بریدههایی از کتاب راه طولانی بود از عشق حرف زدیم
۴٫۰
(۶۱)
وقتی نمیخواهی بمانی، بمانی هم رفتهای.
سایه
«من از آدمای تنها بدم میآد؛ میدونی چرا؟»
حوصلهٔ جر و بحث نداشتم و از روی ناچاری گفتم: «بگو بدونم!»
آب دهانش را قورت داد و گفت: «کرهٔ زمین هفت میلیارد آدم داره. مگه ممکنه همهشون بد باشن! بد اونیه که نمیتونه بین این هفت میلیارد آدم واسه خودش دوستی پیدا کنه!»
حق با او بود؛ اما من حوصلهٔ بیرون زدن از خودم را نداشتم. سکوت کردم.
باران
«زندگی یه عیب داره اونم صبر کردنه! باید برای همهچیز صبر کرد.»
Fatima
آب دهانش را قورت داد و گفت: «کرهٔ زمین هفت میلیارد آدم داره. مگه ممکنه همهشون بد باشن! بد اونیه که نمیتونه بین این هفت میلیارد آدم واسه خودش دوستی پیدا کنه!»
آدم فضایی مهربون
پدربزرگ بااینکه سالهای زیادی از زندگیاش گذشته بود و تقریباً هفتاد سال داشت، اما پر از امید و انرژی بود. زندگی در وجودش موج میزد. جدی بودنش روحی تازه به من بخشیده بود. دوست داشتم مثل او کار کنم و به زندگیام معنا ببخشم. راه و رسم زیستن را خوب بلد بود. آنقدر با زندگی درآمیخته بود که پیری و سالخوردگی نمیتوانست بر او غلبه کند.
آدم فضایی مهربون
دیوانه پشت گوشش را خاراند و گفت: «میدونم چرا حال آدما تو پاییز گرفته میشه!»
پیرمرد پرسید: «چرا؟»
دیوانه جواب داد: «تو پاییز آدما را تنها میگذارن!»
پیرمرد گفت: «کیا؟»
دیوانه کمی فکر کرد گفت: «اونا دیگه. اونا که کارشون تنها گذاشتنه!»
همه خندیدند. دیوانه درحالیکه میرفت باز شروع کرد به فحش دادن و گفت:
«آخه احمقا، تنها گذاشتن دیگرون هم شد کار! واسه خودتون یه کار درست و حسابی پیدا کنین!»
آدم فضایی مهربون
دیگر یاد گرفته بودم که عشق تحمیل خود به دیگران نیست. یاد گرفته بودم کسی که برای رفتن آمده میرود و کسی که میخواهد برود هرطور شده میرود. هرچه درها را به رویش ببندی و هرچه بهانه بیاوری کاری از پیش نمیبری. فقط ممکن است رفتنش را به تعویق بیندازی.
آدم فضایی مهربون
تو این دنیا هیچچیز نمیتونه حال و هوای آدمو تغییر بده، جز خود آدم!»
n re
تو این دنیا اگه کسی یا چیزی رو به یاد نیاری خودت هم به یاد آورده نمیشی. اغلب اونایی فراموش میشن که خودشون فراموشکارن.»
n re
«زندگی مثل صف نونواییه. اگه بخوای چیزی به دست بیاری باید صبر کنی و انتظار بکشی؛ وگرنه چیزی نصیبت نمیشه.»
Fatima
«نور و روشنی خوبه! آدما توی تاریکی از یادها میرن.»
n re
هیچ جادهای تا آخر هموار نیست.
n re
آدمی چیزی جز ردپایی موقتی نیست.
n re
«آب میآید
جاری میشود و میگذرد
سیل میآید
ویران میکند و میگذرد
جهان یک پنجره است
هر کسی میآید
نگاهی از آن میکند و میگذرد.»
rain_88
تنهایی همیشه به معنای تنهایی نیست، گاه به معنای پایان است، گاه فراموشی؛ گاه نیز به معنای رنج و اندوه است. البته آدمهایی هم هستند که در تنهایی احساس رهایی میکنند.
rain_88
معتقد بود آدمهایی که زخمی میشوند خودشان را پنهان میکنند تا زخمشان دیده نشود. عدهای پشت سکوتشان مخفی میشوند، عدهای پشت حرفهایشان و عدهای هم پشت لبخندشان. آنها فکر میکنند اگر زخمشان دیده شود از شأن و غرورشان کاسته میشود. هرطور شده خودشان را پشت چیزی مخفی میکنند تا زخمشان را درمان کنند.
آدم فضایی مهربون
برای زندگی کردن نباید دست روی دست گذاشت، باید تلاش کرد و در لحظات سخت نیز از زندگی لذت برد.
n re
آدمها خیلی عجیبوغریباند. هر آدمی یک داستان است. داستانی عجیب با پیرنگی عجیبتر! داستانی که وقتی در دیگری شروع میشود نهتنها بهزودی پایان نمیپذیرد، بلکه میخواهد دیگری را به ادامهٔ خویش بدل کند.
rain_88
او کارش را کرده بود. کاری که فقط زنها انجام میدهند. او مرا با زیباییها و رؤیاها پیوند داده بود.
روژینا
«عشق همون چیزیه که وقتی کنار اونی که میخوای هستی نمیذاره از چیزی بترسی!»
rain_88
دیدن باران بهتر از وصف آن بود.
دیدن دریا بهتر از عکس آن.
دیگر میدانستم که دنیا در دنیای مجازی، مجازیست و هیچ شباهتی به دنیاهای واقعی ندارد.
n re
آدمها، ماشینها، کوچهها، خیابانها و هر چیز که در مسیرم بود، بوی غم داشت و اندوه؛ انگار اولین دسته از پرندهها که کوچ کرده بودند، تمام شادیها را به منقار گرفته و با خود برده بودند.
rain_88
حق با او بود؛ اما من حوصلهٔ بیرون زدن از خودم را نداشتم.
Fatima
اینو از من به خاطر داشته باش! تو این دنیا هیچچیز نمیتونه حال و هوای آدمو تغییر بده، جز خود آدم!
سایه
جهان جای خطرناکیست و آدم باید همیشه آمادهٔ دفاع از خودش باشد.
n re
همنشینی با آدمها به ضررم تمام شده بود. آدمها خیلی عجیبوغریباند. هر آدمی یک داستان است. داستانی عجیب با پیرنگی عجیبتر! داستانی که وقتی در دیگری شروع میشود نهتنها بهزودی پایان نمیپذیرد، بلکه میخواهد دیگری را به ادامهٔ خویش بدل کند.
Fatima
سرگردان که باشی دنبال بهانهای برای توقفی هرچند کوتاه هستی تا سرگردانی خستهات نکند؛ تا وانمود کنی سرگردان نیستی. دوست داری مثل یک رهگذر عادی بهنظر بیایی اما نمیتوانی. طرز قدم برداشتنات و تردیدت که به کدام طرف بپیچی دستت را رو میکند.
Fatima
: «تقریباً همهچیز در این دنیا مفت و مجانیه.»
سرفهای میکرد و ادامه میداد: «تابهحال ندیدم کسی به خاطر تماشای ماه پولی پرداخت کنه.»
کام از چپقش میگرفت و میگفت: «تابهحال کسی مجبور نشده برای قدم زدن زیر بارون بلیط تهیه کنه!»
بعد با خودش میگفت: «بعضیا چه مرگشونه، نمیدونم. هی میگن حوصلهمون سر میره نمیدونم زندگی خیلی سخته! بهشون هم بگی بلد نیستین زندگی کنین از کوره در میرن!
دود را با دست از جلوی صورتش کنار میزد و ادامه میداد: «توی این دنیا آفتاب مجانی میتابه. رود مجانی جاریه. دریا مجانی میخروشه و فصلا مجانی رفت و آمد میکنن! وقتی کسی نخواد از این نعمتهای مجانی زندگی استفاده کنه مشکل خودشه، حقشه افسرده بشه و ندونه چیکار کنه.»
B3tare
وقتی نمیخواهی بمانی، بمانی هم رفتهای.
وقتی نمیگذارند بروی باید بگریزی؛ وگرنه درهای هیچ زندانی خودبهخود باز نمیشوند.
وقتی گریختی پا به ناشناختهها بگذار! نترس! با احتیاط جلو برو! تاریکی را کشف کن! کشف نوعی رهاییست.
Ati
وقتی نمیخواهی بمانی، بمانی هم رفتهای.
Ati
حجم
۱۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان