در مسیر قابل‌قبولی قرار نداریم به‌دنبال ادامهٔ راه باشم؟ این نه‌تنها پیشرفت نیست که پسرفت هم هست. اگه خودم بخوام درموردش حرف بزنم می‌گم که مسئلهٔ خیلی بزرگیه.»

shayestehbanoo
۱۴۰۲/۱۱/۱۴

خلاصه کتاب : داستان از جایی شروع میشه که رندال بروک روانشناس دانشگاه کوآریم همسر زیبا و ثروتمند خودش رو توی یه تصادف از دست میده همسری که عاشقانه دوستش داشته … اما بنظر میرسه که پلیس معتقده این تصادف ساختگی بوده

- بیشتر
میس سین
۱۴۰۰/۱۱/۲۳

داستان در ژانر جنایی روانشناسی هست و مناسب برای کسانی که به مسائل روانشناسی بخصوص روانشناسی جرم و جنایت علاقمندند. داستان تعلیق نسبتا خوبی داره و با وجودیکه از اواسط داستان ماجرا قابل حدسه ولی تا پایان شما رو دنبال

- بیشتر
zohreh
۱۴۰۲/۰۳/۱۷

۱۰۹. "دکتر رندال بروک" و "دکتر پیتر ریمز" دوستانی که سالها پیش در نیویورک با هم آشنا شدن روی یک پروژه روانشناسی در دانشگاه کواریم کار میکنن و اعتقاد دارن در شرف دستیابی به نتایجی هستن که میتونه تغییرات بزرگی ایجاد

- بیشتر
zahravafa
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

کناب بسیارجذاب و عالی روانشناختی جناییه و اگر اهل خوندن کتاب های جنایی باشید از اواسط کناب میتونید ماجرا رو حدس بزنید ولی با این وجود تا انتهای کتاب رو بی وقفه میخونید فقط یک سوال دوستان اون شخصی که اخر داستان دو صفحه اخر

- بیشتر
کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۳/۰۱/۱۲

بسیار عالی بود. داستان پردازی و شخصیت پردازی عالی بود و خواننده را به بازی و چالش میکشوند

AS4438
۱۴۰۲/۱۲/۲۴

جنائی،رازآلود،معمائی، همراه باتعلیق وفضاسازی بسیارعالی، حتا اگرمیشد بعضی جاها ازداستان راحدس زد هم، اززیبائیهای آن کاسته نشده، کتابی روانشناختی که عدم اعتماد درنگاه اول را بخوبی عیان ساخته، بنظرم خیلی جالب وخواندنی وهیجان انگیز بود.

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۲/۱۲/۰۴

کتاب هم جناییه هم معماییه هم روانشناختیه،یک روانپزشک حاذق بنام رندال بروک همسر زیبا و بسیار ثروتمندشو بنام آماندا بروک در اثر تصادف از دست میده،طبق تحقیقات پلیس مشخص میشه تصادف ساختگیه و در اصل به قتل رسیده...... پردازش داستان خوب

- بیشتر
آزاده
۱۴۰۲/۰۶/۲۹

میشه گفت یه کتاب جنایی روانشناسی هست داستانش از یه جایی قابل حدسه اما در عین حال جذابه و خواننده رو تا انتها با خودش همراه میکنه . خوندنش رو توصیه میکم

لیلا
۱۴۰۲/۰۴/۲۴

علیرغم ریتم مناسب تعلیق و غافلگیری های بجا بشدت بی منطق است همه چیز در آخر که گره گشایی رخ میدهد جور شده و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا قضیه انتقام‌گیری فلانی راه

- بیشتر
هکاته در صبح
۱۴۰۲/۰۴/۰۶

رمان دارای چندین شخصیت کلیدیه:سوزان که بازپرس زن و درعین حال هم مادر مجرد یک دوقلو هست،رندال که دکتری روانپزشک با اسرار خاص خودشه ودر یک شب اتفاقی برای همسرش زندگیش رو متزلزل میکنه،تم داستان درجاهایی کاملا جنایی و در

