دانلود و خرید کتاب پل آراز بارسقیان
تصویر جلد کتاب پل

کتاب پل

انتشارات:نشر اسم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پل

«پل» رمانی از غلامحسین ‌دولت‌آبادی و آراز بارسقیان است. پل رمانی است پر از قطعات جدا. درست عین هر پل بزرگی دارای تعداد زیادی قطعات از پیش بتن‌ریزی شده است که با کنار هم قرار دادنشان یک پل بزرگ را تشکیل می‌دهند. داستان پل، در یک روز می‌گذرد. روزی که با گرمای غیرقابل تحمل هوا شروع می‌شود ولی به هیچ‌وجه قرار نیست یک روز معمولی باشد. طوفانی قرار است شهر را فرا بگیرد. مقدمه‌اش هم بارانی است که از ساعت شش غروب شروع به باریدن می‌کند و تا ساعت دوازده شب تبدیل به طوفانی بی‌امان می‌شود. اما آدم‌هایی که در تمام سطح شهر پراکنده هستند و هر کدام درگیر روزمرگی‌های خودشانند. اموری به ظاهر عادی که شباهت زیادی به شرایط همین روز تابستانی داستان دارد؛ روز تابستانی، با گرمای هوا شروع می‌شود تا نشان دهد وضعیت عادی است، اما در انتها با طوفان تمام می‌شود. این شرایط بر آدم‌ها و اموراتشان هم صدق می‌کند که هر کدام به ظاهر در شرایطی عادی قرار دارند. وضعیتی که مانند روایت کلی کتاب دچار تغییر و تحول می‌شود. خرده‌روایات به هم پیوسته این رمان داستان‌هایی ساده با فضایی صمیمی و ملموس‌اند که در مکان‌هایی مانند قهوه‌خانه‌ای زیر پل چوبی، ترافیک زیر پل سید خندان یا روی پل کالج و پل‌های دیگر تهران اتفاق می‌افتند. داستان‌هایی از جنس مردم و درباره مردم: «رو سر شهر سرپوش سربی کشیده بودند. درِ دوزخ باز شده بود. هوا شورش را درآورده بود. آفتاب نیمهٔ مردادماه در دل آسمان بساط گرما گسترده بود و به هیچ‌کس رحم نمی‌کرد و در میدانِ چه‌کنم؟ هیچ سایه‌ای باقی نگذاشته بود و به ورق‌های گالوانیزهٔ زرد و قرمزی که در دو سوی میدان نصب شده بودند می‌تابید و کوره‌شان می‌کرد؛ ورق‌هایی که یک ردیفشان دورِ پاساژِ نیمه‌ساختهٔ غول‌پیکر سیمانیِ برِ خیابان کشیده شده بود و ردیف دیگرْ دورِ ایستگاه متروی دروازه شمیران. چه عابرانی که از ایستگاه مترو بیرون می‌آمدند و چه عابران گذری، هیچ‌کدام لحظه‌ای در میدان چه‌کنم؟ که چندان میدانی هم نبود و فقط تقاطعی بود که پنج خیابان را به هم وصل می‌کرد، حتی لحظه‌ای نمی‌ایستادند. هرکدام در پیاده‌روها سایه‌راهی می‌جُستند تا راهشان را ادامه دهند، اما هیچ‌کس از آوار گرمای سرِ ظهر مردادماه.»
niloofarmyl
۱۳۹۷/۱۲/۱۲

کتاب بی نظیری بود . و پایان فوق العاده ای داشت از لحاظ زبانی جملات رسا و ساده بودند و فاقد پیچیدگی کلامی بود. و هم گام با نثر کتاب پیش می رفتی.رمان شخصیت بود و در زمان معاصر و

- بیشتر
ن. عادل
۱۴۰۰/۰۶/۲۳

بعد از مدت ها یک رمان ایرانی خواندم که به دلم نشست. هم خود داستان جذاب بود هم روال ش.

maryam
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

این کتاب عالی بود هرچند من چاپ شده اش را با طرح جلد دیگری خوندم

reyhaneh
۱۴۰۳/۰۷/۱۱

بخاطر نظرات مثبت انتخابش کردم اما دوتا از داستانها رو به زور خوندم و ادامه ندادم زیاد جالب نبود

