دانلود و خرید کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی رابرت جردن ترجمه بهرنگ مافی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی اثر رابرت جردن

کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی

نویسنده:رابرت جردن
ویراستار:بنفشه محمودی
امتیاز:
۴.۲از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی

کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی نوشتهٔ رابرت جردن و ترجمهٔ بهرنگ مافی و ویراستهٔ بنفشه محمودی است و انتشارات پریان آن را منتشر کرده است. خیزش تاریکی هفتمین جلد از پرفروش‌ترین مجموعهٔ تخیلی‌حماسی رابرت جردن، یعنی چرخ زمان محسوب می‌شود که مجموعهٔ پرطرفدار نیویورک‌تایمز است.

درباره کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی

رابرت جردن یکی از نویسندگان مشهور و محبوب در زمینهٔ نوشتن داستان‌های حماسی و فانتزی است. او توانست یک مجموعهٔ چند جلدی از دنیایی که در ذهنش ساخته بود، به روی کاغذ بیاورد که حسابی در آمریکا طرفدار پیدا کرد. خیزش تاریکی یک رمان حماسی‌تاریخی است که در هرکدام از جلدهای آن یک اتفاق خاصی رخ می‌دهد.

کتاب چرخ زمان داستانی بسیار پیچیده دربارهٔ مقابلهٔ خوبی در برابر بدی است که در این میان، شاهد ماجراجویی شخصیت‌های اصلی هستیم. ارباب تاریکی، یک نیروی شیطانی است که می‌خواهد مغزها را فاسد کند و در پایان دنیا را متعلق به خود کند. تاریکی و نوچه‌هایش، قهرمانان داستان را در هر گوشه و کناری مورد حمله قرار می‌دهند. اژدها که لقب رهبر نور است، قهرمانی است که باید با تاریکی مقابله کند. اژدها در دوران‌های مختلف از زمان، بارها و بارها با تاریکی مقابله کرده است. پیش‌گویی‌های دربارهٔ اژدها اتفاقاتی را که در این عصر می‌افتد، پیش‌بینی کرده و مشخص می‌کند که اژدهای جدید کیست. همچنین در طول داستان، شخصیت‌ها شواهدی را پیدا می‌کنند که در پایان نشان می‌دهد اژدهای دوباره زنده‌شده کیست. دنیای چرخ زمان مانند بسیاری از داستان‌های فانتزی دیگر، شامل جادوست. در این دنیا، جادوها از چیزی به اسم قدرت دریافت می‌شود که وابسته به منبع حقیقی است. قدرت بین یک زن و یک مرد تقسیم شده است. در حال حاضر، دریافت‌کننده مرد، فاسد شده است. دریافت‌کنندگان مرد نایاب هستند و معمولا بعد از مدتی، دیوانه می‌شوند. بسیاری از دریافت‌کنندگان زن، به یک گروه به نام آیزسدای تعلق دارند.

 در بذرهای تاریکی، رند ال‌ثور به شمشیر مخصوص دست پیدا می‌کند. او هم به صورت قهرمان نور و هم اژدها متولد شده است. رند در این جلد باید به اسرار پیشگویی‌ای که دربارهٔ او شده، پی ببرد. رند برای رسیدن به پاسخ سوالاتش باید به سراغ جنگجویان آییل برود تا به او در مسیر یادگیری نحوهٔ استفاده از یک قدرت جدید کمک کنند.

رند با همراهی مویران به منطقهٔ آییل می‌رسد و وایز به او اجازهٔ ورود به شهر مقدس را می‌دهد. پس از عبور از دروازهٔ شهر برای رند ال‌ثور اتفاقاتی می‌افتد که باعث می‌شود به مسیر جدیدی وارد شود.

