کتاب تفریحگاه خانوادگی
معرفی کتاب تفریحگاه خانوادگی
کتاب تفریحگاه خانوادگی نوشتۀ یکتا کوپان و ترجمۀ فرهاد سخا است. نشر ماهی این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، مشکلات خانوادهای که در جامعۀ امروز ترکیه زندگی میکنند را روایت میکند.
درباره کتاب تفریحگاه خانوادگی
کتاب تفریحگاه خانوادگی روایت زندگی دو خواهر است.
«چیدم» و «مزین» دو خواهرند اما مزین، چیدم را دوست ندارد و او را مسئول مرگ مادرش میداند. او پدرش را هم نمیخواهد چون از زبان مادرش شنیده که مردی خائن بوده است.
داستان از زبان مزین تعریف میشود. او زندگیاش را شرح میدهد؛ از عشقش به مادرش میگوید؛ خیانتهای پدرش در زمان حاملگی مادر را تعریف میکند و نفرتش از خواهر کوچکش چیدم را به خواننده منتقل میکند. نفرت از چیدم بهخاطر وجودش که هم در زمان حاملگی مادر دست و پای او را بسته بود و نمیگذاشت که پدرش را ترک کند و هم با گریه بیجایش باعث مرگ مادر شد.
کوپان، این نویسندۀ ترکیهای، در این اثر، زندگی حالحاضر مزین را با خاطراتش پیوند زده و با نگاهی روانشناسانه مسائل خانوادۀ او را به تصویر کشیده است. شخصیت مزین، در این داستان، آنقدر ملموس و نزدیک است که شاید هر زنی بتواند بخشی از خود را در آن ببیند و بیابد.
خواندن کتاب تفریحگاه خانوادگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و بهویژه آثار ترکیهای پیشنهاد میکنیم.
درباره یکتا کوپان
یکتا کوپان در سال ۱۹۶۸ در ترکیه به دنیا آمد. وی روزنامهنگار و نویسنده است. او تا کنون چند رمان و داستان کوتاه منتشر کرده است.
مجموعه داستان «طرز تهیه تنهایی در آشپزخانه عشق» در سال ۲۰۰۲ جایزه ادبی سعید فائک را نصیب او کرد و «ناگهان دیدم که نیستی»، اثر این نویسندۀ ترکیهای، در سال ۲۰۱۰ برندۀ جایزه ادبی یونس نادی شد. آثار یکتا کوپان تاکنون به زبانهای آلمانی، روسی، بلغاری، عربی، یونانی و فارسی ترجمه و منتشر شده است.
بخشی از کتاب تفریحگاه خانوادگی
«یکراست رفتم به اتاق نگهبانی گورستان. نگهبان پیرمردی طاس بود.
پولیوری ضخیم به تن داشت که تصورش هم کلافهات میکرد، چه رسد به پوشیدنش! دمپایی به پا داشت! تضادی بیاعتنا به فصول. داشت در یک قهوهجوش پلاستیکی درب وداغان برای خودش قهوه درست میکرد.
گفتم: «صبح به خیر!» سرش را بلند کرد و چشمش به من افتاد. در عمق چشمانش لبخندی بود. با خودم گفتم چطور میشود کسی اینقدر به مرگ نزدیک باشد ــ نزدیک که چه عرض کنم، توی آن باشد ــ و هنوز بتواند لبخند بزند؟ اما برای او فرقی نداشت. شغلش همین بود. چه فرقی میکند برای پی ساختمان زمین را بکنی یا برای دفن جسد؟ مگر همهٔ این کارها برای خدمت به انسانها انجام نمیشود؟
گفت: «بفرمایید؟»
«میخواستم جای دقیق یکی از قبرها را بپرسم.»
«شمارهٔ قطعه را میدانید؟»
«نه، نمیدانم!»
«حالا قبر کی هست؟»
نام مادربزرگم را گفتم. قهوهاش جوش آمده بود. پرسید: «شما با فاطمه خانم چه نسبتی دارید؟» بعد هم دوشاخهٔ قهوهجوش را از برق کشید.
«نوهاش هستم!»
«پشت آن درختهاست، آنجا. خودم میبرمت.»
«شما قهوهتان را بنوشید... عجلهای ندارم. منتظر میمانم!»
جوابی نداد. از روی تختهای که به جای طاقچه به دیوار کوبیده بود، دو استکان برداشت و روی میز گذاشت. بعد قهوهٔ ترک را با دقت بین آنها تقسیم کرد. استکانی را که کمی پُرتر به نظر میرسید جلو من گذاشت. «حیف ومیلش نکنیم. دو قلپ که بیشتر نیست!»
یک دستش را به کمر زد و قهوهاش را هورت کشید. منتظر ماند من هم بنوشم. بعد گفت: «استانبول زندگی میکنی؟»
«بله.»
«برای دیدن بابات آمدهای؟»
سرم را به تأیید تکان دادم. قهوهاش عالی بود.
«حالش بد است، نه؟ چند وقت پیش توی بازار شنیدم. چه میشود کرد؟ بالاخره خانهٔ آخر همهمان همینجا خواهد بود. بقیهاش دست خداست!»
قهوهام که تمام شد، یک دبّهٔ خالی برداشت و پیشاپیش من به راه افتاد. پای چپش از پای راستش کوتاهتر بود. با هر قدم، پای کوتاهش را روی زمین میکشید. جلو شیر آب ایستاد و دبّه را پر کرد. دست وروی خودش را هم شست. دهانش را هم آب کشید و آب دهانش را تف کرد. بعد دستی به پس گردنش کشید و گفت: «خدایا شکرت!»»
حجم
۱۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه و متن روان بود. داستان کشش لازم رو داشت و برای من نفرت و روح تیرهی "مزین" خیلی قابل درک بود. و آزارهای جسمی و روحی که به زنان شاغل وارد میشه.
نثر شیوا وروانی داشت طوری که آدم دلش نمی آید جمله ای را از دست بدهد .
سلیقه ای است و فضای خفه،گناه آلود و سیاه و خاکستری این گونه داستان ها را دوست ندارم ولی در کل داستان جذاب و پر کششی است که حدس و گمان های شما را در پیش بینی آخر داستان به
من خوشم اومد.چون به نظر واقعی و بدون تکلف بود.
۱۳۰. یک داستان خانوادگی با ترجمهای روان. بنظرم نویسنده تمام عناصر احساسی لازم برای خلق یک کتاب فوقالعاده رو داشته؛ نفرت، حسرت، مادر و مادربزرگی مهربان، پدری فاسد و دختری که از بشدت از خواهر خودش متنفره تا اینکه مرگ پدر بهانهای
خیلی از نفرت ها و غم و اندوهی که تو زندگیمون وجود داره بخاطر برداشت یک طرفه ما هستش.اگه کمی با دید اطرافیانمون نگاه کنیم شاید این دردو کینه و نفرت ها وجود نداشتن اگه توی این داستان از نظر
متن روان ولی از داستانش خوشم نیومد...
کتاب خوبی بود و داستانش منو جذب کرد.توصیفاتش خیلی خوب بود
به عنوان یک کتاب تفریحی معمولی توصیه میکنم خودم بعد خوندن یا بین خوندن کتابای سنگین دلم همچین کتابی میخواد یه قصه و روایت ساده سعی کرده مثل داستانهای عامه پسند نباشه ولی هست :)
فوقالعاده بود و تاثیر گذار