کتاب دوستان بامحبت
معرفی کتاب دوستان بامحبت
دوستان بامحبت نمایشنامهای نوشته حمید جبلی، نویسنده و بازیگر ایرانی است. این اثر از جمله آثار موفق است که در سال ۱۳۷۷ به کارگردانی رضا ژیان و با بازی اکبر عبدی، حميد جبلی، رضا ژيان، ليلی رشيدی، هاشم روحانی، هوشنگ قوانلو، محمد ژيان و اصغر عبدی روی صحنه رفت. کتاب این نمایش را حمید جبلی به درخواست محمد ژیان، برادر زندهیاد رضا ژیان به رشته تحریر درآورد.
درباره کتاب دوستان بامحبت
ماجرا به مهاجرت رضا ژیان بر میگردد، هنرمند تئاتر، سینما و تلویزیون و یکی از دوستان حمید جبلی. رضا ژیان دهه شصت مهاجرت کرد اما این مهاجرت، چندان هم ساده نبود و رضا ژیان با وجود فعالیتهایی که در آمریکا داشت، دلش بیقرار سرزمین مادریاش بود تا اینکه برادرش محمد ژیان، دروغ مصلحتی عجیبی گفت با این مضمون که حمید جبلی، سرطان دارد و با این ترفند، برادر خود را به ایران کشاند...
خواندن کتاب دوستان بامحبت را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
دوستداران نمایشنامه را به خواندن این اثر موفق و تحسینشده دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب دوستان بامحبت
دو سه میز کوچک و چند صندلی و تعدادی مشتری ثابت. خانم محبت وارد کافه میشود و به اطراف نگاه میکند و پشت میزی مینشیند. گارسون سینیبهدست کنار میز پیرمردی ارمنی ایستاده و به او گوش میدهد. پیرمرد آهنگی را با دهان میزند و با قاشق به فنجان و نعلبکی میکوبد. با تمام شدن آهنگ به گارسون نگاه میکند.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) خیلی قشنگه. فقط اونجا که خیلی رفت بالا یه خرده قاطی شد.
پیرمرد: (با لهجهٔ ارمنی) نه، اونجاش خیلی خوب شده. الان نفسم کم آمد. حالا با ساز اگر بشنوی خیلی خوشت میآد.
گارسون سر تکان میدهد. پیرمرد همان آهنگ را با خود زمزمه میکند. گارسون بهسمت دختر میرود. پیرمرد صدایش را پایین میآورد.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) چی میل دارین؟
دختر: اگر چایی هست لطف کنید.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) چشم، امر دیگهای نیست؟
دختر: ببخشید آقا، ایشون آقای مقدم یا سعادت نیستن؟
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) نه، این موسیو رافائل آهنگسازه. هر روز میاد اینجا برای من آهنگهای جدیدش رو میزنه ولی پیش خودمون باشد دختر جون، آهنگهاش زیادم جدید نیستن. حالا نمیدونم یادش رفته که قبلاً ساخته یا نه. البته من به روش نمیآرم. آدم زیاد میآد اینجا میره؛ مثلاً اون هوشنگ خان الان بیست ساله میآد اینجا، همهش دوست داره یه آدم دیگه باشه. من چی بگم، بگم نباش؟ به من چه مربوطه، به من چه مربوطه اونکه داره میخونه، میخونه یا نمیخونه. یا اونکه میخوره و یادداشت میکنه؛ میدونم چی میخوره ولی چی یادداشت میکنه رو چه میدونم. میگه: به دارالمجانین اگر بگذری، به یاد آوری کافهٔ نادری. البته منظور از دیوانهخانه اینجا نیست، یهجور حافظی... مولانایی. شما با سعادت و مقدم کار دارین، ها؟
دختر: بله، بله. من باهاشون قرار دارم. دختر یکی از دوستانشون هستم.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) الان دیگه باید پیداشون بشه. شما دختر کی هستی؟ من همهٔ دوستاشون رو میشناسم.
دختر: نخیر، فکر نمیکنم شما پدر من رو بشناسید، آخه خیلی وقت پیش فوت کرده. آقای محبت.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) اِی، دختر جون، یعنی تو میگی من محبت رو یادم رفته؟ بهترین هنرپیشه بود. نویسنده هم بود. دراکتوریام خودش میکرد. همیشه با مقدم و سعادت کار میکرد. ای روزگار بیکردار، محبت.
دختر: چه جالب! فکر نمیکردم کسی پدر من رو یادش بیاد.
گارسون: (با لهجهٔ ارمنی) آخه من که کسی نیستم، من همه رو میشناسم. الان سالهای ساله بهشون چایی میدم، به درد دلشون گوش میدم. من هم که اینجور نبودم دختر جون، جوون بودم؛ توی همین حیاط پشتی با همین رافائل تو ارکسترش ساز میزدم. این حیاط پشتی یه صفایی داشت، شما یادت نیست. اون قدیم یه صفایی داشت که حالا هم داره ولی قدیم یه صفای دیگه داشت. های، دختر جون، من توی همین حیاط عاشق شدم. عاشق دختر مادام کاملیا. کلاه درست میکرد از روی ژورنالهای فرانسوی؛ مادام کاملیا نه، دخترش. دختره با یک سرباز آمریکایی عاشقی گرفته، عروسی سر دادی رفت. من هم غمگین شدم ساز رو گذاشتم کنار و اومدم اینجا گارسون شدم. ای روزگار بدکردار، محبت. هیچوقت فراموش نمیکنم، پدر شما تو یه نمایش نوشته بود: «تا محبت نباشد سعادت معنا نداره». سر این جمله سعادت عصبانی میشد، ما میخندیدیم. هَـ هَـ.
گارسون میخندد و از کنار دختر میرود و زیر لب صحبت میکند. انگار یاد خاطرات دور افتاده. مقدم و سعادت جلوی در ورودی ایستادهاند و قصد ورود دارند.
سعادت: استاد، شما اول بفرمایین.
مقدم: نخیر، خواهش میکنم شما که فرماییده بودین، بفرمایین تا آخرش.
سعادت: استاد مقدم بر همهکس مقدم است، بفرمایین.
مقدم: شد تصدقت، یه بار بنده از شما یه خواهشی بکنم شما بگین چشم؟
سعادت: آخه چرا بگم چشم قربونت برم، من نمیخوام به شما توهین کرده باشم.
مقدم: اِ، حرف من رو زمین بذاری که بیشتر به من توهین کردی مرد حسابی
حجم
۳۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۳۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
مینا محبت دانشجوی ترم آخر تئاتر برای نوشتن پایاننامهاش با موضوع تاریخ تئاتر در ایران سراغ دو بازیگر باسابقه تئاتر میرود. این دو بازیگر در تئاترهای به کارگردانی پدر مینا با هم بازی میکردند. بیشتر نمایش را نیز این دو