در نیویورک‌تایمز دربارهٔ این کتاب آمده است: «چرخ زمان می‌گردد و روزگاران از پی هم می‌آیند و می‌روند. آنچه بوده، آنچه خواهد بود و آن‌چه هست، همچنان ممکن است به سیطره‌ٔ تاریکی درآیند. بگذار اژدها بار دیگر بر بادهای زمان بتازد. جردن با چرخ زمان آمد، تا جهانی را که تالکین پدید آورده بود، به تسخیر خود درآورد.»

خواندن کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره رابرت جردن

جیمز الیور ریگنی جونیور که بیشتر با نام مستعار رابرت جردن شناخته می‌شود، نویسنده اهل آمریکاست. او از این نام مستعار در رمان خیال‌پردازی حماسی خود یعنی مجموعهٔ پرفروش چرخ زمان استفاده می‌کرده است.در سال ۱۹۹۰ میلادی، رابرت جردن، اولین کتاب رمان چرخ زمان به نام چشم جهان را منتشر کرد. او سریعا پس از انتشار اولین کتاب، کتاب دوم را نیز در اواخر همان سال منتشر کرد. جردن، با استفاده از قدرت تخیل خود، یکی از بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین جهان‌های فانتزی را خلق کند. در چرخ زمان، شخصیت‌های بسیاری وجود دارد که هر کدام ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود را دارند. رابرت جردن از هیچ چیز درنگ نکرده است. از رنگ چمن روی زمین، غذاهای روی میز و حتی اندازه انگشتان هر فرد. وقتی که شروع به خواندن کتاب چرخ زمان بکنید، در دنیای پیچیده و زیبای آن غرق می‌شوید.

متاسفانه، در سال ۲۰۰۷ بود که این نویسندهٔ افسانه‌ای، جان خود را از دست. با مرگ رابرت جردن، کتاب‌ها نیز بی‌نویسنده شدند. بسیاری از طرفداران، فکر می‌کردند که چرخ زمان هیچوقت پایان نمی‌یابد. ولی بعد از مدتی، خبری مبنی بر جان گرفتن دوباره این کتاب‌ها به گوش مردم رسید. همسر رابرت جردن از برندون سندرسون دعوت کرد که کتاب‌ها را به پایان برساند. برندون که از طرفداران پر و پا قرص این کتاب‌ها بود، دعوت به همکاری را قبول کرد و شروع به نوشتن کتاب‌ها کرد. در سال ۲۰۱۳ بود که کتاب پایانی، به نام یادآوری از نور منتشر شد و اینگونه بود که چرخ زمان به پایان رسید.

رمان چرخ زمان بسیار طولانی است. چرخ زمان شامل ۱۵ کتاب می‌شود (۱۴ کتاب اصلی و یک کتاب فرعی که ۲۰ سال پیش از وقایع داستان اصلی اتفاق می‌افتد). تقریبا تمامی این کتاب‌ها بالای سیصد هزار کلمه هستند. کتاب‌ها از سال ۱۹۹۰ شروع شده و در سال ۲۰۱۳ به پایان رسیدند.

نام این مجموعه از این قرار است:

چشم جهان

شکار بزرگ

تجلی اژدها

قیام سایه‌ها

شعله‌های آسمان

ارباب آشفتگی

تاج شمشیرها

گذرگاه خنجرها

قلب زمستان

چهارراه شامگاهی

چاقوی رویا

گرد آمدن طوفان

برج‌های نیمه شب

یادآوری از نور

بخشی از کتاب خیزش تاریکی؛ بخش اول، بذرهای تاریکی

چرخ زمان گشت و اعصار از پی هم آمدند و رفتند. خاطرات به افسانه و افسانه‌ها، به اسطوره تبدیل شدند. حتی اسطوره‌ها در زمانی‌که عصر آفرینندهٔ آن‌ها دوباره آغاز شد، مدت‌ها فراموش شده بودند. در عصری که برخی آن را دورهٔ سوم نامیدند، عصری که هنوز نیامده بود، عصری که مدت‌ها پیش سپری شده بود، بادی در دشت بزرگی به نام چمنزار کارالِین وزیدن گرفت. باد، آغاز نبود. در گردش چرخ زمان، هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد. ولی باد، شروع چیزی بود.

