دانلود و خرید کتاب احمق! ما مرده‌ایم رسول یونان
تصویر جلد کتاب احمق! ما مرده‌ایم

کتاب احمق! ما مرده‌ایم

معرفی کتاب احمق! ما مرده‌ایم

«احمق! ما مرده‌ایم» مجموعه‌ای از داستانک‌های رسول یونان(-۱۳۴۸)، نویسنده ایرانی است. در یکی از داستانک‌های این کتاب به نام «نوبت» می‌خوانیم: ـ روز و شب نشسته داره می‌لمبونه! چیزی برای ما باقی نمی‌ذاره. اگه حرفی هم بهش بزنی دنیا رو به هم می‌ریزه. این‌طوری ادامه بده، ما از گشنگی می‌میریم! لاشخور جوان بعد از گفتن این جمله‌ها به چشم‌های لاشخور پیر زل زد. او حرف‌های لاشخور جوان را زیاد جدی نگرفت و درحالی‌که از روی شاخه می‌پرید، گفت: ـ بذار بخوره! چاق‌وچله شه! ما شیرهای زیادی را خورده‌ایم او را هم خواهیم خورد!
رضا
۱۳۹۵/۱۱/۰۵

بالاخره نفهمیدبم خوبه یانه نظرها چقدر متفاوته!

صالحین
۱۳۹۵/۱۱/۱۷

برای دوستانی که در مورد محتوای کتاب سوال دارن: کتاب شامل چند داستان کوتاهه که هر کدوم حدود یک پاراگرافه. محور داستانها هم جبری بودن امور، یاس و پوچی زندگی است.

Fateme
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

این کتاب یکی از بهترین کتاب از نظر من هست . داستان های این کتاب بسیار مفهومی هستند و برای فراگرفتن منظور نویسنده باید بسیار تأمل کرد .

کاربر 2474592
۱۳۹۹/۱۰/۲۳

کتاب خوبی بود از خوندنش لذت بردم توی سبک کوتاه نویسی و مضمون هر داستان نویسنده به بهترین شکل بیانشون کرده 👍👍

sonsky7
۱۴۰۲/۰۳/۰۲

قطعا خواندن این نوع سبک نوشتاری سلیقه ای است و طبع خاص خودش را می‌طلبد ممکن است برخی نپسندند اما بنده سبک رسول یونان را دوست داشتم و به من تلنگر زد. داستانک های پرعمق و شاعرانه و پر از تعلیق

- بیشتر
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
۱۴۰۲/۰۵/۲۰

از بین چندین داستانک تعدادی بودند که تامل برانگیز باشند اغلب در باب موضوعاتی مثل رنج و یاس و مرگ هستند روان و خوشخوان بود ارزش یکبار خوانده شدن دارد

سجاد شیری
۱۳۹۹/۰۸/۰۴

نوشتن حکمت های خلاصه در قالب داستانک های موجز، یا به معنای دیگر : نوشتن داستانک با مضامین پندآموز، مشکل ترین نوع نوشتن است. نویسنده به طور شگفت آوری، به بیان داستان هایی پرداخته که کمترین کلمات و در عین

- بیشتر
Asman Abi
۱۳۹۸/۱۱/۲۵

فقط فضای بیشتر داستانک ها یه کم سیاهه وگرنه برام خیلی جذاب بود و نثر ایشون بسیار عالیه

پگاه
۱۳۹۵/۱۱/۲۱

به نظرم کتاب خوبی بود هر چند گاهی تو ذوق آدم می زد ولی همین بود که به کتاب بها داده بود وبه همین خاطر مستحق 5 ستاره هست.

🍃رز رزاسه🍃
۱۳۹۵/۱۱/۱۵

افتضاح بود هیف نتم هزار پونصد نمی یرزید 😣 به ستاره زیاده

من نمی‌توانم باور‌کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم. آخر چه‌طور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی بر نداشتیم. ـ احمق! ما مرده‌ایم.
Moti
باران آلبوم را ورق زد و به جوانی خود رسید. به درختی تکیه داده و ژست گرفته بود. پشت سرش در گوشه‌ا‌ی از آسمان، تکه ابری سیاه دیده می‌شد. ناگهان ابر شروع کرد به بزر‌گ‌شدن و لحظاتی بعد باران تمام صورت‌اش را خیس کرد... آلبوم را و زندگی‌اش را خیس کرد... آن روز، روز عجیبی بود. فقط در خانه‌ی پیرمرد باران باریده بود.
ROHAM
باران آلبوم را ورق زد و به جوانی خود رسید. به درختی تکیه داده و ژست گرفته بود. پشت سرش در گوشه‌ا‌ی از آسمان، تکه ابری سیاه دیده می‌شد. ناگهان ابر شروع کرد به بزر‌گ‌شدن و لحظاتی بعد باران تمام صورت‌اش را خیس کرد... آلبوم را و زندگی‌اش را خیس کرد... آن روز، روز عجیبی بود. فقط در خانه‌ی پیرمرد باران باریده بود.
علیرضا حساس
من نمی‌توانم باور‌کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم. آخر چه‌طور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی بر نداشتیم. ـ احمق! ما مرده‌ایم.
Radicall
بد شانس در یک مزایده‌ی استثنایی برنده شده بود. خوش‌حال بود. ترجیح‌ داد سیگاری روشن‌کند و‌کمی قدم بزند. وقتی سیگارش را بر لب گذاشت، دستی جلو آمد و آن‌را روشن‌کرد. مرد تشکر‌کرد و به راه خود ادامه داد. کمی جلوتر، ماشینی که ترمزش بریده بود، در پیاده‌رو او را زیر‌گرفت. مرگ فندک‌اش را درون جیب‌اش گذاشت و سوت‌زنان از آن‌جا دور شد.
تو آدم خوبی هستی
مرد دوست نداشت خانه را ترک کند، اما باید از آن‌جا می‌رفت. اهل خانه او را در جعبه‌ای چوبی‌گذاشتند و به دو مرد تنومند سپردند تا از آن‌جا دورش‌کنند. او می‌خواست فریاد بکشد و از بی‌مهری آن‌ها گلایه‌کند، اما نمی‌توانست. هرچه زور می‌زد صدای‌اش در نمی‌آمد. مرد مرده بود و نمی‌دانست.
zeynab
اسم‌اش را گذاشته بودند تانیل، یعنی شناخته شو! اما وقتی بزرگ شد برای خودش ماسک خرید تا هیچ‌گاه شناسایی نشود. با این‌همه پدر و مادرش به آرزوی خود رسیدند. او در شهر معروف شد، اما نه با اسم تانیل. روزنامه‌ها و تلویزیون‌ها به او دزد ماسک‌دار لقب داده بودند.
Radicall
هیچ آن‌ها در یک روز برفی از هم جدا شدند. یکی به سمت شمال رفت دیگری به سمت جنوب. برف ردپای آن‌ها را پوشاند، طوری که انگار هرگز نبوده‌اند.
sonsky7
آخرین ترور پس از آن‌که آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم‌گرفت بقیه‌ی عمرش را با شرافت زندگی‌کند، اما وقتی خواست ماسک‌اش را درآورد با مشکل روبه‌رو شد. ماسک برای همیشه به صورت‌اش چسبیده بود.
تو آدم خوبی هستی
اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانه‌گی بزن تا تو‌را هم به تیمارستان بیاورند. مطمئن‌ام این‌جا به تو خوش می‌گذرد.
zeynab
آخرین ترور پس از آن‌که آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم‌گرفت بقیه‌ی عمرش را با شرافت زندگی‌کند، اما وقتی خواست ماسک‌اش را درآورد با مشکل روبه‌رو شد. ماسک برای همیشه به صورت‌اش چسبیده بود.
Fateme
آخرین ترور پس از آن‌که آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم‌گرفت بقیه‌ی عمرش را با شرافت زندگی‌کند، اما وقتی خواست ماسک‌اش را درآورد با مشکل روبه‌رو شد. ماسک برای همیشه به صورت‌اش چسبیده بود.
Fateme
آلبوم را ورق زد و به جوانی خود رسید. به درختی تکیه داده و ژست گرفته بود. پشت سرش در گوشه‌ا‌ی از آسمان، تکه ابری سیاه دیده می‌شد. ناگهان ابر شروع کرد به بزر‌گ‌شدن و لحظاتی بعد باران تمام صورت‌اش را خیس کرد... آلبوم را و زندگی‌اش را خیس کرد... آن روز، روز عجیبی بود. فقط در خانه‌ی پیرمرد باران باریده بود.
R
پس از آن‌که آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم‌گرفت بقیه‌ی عمرش را با شرافت زندگی‌کند، اما وقتی خواست ماسک‌اش را درآورد با مشکل روبه‌رو شد. ماسک برای همیشه به صورت‌اش چسبیده بود.
13
ناگهان دخترک از جای‌اش بلند شد. پرستار متوجه شد و به سمت‌اش دوید: ـ بخواب دخترم! حال‌ات خوب نیست! دختر به پنجره اشاره کرد: ـ من شفا یافتم! پرستار وقتی پنجره را نگاه کرد، چشم‌های‌اش پر از اشک شد. پنجره باز بود و به چهار‌چوب‌اش نور ماسیده بود.
Fateme
کلافه مرد دوست نداشت خانه را ترک کند، اما باید از آن‌جا می‌رفت. اهل خانه او را در جعبه‌ای چوبی‌گذاشتند و به دو مرد تنومند سپردند تا از آن‌جا دورش‌کنند. او می‌خواست فریاد بکشد و از بی‌مهری آن‌ها گلایه‌کند، اما نمی‌توانست. هرچه زور می‌زد صدای‌اش در نمی‌آمد. مرد مرده بود و نمی‌دانست.
Fateme
آن‌ها در یک روز برفی از هم جدا شدند. یکی به سمت شمال رفت دیگری به سمت جنوب. برف ردپای آن‌ها را پوشاند، طوری که انگار هرگز نبوده‌اند.
Moti
اسم‌اش را گذاشته بودند تانیل، یعنی شناخته شو! اما وقتی بزرگ شد برای خودش ماسک خرید تا هیچ‌گاه شناسایی نشود.
paria
دشت سوخته دشت سوخته بود، کبوتر جایی برای فرود آمدن نداشت. ناگهان چشم‌اش به شاخه‌ای افتاد و بی‌درنگ فرود آمد، اما شاخه‌ی زیر پای‌اش سفت بود. نتوانست تعادل‌اش را حفظ‌کند. خواست دوباره پرواز‌کند که دستی مانع‌اش شد و او را در چنگ گرفت. کبوتر روی لوله‌ی تفنگ شکارچی فرود آمده بود.
Fateme
آن‌ها نباید عاشق شوند مرد به هم‌کارش گفت: من تو را دوست دارم! دخترک پرسید: از چی حرف می‌زنی؟ مرد جواب داد: از عشق! در درون دخترک، قطعه‌ای با صدای خفیف آژیرکشید. احساس خطر کرد و بی‌درنگ گفت: این برنامه برای من تعریف نشده!
کاربر ۸۷۴۵۶۹۹

حجم

۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱ صفحه

حجم

۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان