کتاب قاضی و جلادش
معرفی کتاب قاضی و جلادش
کتاب قاضی و جلادش نوشته فردریش دورنمات است که با ترجمه محمود حسینیزاد منتشر شده است. این کتاب یکی از آثار پلیسی مشهور دورنمات است که در پایان شما را غافلگیر میکند.
درباره کتاب قاضی و جلادش
آثار داستانی دورنمات در ادبیات جهانی، همان وزن و شهرت آثار نمایشی او را دارند. در میان آثار داستانی او، رمانهای پلیسیاش از شهرت بیشتری دارد قاضی و جلادش، سوءظن، قول، عدالت. پنچری را نیز مفسرانی جزو کارهای پلیسی او میدانند.
دورنمات در ساخت بنای رمانهای پلیسی خود، از اصل مهم مبارزهٔ بین خیر و شر، بین نیک و بد استفاده میکند و معمولا هم فردی علیه فردی دیگر یا فردی علیه جمعی. اینسو کاراگاهی و پلیسی، آنسو تبهکاری و تبهکارانی. آلفونس کلنن پلیس دهکدهٔ تهوان، صبح روز ۳ نوامبر ۱۹۴۸ در محل خروجی جادهٔ لامبوینگ (یکی از دهکدههای تسنبرگ) از جنگل تنگهٔ تهوان، مرسدس آبیرنگی میبیند که رانندهاش روی فرمان اتومبیل افتاده است. او خیال میکند مرد مست است و خوابش برده بنابراین تصمیم میگیرد به جای برخورد قانونی با او برخوردی انسانی کند، او را به کافهای ببرد و با قهوه و غذای گرم هوشیارش کند اما وقتی مرد را تکانی میدهد جای گلوله روی شقیقه او نمایان میشود و این آغاز ماجرای قاضی و جلادش است. بدتر این که کارت شناسایی مقتول نشان میدهد که او یکی از نیروهای پلیس شهر برن است.
خواندن کتاب قاضی و جلادش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره فردریش دورنمات
فریدریش دورنمات نمایشنامهنویس و رماننویس برجسته سوئیسی در پنجم ژانویه ۱۹۲۱ در یکی از روستاهای اطراف شهر برن در کشور سوئیس متولد شد. پدر دورنمات کشیشی و پدربزرگش شاعری بذلهگو و سرشناس بود که به خاطر شعرهای انتقادآمیز سیاسیاش به او لقب شاعر سیاسی پرخاشجو داده بودند.
دورنمات در ۱۳ سالگی همراه با خانواده راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه وارد دانشگاه شد و بر اساس تأثیری که از پدر و پدربزرگش گرفته بود در رشته علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل کرد. پس از تحصیل در رشته ادبیات و فلسفهبین نقاشی و نویسندگی نویسندگی را انتخاب کرد، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرحهای او آشکارا نشان میدهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است.
نخستین نمایشنامه دورنمات در سال ۱۹۴۷ با عنوان این نوشته شد عرضه شد. داستان این اثر بر اساس جنگهای قرن ۱۶ میلادی در اروپا به رشته تحریر درآمده بود. دومین نمایشنامه خود را یک سال بعد با عنوان نابینا نوشت. این اثر داستان غمانگیز دوک نابینایی است که با از دست دادن پسر و دخترش که عزیزترین بستگانش هستند، روحش چنان آزار میبیند که احساس میکند در پایان زندگی قرار دارد و عریان در کوچه و خیابان پرسه میزند و به بیان درونیات خود با خداوند میپردازد.
دورنمانت نمایشنامه رومولوس کبیر را در سال ۱۹۴۸ نگاشت که یک کمدی شبه تاریخی و هیجانانگیز است که از کمدیهای ساتیر یونانی و روم باستان گرفته شدهاست. این نویسنده برجسته در سال ۱۹۳۵ نمایشنامه ازدواج آقای میسیسیپی را نوشت که این اثر هم از نظر مضمون به مسئله وجود بیعدالتی در جامعه میپردازد. بسیاری از صاحب نظران موفقترین نمایشنامه این نویسنده را ملاقات بانوی سالخورده' میدانند که در سال ۱۹۵۵ نوشته شد.
بخشی از کتاب قاضی و جلادش
کلنن دوباره بهسمتِ دیگر جاده، که بهطرف تهوان میرفت، برگشت و عرق پیشانیاش را پاک کرد. آنوقت تصمیمش را گرفت. مرده را به صندلی بغلدستِ راننده هل داد، با دقت نشاندش، پیکر بیجان را با کمربند چرمینی که در اتومبیل پیدا کرد محکم بست و خودش نشست پشت فرمان.
موتور دیگر روشن نمیشد، اما کلنن بهسادگی اتومبیل را از جادهٔ شیبدار به تهوان، مقابل هتل بِرِن برد. در تهوان بیآنکه کسی تشخیص بدهد که این موجود شیکپوش و بیحرکتْ مردهای است، بنزین زد. کلنن از جنجال نفرت داشت، حق هم داشت؛ بنابراین تحمل میکرد و حرفی نمیزد.
اما هنگامی که از جادهٔ کنار دریاچه به طرف بیل میراند، مه غلیظ شد و دیگر از خورشید اثری دیده نمیشد. این صبح هم مثل صبحِ روزِ گذشته تیره شد. کلنن وارد زنجیرهٔ طویلی از اتومبیلها شد، اتومبیل پشت اتومبیل، که به دلیل نامعلومی آهستهتر از آنچه در این مه ضروری بود حرکت میکردند. کلنن بیاختیار یاد عزاداران مراسم تدفین افتاد. مرده بیحرکت کنارش نشسته بود و گاهگاه، آنهم در دستاندازی، سرش را تکان میداد، مثل یک دانای پیر چینی. برای همین هم کلنن کمتر جرئت میکرد از اتومبیلهای دیگر سبقت بگیرد. با تأخیر زیاد به بیل رسیدند.
درحالیکه تحقیقات از بیل شروع شده بود، در برن خبر این کشف غمانگیز را به برلاخ دادند که سمت ریاست بر متوفا را داشت.
برلاخ مدتها در خارج از کشور زندگی کرده بود و در استانبول و بعد در آلمان در مقام پلیس جنایی شهرتی به هم زده بود. بار آخر رییسپلیس جنایی فرانکفورت بود، اما در سال هزار و نهصد و سی و سه به زادگاهش برگشت. دلیل مراجعتش به وطن هم آنقدرها علاقه به برن، که اغلب آن را «مقبرهٔ زرین» مینامید، نبود؛ بلکه سیلیای بود که به یکی از کارمندان عالیرتبهٔ دولتِ آنروز آلمان زده بود. آنزمان در فرانکفورت دربارهٔ این اِعمال خشونت حرفهای زیادی زده میشد، در برن هم، برحسب سیاستِ روز اروپا، ارزشگذاری میشد؛ ابتدا بهعنوان عملی بیادبانه، سپس قابل انتقاد، بعد هم قابل درک و بالاخره بهعنوان تنها رفتاری که از یک سوییسی انتظار میرود، که این آخری در سال هزار و نهصد و چهل و پنج بود.
حجم
۹۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۹۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
نظرات کاربران
یه داستان جنایی متفاوت و جذاب ! سبک این داستان برخلاف اکثر داستانهای جنایی ، کلیشه ای نیست و ترجمه خوبی هم داره ، به دوستان دو اثر دیگر فردریش دورنمات که توسط نشر ماهی چاپ شده رو هم پیشنهاد
توضیحاتی که ابتدا در وصف کتاب داده شده ناخودآگاه سطح توقع از داستان رو بالا میبره ولی متاسفانه خود کتاب تو برآورده کردن این توقعات ناموفقه. اگه کتاب رو به دو نیمه تقسیم کنیم، نیمهٔ اول داستان نسبتا راکده و پر
شاید اوایل متن داستان کمی کسل کننده باشه ولی به مرور بهبود پیدا میکنه و پایانش شکه کننده، غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز هستش. در کل داستان خوبی در ژانر معمایی جنایی داره و بعد پایان کتاب احساس
داستان پردازی و ساخت شخصیت در این کتاب به نظرم خیلی متوسط بود و به خصوص روی شخصیت ها آنچنان کار نشده بود. نکته مهم تر اما اینکه من به شخصه از فصل چهارده فهمیدم قاتل کیه و گره ها باز
امتیازم ۲.۵ توقعمخیلی بالاتر بود هرچند کتاب خوشخوانیه و وقتی میخونیم انگار داریم یه فیلم معمایی میبینیم ولی خیلی زود تهش معلوم میشه و فقط کتابو میخوندم که مطمئن شم پایانش یکیه که این یکم برای کتابی با تم جنایی خوب
من به شکل غریبی همون ابتدای کتاب میدونستم قاتل کیه! با این حال خلاقیتِ نویسنده و ذهن برلاخ رو دوست داشتم. کوتاهبودنش باعث شده بود که فرصتی برای شخصیتپردازی و گسترش بهتر پیرنگ نباشه و این پررنگترین ضعف داستان بود.
راستش ایده کلی داستان (کشمکش خاصی که بین کاراگاه و مجرم بود) که خب صحبت بیشتر از این اسپویل محسوب میشه به اندازهای برام جالب بود که از کتاب لذت ببرم و فَنفیکشنهایی رو تو سرم بپرورم و اواسط کتاب
جالب بود ولی؛ میشد از همون اوائل داستان قاتل را تشخیص داد، اشاره به گلوله واسلحه رولور.
چرا محمود حسینیزاد رو نوشتین محمود حسنیراد؟#_#
کوتاه و عالی