در زیر نور آفتاب سپیده‌دم، باد به سمت شمال و غرب وزید، از روی مایل‌ها دشت سبز و درختان پراکنده و رود خروشان لوان گذشت و قلهٔ دندانه‌دار و تیز کوه اژدها را پشت سر گذاشت؛ کوهی افسانه‌ای که بر دشتی هموار سایه افکنده بود و چنان سر بر آسمان ساییده بود که ابرها، تنها تا میانهٔ راهِ رسیدن به قلّهٔ دودآلودش بالا رفته و مانند کمربندی دور آن را گرفته بودند. کوه اژدها؛ همان جایی که اژدها مرده بود _ و با مرگش، به گفتهٔ برخی، عصر افسانه‌ها نیز به پایان رسیده بود _ جایی که طبق پیشگویی، دوباره زاده می‌شد. یا زاده شده بود. از شمال و غرب، از میان روستاهای جوالده، دارِین و آلیندِیر گذشت؛ جایی که پل‌هایی منحنی، که گویی از سنگ بافته شده بودند، به دیوارهای درخشان ختم می‌شدند؛ دیوارهای سترگ سپیدرنگِ جایی که بسیاری، آن را بزرگ‌ترین شهر جهان می‌نامیدند. تاروالون. شهری که هر روز عصر، سایهٔ کشیدهٔ کوه اژدها لمسش می‌کرد.

درون آن دیوارها، ساختمان‌های ساخت اُگِرها با بیش از دوهزار سال قدمت، گویی بنا نشده بودند، بلکه از درون زمین رشد کرده و بیرون زده بودند، یا انگار با فرسایش باد و آب شکل گرفته بودند و نه دستان ماهر اُگِرهای استاد سنگ‌تراش. بعضی از ساختمان‌ها شبیه پرندگانی در پرواز بودند، یا شبیه صدف‌هایی از دریاهای دور. برج‌هایی سربه‌فلک‌کشیده، با پایه‌های گسترده یا بدنه‌های شیاردار یا منارشکل، به وسیلهٔ پل‌هایی که صدها پا با زمین فاصله داشتند و اغلب نرده‌ای نداشتند، به هم مرتبط بودند. فقط کسانی که مدتی طولانی در تاروالون زندگی کرده بودند، می‌توانستند از این‌که مانند یک روستایی شهرندیده با دهان باز اطراف را نگاه کنند، اجتناب کنند.

بزرگ‌ترین آن برج‌ها، برج سپید، مانند استخوانی صیقل‌داده‌شده، در زیر نور خورشید می‌درخشید و شهر را زیر سلطهٔ خود داشت. مردم شهر می‌گفتند که چرخ زمان به دور تاروالون می‌گردد و تاروالون هم به دور برج سپید. نخستین منظره‌ای که مسافران از تاروالون می‌دیدند، پیش از آن‌که اسب‌هایشان به جایی برسد که بتوانند پل‌ها را ببینند، پیش از آن‌که ناخدای قایق‌های رودخانه‌ای‌شان جزیره را ببینند، برج بود که نور خورشید را مانند یک فانوس دریایی منعکس می‌کرد. بنابراین جای تعجب نبود که میدان بزرگی که دورتادور محوطهٔ برج محصور در دیوار را فرا گرفته بود، در زیر عظمت برج، کوچک‌تر از چیزی که بود به نظر می‌رسید و مردمی که در میدان بودند، گویی حشرات خُردی بیش نبودند. حتی اگر برج سپید، کوچک‌ترین برج شهر هم بود، این حقیقت که قلب قدرت آیزسِدای بود، همچنان هیبتی افسانه‌ای به آن می‌داد.