صاد
۱۴۰۲/۰۳/۲۷

روان و خوش خوان جذاب با پایانی خوب

Mohammad Rasoulian
۱۴۰۲/۱۲/۲۳

بسیار کتاب جذابی بود. آنچه طاقچه به عنوان معرفی کتاب نوشته، توصیف خوب و دقیقی است. کتاب متشکل از ده ها خرده داستان و شخصیت است، شخصیت‌ها حتا اگر حضور کمرنگی هم در داستان داشته باشند، کاملا شخصیت پردازی شده

- بیشتر
mehdik2017
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

خیلی خوبه متن روان و ساده است چند داستان موازی رو داره باهم جلو میبره که جذابیت داره ممنون از نویسندگان گرامی

سخت‌ترین کار در زندگی این است که بدانی از کدام پُل باید گذشت و کدام را باید شکست. دیوید راسل
niloofarmyl
سخت‌ترین کار در زندگی این است که بدانی از کدام پُل باید گذشت و کدام را باید شکست. دیوید راسل
Elaheh Dalirian
می‌دانم تو از این سخنان بسیار داری. اما با من سخن از دریا و انسان بر روی دریا مگوی. زیرا روزگار این اندیشه‌ها دیگر سر آمده، حتی اگر زمانی در آن‌ها حقیقتی پنهان بوده است. در روزگاران پیشین هر انسانی هدفی داشت و به دنبال آن بود که به پیش می‌تاخت، آن‌که پای به کشتی می‌گذاشت نیز هدفی داشت... هدف و انگیزه‌ای که از آن او بود... اما اکنون ما چه هدفی داریم؟!... ما در حال مرگ هستیم زیرا آن مالک عوضی کشتی ما در نیوپورتِ شیکاگو آسوده نشسته و بیشتر از آن‌که به فکر ایمنی و زندگی مردانش بر عرشه باشد در فکر تکمیل مدارک غرق کشتی برای دریافت حق بیمهٔ خویش است. [مکث] و به‌خاطر همین است که ما باید بمیریم.
niloofarmyl
عاقل تا پی پُل می‌گشت، دیوانه پابرهنه از آب گذشت. ضرب‌المثلی فارسی
Elaheh Dalirian
چون دارم رو یه لبهٔ باریک راه می‌رم. آدمی که رو یه لبهٔ باریک راه می‌ره هر لحظه احتمال داره بیفته. مثل صخره‌نوردی که تنها داره از کوه بالا می‌ره. هیچ وسیلهٔ نجاتی هم با خودش نبرده. یا می‌رسه اون بالا یا پرت می‌شه. صخره‌نورده بارها داشته پرت می‌شده، دلش خالی شده، ترسیده، مرگ رو جلو چشاش دیده. اما گاهی یه سنگ کوچیکِ براومده نجاتش داده و اون با هر بدبختی‌ای خودشو به قله رسونده. اون کاری رو کرده که هر آدم سالم دیگه‌ای هم می‌تونسته بکنه. اما فقط اون کرده. اون‌وقته که راضیه. وقتی اون بالا رسیده تمام اون هزار بار خطر مردن و افتادنش رو فراموش می‌کنه و این می‌شه همون یه‌دهم. یه‌دهم پیروزی‌ای که همهٔ شکست‌ها رو پاک می‌کنه. من در کل راضی‌ام.
niloofarmyl
مردم فراموش نمی‌کنن وقتی تاریخ آینده می‌شه متولی مجسمهٔ شکسته و دیوار فروریخته و قبر بی‌حرمت‌شده و اونوقت آدم‌ها به هرکی رد می‌شه می‌گن: "آره، آره، تمام این‌ها رو ما انقلابیون نابود کردیم." نابودگرا با همون روبان رو کلاه‌هاشون ادعای نیهیلیست بودن دارن. خیال می‌کنن چون تندرو هستن، باید نابود کنن. ولی نابود می‌کنن چون چیزی نیستن جز یه مشت محافظه‌کارهای ناامید که رؤیای کهنهٔ جامعهٔ عالی‌ای رو دارن،‌ جامعه‌ای که توی دایره‌ش مربعه و هیچ درگیری‌ای وجود نداره و همه‌چیز خوبه.
Elaheh Dalirian
پُل (پُ) [په] (اِ.) آنچه دو قسمت جدا از هم را به یکدیگر وصل کند. فرهنگ فارسی معین
Elaheh Dalirian

حجم

۵۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۶ صفحه

حجم

۵۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان