کتاب عشق روی خرپشته
معرفی کتاب عشق روی خرپشته
کتاب عشق روی خرپشته، نمایشنامهای زیبا و خواندنی اثر حمید جبلی است. کتاب عشق روی خرپشته دربارهی زندگی هنرمندانی ساده و بیآلایش با آرزوهای بزرگ و دلنشین است.
دربارهی کتاب عشق روی خرپشته
کتاب عشق روی خرپشته یک نمایشنامهی خواندنی از حمید جبلی است. مردی که همه او را به مهر و دوستی میشناسیم و این محبت را در تمام کارهایش هم میتوانیم ببینیم. کتاب عشق روی خرپشته هم مانند اثر دیگر آقای جبلی، دوستان با محبت از سرنوشت و زندگی انسانهای هنرمند میگوید. افرادی که زندگی ساده و بی آلایشی دارند، با آرزوهایی بزرگ و دلنشین و در نهایت پایان تلخی که بر زندگیشان رقم میخورد. جبلی در مورد کتاب عشق روی خرپشته میگوید که آن را برای خوشبخت شدن نمایشنامهی دوستان بامحبت نوشته است.
کتاب عشق روی خرپشته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران تئاتر و نمایشنامه از خواندن کتاب عشق روی خرپشته لذت میبرند. اگر آثار و کارهای هنری حمید جبلی را دوست دارید، کتاب عشق روی خرپشته را حتما بخوانید.
دربارهی حمید جبلی
حمید جبلی در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. او کارگردان، نویسنده، بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما، کارگردان، صداپیشه ، استاد دانشگاه و فیلمنامهنویس ایرانی است که همهمان او را با نقشآفرینی خاطرهانگیزش در مجموعه کلاه قرمزی میشناسیم. حمید جبلی فعالیتش را در سال ۱۳۵۱ با همکاری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد. فعالیتش در تلویزیون با مجموعهی محلهی برو بیا و کلاه قرمزی آغاز شد و صدای ماندگار کلاه قرمزی و پسرخاله نام او را جاودان کرد. او همچنین بازی و کارگردانی فیلمهای سینمایی زیبایی مانند خواب سفید، زیر درخت هلو و ... را در کارنامهی خود دارد.
بخشی از کتاب عشق روی خرپشته
پیرمردی با واکر از حیاط عبور میکند.
صدای
مجری رادیو: حالا که بلند شدین و میخواین روز خوبی رو شروع کنین پس ورزش یادتون نره.
صدای موسیقی شنیده میشود. پیرمردی با ویلچر وارد حیاط میشود. پیرزنی با عصا از قسمت زنانه بیرون میآید.
مجری رادیو: همه حاضرید؟ شروع میکنیم، یک، دو، سه. دستها بالا، دستها پایین، گردش به چپ...
صدای مجری رادیو ادامه دارد. پرستار با لگنهای پر بیرون میآید و بهسمت دیگر میرود. پرستار دیگری سینیهای صبحانه را میبرد.
چند نفر از سالمندان به حیاط میآیند. پیرمردی رو به دیوار مینشیند. پیرمردی با عصبانیت بیرون میآید و جلوی بلندگو میرود.
پیرمرد: خفهاش کن. خفهاش کن. مگه کری! میگم خفه. آهای، الان سرم رو میزنم به دیوار خودم رو میکشم. مرتیکه...
صدای بلندگو قطع میشود. مدیر پشت پنجره ظاهر میشود (یا سایهوار او را میبینیم).
مدیر: بسیار خب. پس عزیزان، آفتابخوری امروز تمام. بفرمایید داخل.
چند نفر با غرغر میروند، ویلچری را هل میدهند. چند نفر موقع رفتن به پیرمردی که به بلندگو معترض بود غر میزنند، حیاط خلوت میشود. فقط آقای سعادت که روی ویلچر است روی صحنه میماند. سایهٔ مهین و مدیر را میبینیم که با هم صحبت میکنند. داخل حیاط در قسمت زنانه پیرزنی عبور میکند.
خانم مهین از در دفتر قسمت زنانه بیرون میآید و بهسمت سعادت میرود که پشت توری است. مهین آشغالهای روی زمین را برمیدارد و کنار دیوار میریزد.
مهین: سلام آقا... حالت خوبه؟ مریضی؟:
سعادت: عکسالعملی نشان نمیدهد.
مهین: پدر جان، شما آقای سعادت رو میشناسی؟ هنرپیشه بوده... هان؟ یه مرد خوشقیافهایه. قدش بلنده، یه خرده هیکلمنده. یعنی خوشهیکله. چشموابرو مشکیه با موهای پرپشت... نمیشناسیش؟ الان تو دفتر به من گفتن اینجاست. اولش خیلی تعجب کردم، سعادت چطور اومده اینجا؟ ببینم شما اهل تئاتر نبودی؟
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
جناب جبلی زنده باشه.