با وجود تعداد زیاد مردم، جمعیتی که در میدان بود، حتی نصف آن را هم پر نمی‌کرد. در حواشی میدان، انبوه مردم در هم می‌لولیدند و در پی کارهای روزمره، به یکدیگر تنه می‌زدند. ولی در نزدیکی محوطهٔ برج، تعداد کم‌تری از مردم دیده می‌شدند. نواری از سنگ‌فرش لخت به قطر دست کم پنجاه قدم، مرزی برای دیوارهای بلند سپید به وجود آورده بود. آیزسِدای‌ها مورد احترام بودند و طبیعتاً در تاروالون از احترام بیشتری برخوردار بودند. مقام امِرلین علاوه‌بر آیزسِدای‌ها، بر شهر نیز فرمانروایی می‌کرد، ولی تعداد اندکی از مردم تمایل داشتند که بیش از آن‌چه مجبور بودند، به قدرت آیزسِدای نزدیک شوند. بین افتخارکردن به داشتن یک بخاری بزرگ و باشکوه در خانه و قدم‌گذاشتن به درون شعله‌های آن، تفاوت زیادی وجود دارد.

ولی تعداد بسیار اندکی بودند که نزدیک‌تر می‌شدند، به سمت پله‌های پهنی که بالا رفته و به خود برج منتهی شده بود می‌رفتند؛ به سمت درهایی که با ظرافت کنده‌کاری شده و به اندازه‌ای وسیع بودند که دوازده مرد شانه‌به‌شانهٔ هم می‌توانستند از آن‌ها رد شوند. این درها باز و پذیرای همه بودند. همیشه کسانی وجود داشتند که نیازمند کمک یا راهنمایی بودند و گمان می‌کردند فقط آیزسِدای‌ها می‌توانند به آن‌ها یاری برسانند. آن‌ها از راه‌های دور و نزدیک می‌آمدند؛ از آرافِل و گیلدان۱، از سالدِیا و ایلیان. بسیاری از آن‌ها در برج به راهنمایی یا کمکی که نیاز داشتند، می‌رسیدند. هرچند، اغلب چیزی نبود که امید یا انتظارش را داشتند.

مین کلاه‌پوش شنلش را روی سرش کشیده بود تا چهره‌اش را زیر سایهٔ آن پنهان کند. با وجود گرمای روز، پارچهٔ شنل به اندازه‌ای سبک و نازک بود که نظر کسی را جلب نکند. گویی او فقط یک زن کم‌رو بود. بسیاری از مردم با کم‌رویی به برج می‌رفتند. هیچ چیزی در او نبود که توجه کسی را جلب کند. از آخرین باری که در برج بود، موهای تیره‌اش بلندتر شده بود، ولی هنوز به شانه‌هایش نمی‌رسید. لباسش که ساده و آبی‌رنگ بود و فقط نوارهای باریکی از تور سپید جِیرِکوزی در قسمت گردن و سرآستین‌هایش دیده می‌شد، می‌توانست مناسب دختر یک کشاورز مرفه باشد که بهترین لباسش را برای رفتن به برج پوشیده بود؛ درست مانند سایر زنانی که به سوی پلکان پهن می‌رفتند. دست کم مین امیدوار بود که شبیه آن‌ها به نظر بیاید. باید جلو خودش را می‌گرفت که به آن‌ها خیره نشود تا ببیند مانند خودش راه می‌روند و رفتار می‌کنند یا نه. به خودش گفت می‌توانم انجامش بدهم.

بدون شک این‌همه راه را نیامده بود که حالا برگردد. لباس زنانه‌ای که پوشیده بود، تغییر قیافهٔ خوبی بود. کسانی که حضورش در برج را به خاطر داشتند، او را به شکل زن جوانی با موهای کوتاه به یاد می‌آوردند که کت و شلوار پسرانه بر تن داشت، نه لباس زنانه. باید تغییر قیافهٔ خوبی می‌بود. در مورد کاری که انجام می‌داد، چندان حق انتخاب نداشت. نه واقعاً.

هرچه به برج نزدیک‌تر می‌شد، دلهره‌اش هم بیشتر می‌شد و بقچه‌ای را که در بغل گرفته بود محکم‌تر می‌فشرد. لباس‌های معمولش داخل بقچه بود. چکمه‌های خوبش هم همین‌طور. و تمام دارایی‌هایش، جز اسبی که در مهمانخانه‌ای نه‌چندان دور از میدان رهایش کرده بود. اگر بخت یارش می‌بود، در کم‌تر از چند ساعت دوباره روی زین نریانش نشسته بود و به سمت پل اُسترِین و جادهٔ جنوب می‌تاخت.


نظرات کاربران

amir
۱۴۰۱/۰۲/۲۹

این کتاب جزو کتاب های سطح عالیه فانتزیه ولی یه مشکل داره و اون مشکل مربوط به کتاب نیست بلکه ترجمه‌اس برای مجموعه‌ای که 14 جلد داره روند بشدتت کندی ترجمه داره. از سال ۱۴۰۰ که بخش اول کتاب چهارم منتشر شده تا

- بیشتر
کاربر ۴۵۵۵۴۴۲
۱۴۰۱/۰۳/۱۲

بابا این چه وضعیه چرا قیمت دوم این کتاب نمیزارین اصلا چرا دو قسمت میکنین کتابو بقیه کتاباش کی میاد اینم شد وضع سرویس دهی هیچکس هم جواب نمیده

sahar
۱۴۰۱/۱۰/۲۸

چرخ زمان یکی از بهترین و دقیق‌ترین ترجمه‌ها رو بین رمان‌های فانتزی داره، ولی مشکل ترجمه متن به صورت نیم-جلد اینه که تا نیمه دوم برسه نیمهٔ اول فراموش می‌شه و ضرب‌آهنگ داستان از دست می‌ره. مطابق سرعت ترجمه آقای

- بیشتر
کاربر ۳۷۲۳۴۴۲
۱۴۰۱/۰۳/۱۳

قسمت دوم این کتاب اونده. یعنی جلد هشتم چرخ زمان. لطفا الکترونیکی اش رو موجود کنید

Negar
۱۴۰۱/۰۹/۱۸

واقعا انتظار کشیدن برای خواندن ادامه داستان خیلی سخت هست. ممنون میشم زودتر باقی کتاب‌ها رو منتشر کنید.

bita.m.s
۱۴۰۱/۰۴/۲۲

امیدوارم جلد بعدی رو زودتر بگذارند

Lightbringer
۱۴۰۲/۱۰/۰۶

لطفاً بخش دوم این کتاب رو هم قرار بدین.

Sobhan nasrolahian
۱۴۰۲/۱۰/۱۳

والا من جلد پنجم رو هم شروع کردم ولی هنوز نصفه دوم این منتشر نشده

javad
۱۴۰۲/۰۶/۱۰

لطفا جلد بعدی رو هم بزارید

mostafa
۱۴۰۱/۰۴/۰۳

جلد بعدش هم اومده اون رو هم قرار بدید

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۴)
جنگ چیزی بود که زمانی فقط در موردش از زبان دستفروش‌ها می‌شنیدم، واقعه‌ای چنان دور که واقعاً درکش نمی‌کردم. ولی حالا خوب می‌دانم چیست. مردهایی که مردهای دیگر را می‌کشند. مردانی که مانند حیوان وحشی رفتار می‌کنند و تا سطح یک حیوان وحشی نزول کرده‌اند. روستاهایی که سوزانده می‌شوند، کشتزارها و مزارعی که سوزانده می‌شوند. گرسنگی، بیماری و مرگ، چه برای گناهکاران و چه برای بی‌گناهان.
ali73
اهریمن نمی‌تواند وارد محدودهٔ شما شود، مگر این‌که خودتان دعوتش کنید.
Negar
نگاهش رند را عمیقاً شکافت؛ مانند بهمنی ساکت و ابریشمی
ali73
چشمانش، دریاچه‌های تاریکی بودند که هر مردی را در اعماق خود گرفتار می‌کردند.
ali73

حجم

۶۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۶۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
تومان