دانلود و خرید کتاب هیولا و آدم ها متس استراندبری ترجمه ماندانا حیدریان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب هیولا و آدم ها اثر متس استراندبری

کتاب هیولا و آدم ها

معرفی کتاب هیولا و آدم ها

کتاب هیولا و آدم ها نوشتهٔ متس استراندبری و ترجمهٔ ماندانا حیدریان است. انتشارات پریان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر جلد سوم از مجموعهٔ «سه‌گانهٔ هیولا» و درمورد بچه‌ای است که روز تولدش تبدیل به هیولا شده است.

درباره کتاب هیولا و آدم ها

کتاب هیولا و آدم ها در ۲۱ بخش نوشته شده است. داستان از جایی آغاز می‌شود که راوی می‌گوید شب بود و او در جنگل می‌دوید. پنجه‌هایش بالاتر از سطح زمین پرواز می‌کردند. دم پشمالویش مثل ابری دنبالش می‌آمد. بینی‌اش پر بود از عطر سرد شب. بدن هیولایی‌اش خیلی کارها می‌توانست انجام بدهد که بدن انسانی‌اش نمی‌توانست. این راوی پیش از این و در جلد اول این مجموعه‌داستان، در شب تولدش، به یک هیولا تبدیل شده بود. حالا او یک تغییرشکل‌دهنده بود. می‌توانست با کمک وِردی جادویی بدنش را تغییر بدهد. می‌توانست انتخاب کنم چه‌وقت می‌خواهد هیولا باشد و چه‌وقت آدمیزاد.

خواندن کتاب هیولا و آدم ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب هیولا و آدم ها

«وقتی روز بعد به مدرسه رفتم، الکس و ایساک کنار در ورودی ایستاده و زل زده بودند به من.

توی راهروها دنبالم آمدند. انگار راه کلاس هیچ‌وقت قرار نبود تمام شود. بیش‌تر و بیش‌تر ترسیدم. وحشت‌زده و کوچک و بیچاره. تمام روز در کلاس پشت سرم زمزمه می‌کردند. در صف غذاخوری پشت سرم ایستادند. چند میز آن‌طرف‌تر نشستند و تمام مدتِ ناهار زل زدند به من. وقتی رفتم، دنبالم آمدند.

ناگهان هُلم دادند و زمین خوردم. الکس هُلم داد به طرف دیوار. یکی از معلم‌ها از توی کلاس نگاهی به بیرون انداخت و گفت: «چه‌کار می‌کنید پسرها؟»

ایساک درحالی‌که وانمود می‌کرد دارد قلقلکم می‌دهد، گفت: «فقط داریم بازی می‌کنیم. مگر نه، فرانک؟»

سر تکان دادم. اگر خبرچینی می‌کردم، فقط اوضاع بدتر می‌شد.

معلم گفت: «سعی کنید آرام‌تر بازی کنید.» و در را بست.

الکس زمزمه کرد: «شنیدی چه گفت. به نفع خودت است دادوبیداد نکنی. دنبال‌مان بیا.»

او و ایساک من را از توی راهروها تا پشت مدرسه کشاندند. حواس‌شان به دور و بَر بود و مراقب بودند کسی ما را نبیند. فهمیدم می‌خواهند کار خیلی بدی بکنند.

ایساک گفت: «مادرم می‌گوید پدر و مادرت هیولادوست هستند.»

الکس نزدیک‌تر آمد و گفت: «تو هم هیولادوستی؟»

ایساک گفت: «لازم نیست سکته کنی، فقط بگو هیولادوست نیستی.»

ترسیده بودم. هیچ وقت دعوا نکرده بودم اما می‌دانستم توی دعوا کردن و جنگیدن افتضاح هستم. سعی کردم از کنار الکس و ایساک بگذرم اما دو نفر بودند و هر دو هم از من قوی‌تر و سریع‌تر.

الکس برایم جفت‌پا گرفت و حتی قبل از این‌که بفهمم چه شد، افتادم روی زمین. تهیگاه استخوانی ایساک فرو رفت توی شکمم.

گفت: «بگو همهٔ هیولاها می‌میرند.»

نتوانستم بگویم. واقعاً نتوانستم.

الکس گفت: «بگو!»

چرخیدم تا آزاد شوم: «ولم کن!»

ایساک زنجیر طلایی نازک دور گردنم را گرفت و گفت: «این چیست؟»

زمزمه کردم: «نه! نکن!»

ولی او کلیدی را که به زنجیر آویزان بود گرفت توی دستش. کلید کتابخانه، محل ملاقات هیولاها. اسرارآمیزترین راز من.

ایساک زنجیر را کشید و پاره کرد اما آن را نگه داشت. گفت: «این کلیدِ کجاست؟»

تقلاکنان گفتم: «هیچ‌جا، فقط یک گردنبند است.»

اما برای وانمود کردن دیر شده بود. ایساک دیده بود وقتی به کلید نگاه کرده چه‌قدر ترسیده‌ام.

پوزخندزنان کلید را کشید. کلیدی که به اوالیسا قول داده بودم هرگز، هرگز کسی نبیندش.

کسی فریاد زد: «راحتش بگذار.»

وقتی برادرم، الیور، را دیدم که دوان‌دوان از مدرسه بیرون آمد، باورم نمی‌شد.

الکس گفت: «گمشو برو.»

الیور لب‌هایش را به هم فشار داد و جمع کرد، مثل وقت‌هایی که خیلی لجبازی می‌کرد. ولی حالا من خیلی خوشحال بودم.»

رستگاری در آسمان هشتم
حمیرا نظری
بخشش، کلید آرامش
اصغر خدابنده‌لو
وظایف و اختیارات پلیس در جرائم اخلاقی ویژه‌‌ی زنان و کودکان
یوسف فلاحی
دمی با فردوسی
اکرم تاجیک‌زاده
دختر کشیش
جورج اورول
ازهم‌ریخته
داوود جمالی
تغییر یکطرفه در زندگی (جلد چهارم)
کمال هادی
فرایندهای تصفیه فاضلاب
مریم فراهانی
این پایان دنیاست...همان طور که می دانیم و من احساس خوبی دارم
الکس برون
سیستم های دینامیکی، مکانیک سماوی و مدارهای ماهواره ای
بهروز رئیسی
جنگ از نگاه کودکان
زینب درودیان
صداهای شب
مار پون
عربی ۷
سکینه مرادخانی
استخوان ها دروغ نمی گویند
ملیندا لی
ماجراجویی ترنج و بینگی (نجات زمین)
زهرا ترنج سیمین
چرا حباب ها گرد هستند؟
آمنه حشمتی
استعدادیابی در والیبال
خسرو ابراهیم
افسانه‌های تنبل‌ها؛ افسانه‌های ملل جلد ۱۲
محمد رضا شمس
غفلت از معصومیت
عبدالحمید پوراسد
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
گردان قاطرچی ها
داوود امیریان
پسرک، موش کور، روباه و اسب
چارلی مکسی
پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
پاستیل‌های بنفش
کاترین اپل‌گیت
هری پاتر و سنگ جادو
جی.کی. رولینگ
مامان من نمی‌تونم بخوابم
بریجت راب
دختری که ماه را نوشید
کلی بارن‌هیل
شهر آی قصه ـ قسمت اول: دایناماینا
پوریا عالمی
دوستان دوست‌داشتنی
کورتنی کاربن
گربه‌ی چکمه پوش
ریحانه ظهیری
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
قصر آبی
ال.ام مونتگومری
آقای باکلاه و آقای بی‌کلاه
شل سیلوراستاین
۳۰ روز با پیامبر (ص)ِ؛ کتاب اول
حسین فتاحی
گربه‌ی لوبیا پز
اسماعیل پورکاظم
پینوکیو (خلاصه داستان)
کارلو ک‍ول‍ودی‌
افسانه‌ی قوهای وحشی
شاگا هیراتا
چرا روباه مرغ شکار می‌کند؟
می‌می ساموئل
خوب‌های بد، بدهای خوب ۱
سومان چینانی

نظرات کاربران

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۱۳

کتاب خوبی بود و اندکی چاشنی ترس به همراه داشت💜

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۴۱,۰۰۰
تومان