دانلود و خرید کتاب رویای مردی مسخره فئودور داستایفسکی ترجمه نسرین مجیدی
تصویر جلد کتاب رویای مردی مسخره

کتاب رویای مردی مسخره

معرفی کتاب رویای مردی مسخره

«حالا دیگر مردم دیوانه‌ام می‌دانند، اما خودم خوب می‌دانم که آدم مسخره‌ای بیش نیستم؛‌ و این نوعی پیشرفت است که دیگر به نظر آن‌ها مضحک نمی‌نمایم.» «رؤیای مردی مسخره» مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه نوشته فئودور داستایوسکی (۱۸۸۸-۱۸۲۱) نویسنده برجسته روس است. این کتاب شامل سه داستان «رؤیای مردی مسخره»، «شوم‌ترین حادثه» و «بزدل» می‌شود. «رؤیای مسخره» داستان مردی است که به این باور رسیده که هیچ‌چیزی در دنیا ارزش ندارد. شروع داستان با پرسه‌زنی راوی در خیابان‌های سنت پترزبورگ آغاز می‌شود که هیچ هدفی را در آن دنبال نمی‌کند و تنها در فکر خود به خودکشی فکر می‌کند. دختربچه‌ای به سراغ راوی می‌آید و از او برای نجات مادرش کمک می‌خواهد اما راوی که از هرچیز این دنیا بریده است با بی‌اعتنایی دختر را پس می‌زند و به خانه خود می‌رود، در صندلی خود می‌نشیند و با یک گلوله خود را می‌کشد. چشم که باز می‌کند مانند روحی سرگردان شده است که در رؤیایی به سر می‌برد... در بخشی از این داستان کوتاه می‌خوانیم: دخترک شروع به کشیدن دست من کرد و زیر گریه زد کمی به سمت او برگشتم، حتی کلمه‌ای بر زبان نیاوردم و به راه خود ادامه دادم. وقتی به دنبالم می‌دوید کتم را می‌کشید، صدایش صدای کودک ناامید و وحشت‌زده‌ای بود. من این صدا را می‌شناختم. با وجودی‌که حرف‌هایش ناپیوسته و بی‌ربط بود، می‌فهمیدم که مادرش جایی در بستر بیماری افتاده یا بلایی سرشان آمده و دخترک بیرون دویده تا کسی را به کمک بخواند. اما من با او نرفتم. به عکس، او را از خود راندم، به او گفتم بهتر است از پلیس کمک بخواهد، اما او دستانش را به حالت التماس‌آمیزی به هم چسبانده بود و هق‌هق‌کنان اشک می‌ریخت. همچنان در کنارم قدم می‌زد، همان‌وقت پاهایم را به زمین کوفتم و سرش فریاد زدم. او فریاد می‌کشید: آقا، آی آقا! ناگهان مرا ترک کرد و به سمت عرض خیابان به راه افتاد.

معرفی نویسنده
عکس فئودور داستایفسکی
فئودور داستایفسکی
روس | تولد ۱۸۲۱ - درگذشت ۱۸۸۱

داستایفسکی، نویسنده‌ی رمان‌های مشهوری مانند قمارباز و برادران کارامازوف، در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ در شهر مسکو و در خانواده‌ای بسیار مذهبی چشم به جهان گشود. این موضوع باعث شد خود او نیز در طی حیات خود انسانی مذهبی باقی بماند. او در مدرسه آموزش‌های نظامی می‌دید، اما خودش به ادبیات علاقه‌ی بسیاری داشت؛ بنابراین پس از اتمام مدرسه خود را وقف نوشتن کرد. نوشته‌های اولیه‌ی داستایوفسکی از او مردی جوان و بسیار پانرژی و در عین حال با روانی بی‌ثبات ترسیم می‌کنند.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۳/۱۵

(۳-۱۰-[۱۸]) این کتاب شامل سه تا داستانه؛ داستان اول (رویای مردی مسخره) شروعِ خیلی خوبی داره و باعث میشه خواننده از همون اول جذبش بشه؛ داستایفسکی در این داستان، یه جورایی نگاهی اگزیستانسیالیستی به زندگی داره. دو تا داستان دیگه ی کتاب

- بیشتر
Zeinab
۱۳۹۸/۱۲/۲۶

این کتاب حاوی سه داستان بود که دو داستان اول رو بیشتر دوست داشتم. یعنی داستان «رؤیای مردی مسخره» و «شوم‌ترین حادثه». ۱- «رؤیای مردی مسخره» روایت فردی است که تصمیم به خودکشی می‌گیرد و زمانی که در فکر خودکشی است

