دانلود و خرید کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم رسول یونان
تصویر جلد کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم

کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم

نویسنده:رسول یونان
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۶۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم

راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم نوشته رسول یونان، نویسنده و شاعر معاصر ایرانی است. یونان در این اثر از اندوه و افسردگی و ملال یک پسر جوان و تحولات روحی‌اش روایت می‌کند.

خلاصه کتاب راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم

مصطفی که پسری منزوی و دلشکسته از وقایعی زندگی است، داستان خود را در سه فصل تعریف می‌کند، ماجرای شکست خوردنش در کار، عاشق شدنش به دختر همسایه و با شکست خوردنش، این‌بار در عشق و خانه‌نشین شدنش به خاطر افسردگی و انس گرفتن بیش از حدش با دو قناری که در قفس نگاه می‌دارد. پدرش نها را بی خبر از او آزاد می‌کند و از رفتن پیش پدربزرگ نجارش و زندگی با او و کشف چیزهای نویی از زندگی که بینش تازه‌ای به او می‌بخشد. 

خواندن کتاب راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم.

درباره رسول یونان

رسول یونان شاعر و نویسنده معاصر ایرانی متولد ارومیه و ساکن تهران است. او تاکنون چند مجموعه شعر منتشر کرده است. واهه آرمن اشعار او را به ارمنی و مریوان حلبچه‌ای هم آثارش را به کردی سورانی ترجمه کرده اند. سعیده سادات کابلی هم ترانه‌های او را به فرانسوی ترجمه کرده است. از آثار او است رمان خیلی نگرانم شما لیلا را ندیده‌اید، مجموعه شعر من یک پسر بد بودم، در را باید آرام باز کرد و رفت، پرواز یک تکه برف، روزهای چوبی.

جملاتی از کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم

پدربزرگ می‌گفت: «سفر مهمه. دنیای آدمارو بزرگ‌تر می‌کنه!»

و توضیح می‌داد که دنیا هرچه بزرگ‌تر باشد بهتر است. از دنیاهای کوچک دل خوشی نداشت.

می‌گفت: «دنیای مورچه‌ها رو به خاطر اینکه کوچیکه زود آب می‌بره» و ادامه می‌داد:

«وقتی قطره آبی بتونه دنیایی رو ببره، اون دنیا دیگه دنیا نیست!»

عمو رحمان ادامه می‌داد: «تا می‌تونین سفر کنین!»

و توضیح می‌داد: «سفر از وقتی شروع می‌شه که آدم بهش فکر می‌کنه!»

وقتی می‌پرسیدیم: «اگه مسافر جایی برای رفتن نداشته باشه چی؟»

یک‌صدا می‌گفتند:

«همیشه جایی برای رفتن هست!»

عمو رحمان می‌گفت: «اکثراً جاده‌های بزرگ به دریا ختم می‌شن!»

پدربزرگ می‌گفت: «خیلیارو می‌شناسم که کنار دریا اُتراق کردن!»

وقتی سؤال می‌کردیم: «اگه یکی نخواد کنار دریا زندگی کنه تکلیفش چیه؟»

جواب می‌دادند: «ما دریا رو فقط مثال زدیم! بره به یه جای دیگه! دنیا پر از جاهای قشنگه!»

بعد توضیح می‌دادند که دریا از نظر آن‌ها نام تمام جاهایی‌ست که در آن‌ها می‌شود راحت زندگی کرد.

وقتی می‌پرسیدیم: «آدما از کجا بدونن کدوم جاده به کدوم دریا می‌رسد؟»

عمو رحمان می‌گفت: «همهٔ جاده‌ها و دریاها واسه خودشون نام و نشون دارن!»

🍃بانو🌼
۱۳۹۹/۰۶/۲۰

نسخه چاپی کتاب رو خوندم کتاب روان بود جذابیت های خودشو داشت جملات قشنگی هم استفاده شده بود در کل خوب بود

Faeze
۱۳۹۹/۰۱/۲۶

داستان قشنگی داره.. .نوشته ها طوری هستن که من شخصا اون شرایط رو حس میکردم. اگر از داستان های بی شیله پیله ، با یه متن ساده خوشتون میاد پیشنهاد میکنم بخونیدش 😊

afsaneh_&_fatemeh
۱۴۰۱/۰۲/۲۰

افسانه🍀 در کنار جذاب بودن اسم کتاب، شهرت نویسنده هم در انتخابش برای خوندن موثر بود. وباید بگم که به هیچ وجه انتظارم رو برآورده نکرد. داستان خیلی سطحی بیان شده بود و اصلا مشخص نبود که ما داریم به چه

- بیشتر
نــے‌آیش🐋
۱۳۹۹/۰۳/۱۵

بینظیره:) حس میکنم هرکسی دلش میخاد از خودش بیرون بزنه و رهایی رو تجربه کنه باید بخونه‌تش :)

The V
۱۳۹۹/۰۱/۲۲

کتاب خوبی است. داستان جالب، شخصیت پردازی خوب چیزی که بسیار تو ذوق میزنه غلط‌های نگارشی و دستوری متنه نیماژ محترم لطفا از ادیتور استفاده کنین

رهایش
۱۴۰۰/۰۵/۲۰

اون یه ستاره رو هم واسه اسمش دادم. به کتاب کاملا ضعیف از همه لحاظ

آ
۱۴۰۱/۰۳/۱۴

کتاب خیلی جالبیه.برای رهایی از دنیا غمگین و بدی که خودمون و شاید کمی آدم های بد برامون ساختند.رهایی از دنیا محدود کننده فضای مجازی و زدن به جنگلی پر از داستان و خوندن جملات عمیقی و جذابی از شخصیت

- بیشتر
فاطمه
۱۴۰۱/۱۰/۲۰

تعریفی نبود. یه جاهایی بیخودی کش داده بود. در کل قصه به جز صحبت های پدربزرگ ها که نکته های خوبی داشت حرفی برای گفتن نداشت

کاربر ۳۹۳۷۱۷۳
۱۴۰۰/۱۰/۱۳

انگار ادما برای اینکه حالشون خوب شه حتمن باید قبول کنن که باید بخوان زندگی کنن باید حوصله و وقتشو داشته باشن

یاسمن
۱۴۰۰/۰۵/۲۳

متن روانی داشت. ولی داستان وقتی به جنگل می‌رسید طبیعی نبود و میزان زیادی تخیلی بود در صورتی که اوایل داستان موضوع اجتماعی و خوبی رو داشت شروع می‌کرد. بیشتر حس کردم شخصیت اصلی داستان یک پسر ۱۸ ساله ست

- بیشتر
وقتی نمی‌خواهی بمانی، بمانی هم رفته‌ای.
سایه
«من از آدمای تنها بدم می‌آد؛ می‌دونی چرا؟» حوصلهٔ جر و بحث نداشتم و از روی ناچاری گفتم: «بگو بدونم!» آب دهانش را قورت داد و گفت: «کرهٔ زمین هفت میلیارد آدم داره. مگه ممکنه همه‌شون بد باشن! بد اونیه که نمی‌تونه بین این هفت میلیارد آدم واسه خودش دوستی پیدا کنه!» حق با او بود؛ اما من حوصلهٔ بیرون زدن از خودم را نداشتم. سکوت کردم.
باران
«زندگی یه عیب داره اونم صبر کردنه! باید برای همه‌چیز صبر کرد.»
Fatima
آب دهانش را قورت داد و گفت: «کرهٔ زمین هفت میلیارد آدم داره. مگه ممکنه همه‌شون بد باشن! بد اونیه که نمی‌تونه بین این هفت میلیارد آدم واسه خودش دوستی پیدا کنه!»
آدم فضایی مهربون
«ارزش دنیا به آدماشه! اگه نباشن دنیا پشیزی هم نمی‌ارزه!» مکثی کرد و بعد درحالی‌که آدم‌های کافه را به من نشان می‌داد ادامه داد: «اما یادت باشه، با همه به یه اندازه دوستی نمی‌کنن. با بعضی‌ها چای می‌خورن، با بعضی‌ها نسکافه، با بعضی‌ها غذا، بعضی‌ها هم هستن که آب هم نباید باهاشون خورد.»
آدم فضایی مهربون
پدربزرگ بااینکه سال‌های زیادی از زندگی‌اش گذشته بود و تقریباً هفتاد سال داشت، اما پر از امید و انرژی بود. زندگی در وجودش موج می‌زد. جدی بودنش روحی تازه به من بخشیده بود. دوست داشتم مثل او کار کنم و به زندگی‌ام معنا ببخشم. راه و رسم زیستن را خوب بلد بود. آن‌قدر با زندگی درآمیخته بود که پیری و سالخوردگی نمی‌توانست بر او غلبه کند.
آدم فضایی مهربون
دیوانه پشت گوشش را خاراند و گفت: «می‌دونم چرا حال آدما تو پاییز گرفته می‌شه!» پیرمرد پرسید: «چرا؟» دیوانه جواب داد: «تو پاییز آدما را تنها می‌گذارن!» پیرمرد گفت: «کیا؟» دیوانه کمی فکر کرد گفت: «اونا دیگه. اونا که کارشون تنها گذاشتنه!» همه خندیدند. دیوانه درحالی‌که می‌رفت باز شروع کرد به فحش دادن و گفت: «آخه احمقا، تنها گذاشتن دیگرون هم شد کار! واسه خودتون یه کار درست و حسابی پیدا کنین!»
آدم فضایی مهربون
. فکرها مانند دندان‌درد هستند، شب‌ها به سراغ آدم‌ها می‌آیند. در بیداری کاری به کارت ندارند، اما کافی‌ست سر جایت دراز بکشی و پلک‌هایت را روی هم بذاری؛ انگار تنها گیرت آورده باشند، از چپ و راست، از زمین و هوا هجوم می‌آورند و پدرت را درمی‌آورند.
n re
دیگر یاد گرفته بودم که عشق تحمیل خود به دیگران نیست. یاد گرفته بودم کسی که برای رفتن آمده می‌رود و کسی که می‌خواهد برود هرطور شده می‌رود. هرچه درها را به رویش ببندی و هرچه بهانه بیاوری کاری از پیش نمی‌بری. فقط ممکن است رفتنش را به تعویق بیندازی.
آدم فضایی مهربون
تو این دنیا هیچ‌چیز نمی‌تونه حال و هوای آدمو تغییر بده، جز خود آدم!»
n re
تو این دنیا اگه کسی یا چیزی رو به یاد نیاری خودت هم به یاد آورده نمی‌شی. اغلب اونایی فراموش می‌شن که خودشون فراموش‌کارن.»
n re
«زندگی مثل صف نونواییه. اگه بخوای چیزی به دست بیاری باید صبر کنی و انتظار بکشی؛ وگرنه چیزی نصیبت نمی‌شه.»
Fatima
نشستم پشت پنجره و زل زدم به بیرون. هرچه منتظر ماندم از پشت پنجره نگذشت. پنجره بدون او چیزی کم داشت. عبورش می‌توانست پنجره‌ام را زیبا کند اما عبور نکرد. پنجره، قابی از اندوه بود
n re
وقتی نمی‌توانی بمانی باید بروی. باید تن به جاده بسپاری؛ حتماً خانه‌ای در دوردست‌ها هست که انتظار تو را بکشد. وقتی نمی‌خواهی بمانی، بمانی هم رفته‌ای. وقتی نمی‌گذارند بروی باید بگریزی؛ وگرنه درهای هیچ زندانی خودبه‌خود باز نمی‌شوند. وقتی گریختی پا به ناشناخته‌ها بگذار! نترس! با احتیاط جلو برو! تاریکی را کشف کن! کشف نوعی رهایی‌ست.
rain_88
«نور و روشنی خوبه! آدما توی تاریکی از یادها می‌رن.»
n re
معتقد بود آدم‌هایی که زخمی می‌شوند خودشان را پنهان می‌کنند تا زخمشان دیده نشود. عده‌ای پشت سکوتشان مخفی می‌شوند، عده‌ای پشت حرف‌هایشان و عده‌ای هم پشت لبخندشان. آن‌ها فکر می‌کنند اگر زخمشان دیده شود از شأن و غرورشان کاسته می‌شود. هرطور شده خودشان را پشت چیزی مخفی می‌کنند تا زخمشان را درمان کنند.
آدم فضایی مهربون
تنهایی همیشه به معنای تنهایی نیست، گاه به معنای پایان است، گاه فراموشی؛ گاه نیز به معنای رنج و اندوه است. البته آدم‌هایی هم هستند که در تنهایی احساس رهایی می‌کنند.
rain_88
«آب می‌آید جاری می‌شود و می‌گذرد سیل می‌آید ویران می‌کند و می‌گذرد جهان یک پنجره است هر کسی می‌آید نگاهی از آن می‌کند و می‌گذرد.»
rain_88
آدمی چیزی جز ردپایی موقتی نیست.
n re
«زندگی یه عیب داره اونم صبر کردنه! باید برای همه‌چیز صبر کرد.»
n re

حجم

۱۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۷۰%
تومان