کتاب شام خداحافظی
معرفی کتاب شام خداحافظی
نمایشنامۀ شام خداحافظی از ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر و با ترجمۀ شهلا حائری را نشر قطره به چاپ رسانده است. موضوع نمایشنامه دربارۀ زن و شوهری است که تصمیم دارند با ترتیبدادن یک مهمانی شام، با دوستانشان خداحافظی کنند.
درباره کتاب شام خداحافظی
نمایشنامۀ شام خداحافظی دربارۀ بازاندیشی در روابط و دوستیهاست. شخصیتهای اصلی آن زن و شوهری به اسم کلوتیلد و پیر هستند. آنها یک پسر ۱۰ساله دارند و همچنان که در حال آمادهشدن برای رفتن به مهمانی دوستانشان، خانوادۀ برتنها هستند، دربارۀ مسائل مربوط به پسرشان صحبت میکنند. در میانۀ این صحبتها پیر به کلوتید میگوید مایل است به این مهمانی نرود و بعد پیشنهادی مطرح میکند: باید یک مهمانی خداحافظی بگیریم. او میگوید ما چه ربطی به این آدمها داریم؟ چرا باید با کسانی همنشین باشیم که ما را مجبور به کارهایی میکنند که برایمان خوشایند نیست؟
کتاب شام خداحافظی را به کسانی پیشنهاد میکنیم
به تمام دوستداران ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر
ماتیو دولاپورت زادۀ ۲ سپتامبر ۱۹۷۱، نمایشنامهنویس و کارگردان فرانسوی است. الکساندر دولاپتولیر زادۀ ۲۴ ژوئن ۱۹۷۱ نیز فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس و کارگردان فرانسوی است. این دو در همکاری با یکدیگر چندین نمایشنامه و فیلمنامه نوشتهاند. نمایشنامۀ دیگری از آنها با نام اسم نیز به فارسی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب شام خداحافظی
«کلوتیلد: تو هم همین کارها رو میکنی تا نقد خوب برات بنویسن؟
پیِر: معلومه.
کلوتیلد: پس تو میخوای وادارش کنی که کتابِ (او کتاب را دستش میگیرد.) جادهٔ کُرمک مکردی رو بخونه که جایزهٔ پلیتزر ۲۰۰۷ رو گرفته.
پیِر: این کتاب یه شاهکاره.
کلوتیلد: پسرت ده سالشه پیِر.
پیِر: اون خیلی بیشتر از چیزی که تو فکر میکنی میفهمه. یادته تابستون لب استخر یهبند داشت نوول اُبس میخوند.
کلوتیلد: میخواست جلب توجه کنه. فقط عکسهاش رو نگاه میکرد.
پیِر: چرا نوول اُبس نمیتونست براش جذاب باشه؟
کلوتیلد: میتونی به من بگی یه پسر ده ساله چه چیز جذابی میتونه توی یه شمارهٔ مجلهٔ مخصوص املاک ۲۰۰۲ پیدا کنه.
پیِر: من چه میدونم از خودش بپرس.
کلوتیلد: ازش میپرسم که قیمت هر متر مربع خونه توی مونمرتر چقدره. حالا تو رو خدا برو لباس بپوش.
به هم نگاه میکنند و هیچکس تکان نمیخورد.
پیِر: (دستش را به طرف کتاب دراز میکند.) میشه لطفاً بهم پَسِش بدی؟
کلوتیلد کتابِ جاده را برمیگرداند و شروع میکند خلاصهٔ پشتِ جلد را با صدای بلند میخواند.
کلوتیلد: (با جدیت میخواند.) آخرِ دنیاست، دنیا ویران شده است، پر از خاکستر و جسد، در میان بازماندگان، یک پدر و پسر در جادهای سرگردانند. زیر باران، برف و در سرما پیش میروند. گروهی از آدمخوارانِ وحشی، در دلِ آنچه از بشریت باقی مانده است، ترس و وحشت میاندازند. آیا آنها از این سفر جان سالم به در خواهند برد؟
پیِر: میخوای من هم برات پشت جلدِ ژوستین بلک رو بخونم؟
کلوتیلد: پیِر خواهش میکنم.
پیِر: اون میگه میخواد یه چیز دیگه بخونه، خب من هم دارم یه چیز دیگه میدم بخونه. چرا اینجوری دربست رد میکنی؟
کلوتیلد: برای اینکه این یه بهانهٔ الکیه.
پیِر: من دارم اون رو در برابر تضادهای روحیش قرار میدم. میخواد وارد دنیای ادبیات بشه، خب بذار بشه (کلوتیلد به ساعتش نگاه میکند.) اون مثلِ بچهایه که میخواد با آتیش بازی کنه. آخرش خودش رو میسوزونه و اون موقع متوجه میشه که مناسب سنش نیست.
کلوتیلد: خب پس یعنی اگه پرون بخواد خالکوبی کنه تو میبریش خالکوبی؟
پیِر: نمیشه که درمورد همهچیز ما براشون تصمیم بگیریم.
کلوتیلد: چرا اتفاقاً این اون چیزیه که ما بین خودمون بهش میگیم پدر و مادر. حالا بهش میگی چراغ رو خاموش کنه چون دیگه برای کتاب خوندن خیلی دیره، خودت هم برو لباس بپوش.
پیِر: باشه. ولی این تویی که باید بهش بگی. من خودم رو ضایع نمیکنم.
کلوتیلد: خیلی خوب. من بهش میگم. ولی تو هم یه شلوار درستوحسابی پات کن، بدون سوراخ و لکهٔ چربی. ما که قرار نیست توی گاراژشون شام بخوریم.
کلوتیلد به طرف اتاق میرود، پیِر روی دستهٔ کاناپه مینشیند.
پیِر: میخوای به هَمِش بزنیم؟
کلوتیلد بیرون میآید. وسایلش را در کیف دستیاش میگذارد.
کلوتیلد: آدم ساعت هشت و نیم قرار شام رو به هَم نمیزنه حتی اگه خونهٔ برتَنها باشه.
پیِر: پس کافیه بگی من اریون گرفتم.
کلوتیلد: تو که قبلاً گرفتی.
پیِر: اونا که نمیدونن (کلوتیلد دوباره میرود.) یا میتونیم حسابی دیر بریم.
کلوتیلد: (صدا از خارج صحنه) ما همینطوریش هم دیر کردیم.
پیِر: در واقع حق با بُریسه.
کلوتیلد برمیگردد.
کلوتیلد: میخوای بگی حق داشته که «همسر و بچههاش رو بعدِ پونزده سال ازدواج بهخاطر یه پرستارِ بچهٔ ۲۲ سالهٔ سوئدی ول کنه؟» اگه میخوای بفرما، وقتی وَنِسا رسید، البته اگه بالاخره یه روز برسه، باهاش بذار برو.»
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
از این نمایش نامه تو تا ترجمه وجود داره من چاپ علمی و فرهنگی رو خوندم دوست داشتم