- بیشتر
«متوجه شدم. زندگیِ واقعی شبیه فیلم نیست.» «می‌بینی؟ همین الآن درس شمارهٔ یک رو یاد گرفتی. داری خوب از پس کارها برمی‌آی.»
zohreh
پول و قتل همیشه باهم در ارتباطن.
zohreh
همهٔ ما نقاب زدیم. بعضی‌ها بهتر از بقیه، اما همهٔ ما خودمون رو با نقاب پوشوندیم. زندگی چیزی جز حیله و نیرنگ نیست. تو هرگز نمی‌تونی کسی رو کاملاً بشناسی. به‌معنای واقعی بشناسی
shayestehbanoo
حس شوخ‌طبعی آماندا به‌راحتی و بدون هیچ دردسری در مقابل برخورد جدیِ رندال خودنمایی کرد. نگرانی و دلواپسی‌های رندال ذات بی‌خیال و سَبُک‌بار آماندا را به تعادل رساند. در روزهایی که می‌خواست در خانه بماند، آماندا او را به‌زور بیرون می‌کشید و در شب‌هایی که آماندا دلش می‌خواست با دوستانش بگذراند، رندال او را به درون‌اندیشی، تنهایی و تفکر دعوت می‌کرد. آن‌ها حسابی باهم جفت‌وجور بودند، انگار به دنیا آمده بودند تا باهم باشند و آن‌قدر خوش‌شانس بودند که یکدیگر را پیدا کنند.
بیتا
می‌دونی، نمی‌تونیم به کسی بگیم همدیگه رو توی بار ملاقات کردیم، درسته؟ خیلی کلیشه می‌شه.» «به کی؟» «مردم.» «مثلاً کی؟» «نمی‌دونم، مردم.» رندال سرش را تکان داد. «خب، پس اگه نمی‌تونیم راستش رو بگیم، چی باید بگیم؟» آماندا سرش را از شانهٔ راست به چپ تکان داد و فکر کرد. «چطوره بگیم وقتی در حال گوش دادن به موزیک ری چارلز بودیم باهم آشنا شدیم؟ فکر می‌کنن کنسرت بودیم و ما هم به روی خودمون نمی‌آریم.» «ری چارلز سال نودوچهار فوت شد.» آماندا خندید
بیتا
اریکه، نه از اون تاریکی‌هایی که به‌خاطر شب باشه، یه تاریکیِ ناجور. یه‌جور خفقان که انگار ابرهای توفانی روی همه‌چی رو پوشوندن؛ روی ماه، ستاره‌ها. همه‌چی. انگار یه پتوی خیلی بزرگ روی آسمون انداختن. یه‌جور تاریکی که سایه‌ها رو حجیم‌تر و پررنگ‌تر نشون می‌ده، می‌دونی چی می‌گم؟ و این باعث می‌شه جایی که یه‌کم روشنه امن به‌نظر برسه. اما امنیت داشتن توی تاریکی تقلّبیه، و به هیچ‌چیز تقلبی‌ای نمی‌شه اعتماد کرد. وقتی همه‌جا این‌جوری تاریکه، روشنایی فقط می‌تونه یه تله باشه و آدم‌ها همیشه همین‌جوری به دام می‌افتن. اون‌ها به‌سمت روشنایی می‌دوَن. هر کاری می‌کنن تا از تاریکی نجات پیدا کنن. این همون چیزیه که کار رو آسون می‌کنه.
zohreh
بعداً متوجه شدم یه آدم نمی‌تونه تغییر کنه و یکهو فکری به‌سراغش بیاد، بنابراین فهمیدم که این افکار همیشه توی ذهن من وجود داشته و مثل علف هرز یا غدهٔ سرطانی که ازش بی‌خبریم درونم رشد کرده و به هر دلیلی اون دختر این بُعد از وجود من رو کشیده بود بیرون.
zohreh
«و اگه داستان‌هایی رو که تعریف می‌کنه عملی کنه چی؟ اگه این آزمایش بیشتر شبیه یه آرزو باشه و نه حقیقت؟ همهٔ ما می‌دونیم که این کار می‌تونه باعث بشه راحت‌تر این ایده‌ها رو توی ذهنش بسازه، خارج از اینجا به دنیای واقعی بره و کسی رو به قتل برسونه.»
zohreh
برای آخرین بار به دیوارهای سفید و سادهٔ اتاق نگاه کرد و با خودش فکر کرد تابه‌حال چند نفر قبل از او مجبور شدند پرونده‌ای را باز کنند که دلشان می‌خواسته همیشه بسته بماند. چند نفر بعد از او این کار را انجام می‌دهند؟ چند زندگی با قدم گذاشتن از آن در به داخل اتاق، به صورتی برگشت‌ناپذیر تغییر کرده و چند نفر با صدای تیک‌تاک عقربه‌های ساعت‌دیواری در آن اتاق تنها بودند؟
zohreh
آسمانِ آبی مانند کریستال درخشان بود. چنین آبیِ درخشانی فقط با رسیدن فصل سرما در شمال شرقی دیده می‌شد. نوری که به‌خاطر بارشِ برف، آسمان را پوشانده بود، حالا محو شده بود.
zohreh

حجم

۳۰۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان