کتاب اگراندیسمان و چند داستان دیگر
معرفی کتاب اگراندیسمان و چند داستان دیگر
کتاب اگراندیسمان و چند داستان دیگر، مجموعه داستانهای خولیو کورتاثار با مضامین مختلفی مانند عشق، تنهایی، فلسفه، اسطوره، از خود بیگانگی و فناناپذیری است.
امید نیکفرجام توانسته است کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر را بعد از نهسال پشت سد سانسور ماندن، با ترجمهای روان و قابل قبول، منتشر کند.
دربارهی کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر
کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر مجموعه داستانهای خولیو کورتاثار است که به موضوعات مختلفی مانند عشق، تنهایی، بیگانگی با خود، فلسفه که اتفاقا رشتهی دانشگاهی نویسنده بوده است، میپردازد. نثر خولیو کورتاثار در کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر، نثری تکنیکی است و سبک داستانها به سورئال نزدیک است. مثلا در داستان اول کتاب، شخصیت اصلی به یک موجود بسیار کوچک آبزی تبدیل میشود. نکتهی جذاب دیگری که دربارهی این کتاب وجود دارد، نحوهی روایت ماجراها است. راوی در برخی از داستانها، چندصداییست. گاهی جا عوض میکند و زاویه دیدش را تغییر میدهد. تمام این تکنیکها و موضوعات جذابی که کورتاثار برای داستانهایش انتخاب کرده است، کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر را به یک اثر جذاب خواندنی تبدیل کرده است.
کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر یک انتخاب عالی برای دوستداران داستان کوتاه و علاقهمندان به ادبیات آمریکای لاتین به شمار میآید.
دربارهی خولیو کورتاثار
خولیو کورتاثار ۲۶ اوت ۱۹۱۴ در بروکسل به دنیا آمد. او نویسنده شاخص دهه ۱۹۶۰، مترجم، شاعر، فرهنگنویس و روزنامهنگار بود که توانست نویسندگان آمریکای لاتین، از مکزیک تا آرژانتین را تحت تأثیر قرار دهد. کورتاثار در ۱۸ سالگی به عنوان آموزگار در مدرسه ابتدایی مشغول به کار شد و در ۱۹۴۴ به عنوان استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه ملی کیو (Cuyo) مشغول به کار میشود. از میان معروفترین آثار او میتوان به جایزهها (در ترجمه انگلیسی برندگان)، لِیلِیبازی، آگراندیسمان و چند داستان دیگر (که ابتدا با عنوان پایان بازی و داستانهای دیگر منتشر شد)، کرونوپیوها و فاماها، ۶۲: جعبه مدل، همه آتشها آتش و داستانهای دیگر، کتاب مانوئل، تغییر نور، ما گلِندا را خیلی دوست داریم و فردی به نام لوکاس اشاره کرد. او در نهایت در ۱۲ فوریه ۱۹۸۴ در ۶۹ سالگی در پاریس، فرانسه چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر
من یک زمانی خیلی به اَکسولوتیها فکر میکردم. برای دیدنشان به آکواریوم ژاردَن دِ پلانت میرفتم و ساعتها میایستادم به تماشایشان، سکونشان را مشاهده میکردم، حرکات خفیفشان را. حالا خودم اَکسولوتیام.
یک صبح بهاری که پاریس داشت پس از چله روزه زمستان دُم طاووسیاش را پهن میکرد، تصادفاً با آنها آشنا شدم. داشتم در بولوار پور ـ رویال راه میرفتم، بعد وارد سن ـ مارسل و لوپیتال شدم و میان آنهمه خاکستری چشمم به رنگ سبز افتاد و به یاد شیرها افتادم. من دوست شیرها و پلنگها بودم، اما تا آن موقع به ساختمان مرطوب و تاریکی که همان آکواریوم بود پا نگذاشته بودم. دوچرخهام را به نردهها تکیه دادم و رفتم به لالهها نگاهی بیندازم. شیرها غمگین و زشت بودند و پلنگم هم خواب بود. فکر کردم به آکواریوم بروم، همینطوری کجکی و سرسری به ماهیهای بیمزه نگاه میکردم که یکهو اَکسولوتیها چشمم را گرفتند. یک ساعتی ایستادم به تماشای آنها و بعد رفتم، بیآنکه بتوانم به چیز دیگری فکر کنم.
در کتابخانهٔ سنت ـ ژُنِویو به فرهنگ لغت رجوع کردم و فهمیدم که اَکسولوتیها مرحلهٔ لارویِ (دارای آبشش) گونهای سمندر از خانوادهٔ آمبیستوما هستند. مکزیکی بودنشان را خودم با نگاه کردن به آنها و از روی صورتهای آزتکیِ صورتی و کوچکشان و پلاکارد بالای محفظهشان فهمیدم. در فرهنگ خواندم که گونههایی از آنها در آفریقا کشف شده که قادرند در زمان خشکسالی در خشکی زندگی کنند و فصل باران که میرسد زیر آب به زندگیشان ادامه دهند. اسم اسپانیاییشان، آخولوته، را یافتم و فهمیدم که خوردنیاند و روغنشان کاربردی مثل روغن ماهی دارد (البته نوشته شده بود که دیگر چنین استفادهای از آن نمیشود).
میلی به اینکه به آثار تخصصی در این زمینه سر بزنم نداشتم، اما روز بعد دوباره رفتم به ژاردن د پلانت. بعد از آن هر روز صبح رفتم، بعضی روزها هم صبح و بعدازظهر. نگهبان آکواریوم بلیتم را که میگرفت با تعجب لبخندی میزد. به میلهٔ آهنی جلوِ محفظههای شیشهای تکیه میدادم و همینطور تماشایشان میکردم. این قضیه چیز عجیبی نیست، چون بعد از دقیقه اول میفهمیدم که ما باهم ارتباط داریم
حجم
۳۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
حجم
۳۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
نظرات کاربران
"با این ترجمه نخونین" تنها چیزی که میتونم بهتون بگم و نجاتتون بدم:)) با این که ترجمه بد و ناواضح بود ولی باز هم داستانهای کورتاسار جذابیت و کشش داشتن. واقعا از تخیلش، شخصیت ها و غیرقابل پیش بینی بودن داستانها لذت
از داستانی که در نمونه خواندم مشخصه که ترجمه خوب نیست. هم ترجمه جای کار داره و هم ویراستاری لازمه. ممنون از طاقچه بخاطر ارائه نمونه