- بیشتر
mashver
۱۳۹۸/۰۳/۰۱

قهرمانان داستان خیلی شخصیت های جذابی داشتند انتظار اتصال داستان ها رو داشتم که اتفاق نیافتاد حرف های شخصیت اول داستان خیلی جذاب و فلسفی و به فکر فرو برنده بود بعضی از حرف هاش از قبل جز فکر ها

- بیشتر
فاطیما
۱۳۹۹/۰۲/۱۶

کتاب جالبی بود. رؤیای مردی مسخره رو خیلی دوست داشتم و باهاش همزاد پنداری کردم.. تفکراتش و توصیفاتش رو دوست داشتم. داستان دوم، شوم‌ترین حادثه خیلی آموزنده بود. داستان سوم، برای من کمی غریب بود. ترجمه‌ی کتاب هم خیلی خوب بود...

Reza Rahmani
۱۳۹۸/۰۱/۲۹

سلام. بسیار خلاقانه و زیبا بود

ارنستو داستایوفسکی
۱۴۰۰/۱۰/۰۴

منی که داستایوفسکی بازم خیلی حال کردم ول پیشنهادمیکنم اگه باقلمش اشنانیستید بااین کتاب شروع نکنین

گربه ی پیرزنه همسایه هستم=)
۱۴۰۰/۰۲/۳۱

همه چی عالی

RK
۱۳۹۹/۰۵/۱۵

با خودم فکر میکنم اگه زمین هم روزی مثل سیاره ای که مرد مسخره در رویایش دید، بوده، در این صورت با تمام وجود حرف داستایوفسکی را قبول دارم، چون من به عنوان یک ساکن سیاره از گذشته چیزی یادم

- بیشتر
ندا
۱۳۹۸/۰۲/۲۴

به نظرم واقعا آموزنده بود. اما برای من زیاد کشش نداشت و به زور خوندم.امانهایتا از خوندنش خوشحالم و درس گرفتم.

sajad
۱۳۹۷/۰۶/۰۳

من که خیلی دوستش نداشتم .

می‌دانید، تقریباً یکسال است که نمی‌توانم بخوابم، تمام شب را بیکار روی صندلی می‌نشینم و در طول روز مطالعه می‌کنم. فقط این‌جا می‌نشینم، حتی به چیزی فکر هم نمی‌کنم. افکارم مبهم و سرگردانند؛ آن‌ها را آزاد می‌گذارم، هر شب تا صبح شمع روشن است و من تا صبح روی صندلی می‌نشینم. اسلحه‌ام را بر می‌دارم و روی میز روبرویم می‌گذارم. هربار که می‌خواهم آن را روی میز بگذارم از خود می‌پرسم: «مطمئنی؟» و خیلی محکم جواب می‌دهم: «مطمئن». یعنی خودم را می‌کشم.
Mohammad
آیا زندگی خود یک رؤیا نیست؟
pejman
آن‌ها فهمیدند که برایم هیچ چیز مهم نیست و همین مسئله آن‌ها را می‌خندانید
Mohammad
حالا دیگر مردم دیوانه‌ام می‌دانند، اما خودم خوب می‌دانم که آدم مسخره‌ای بیش نیستم؛‌ و این نوعی پیشرفت است که دیگر به نظر آن‌ها مضحک نمی‌نمایم. اما دیگر اهمیت نمی‌دهم. همه آن‌ها- حتی وقتی به من می‌خندند- دوست‌داشتنی و عزیزند. در واقع، در آن‌لحظات بخصوص چیزی هست که آن‌ها را در نظرم عزیز و دوست‌داشتنی جلوه می‌دهد؛ و من با آن‌ها می‌خندم- البته نه به خودم- چون دوستشان دارم می‌خندم تا گمان نبرند که ناراحت شده‌ام.
Mohammad
آن‌چه مرا اندوهگین می‌کند این است که آن‌ها «حقیقت» را نمی‌دانند. واقعاً چه دشوار است که تو در میان جمع تنها کسی باشی که «حقیقت» را می‌داند.
mahdikln
بالاخره هم شروع کرد، این تغییر از درون او آغاز شد. مثل مورچه سرسخت و سمج بود، شما می‌توانید خانه مورچه‌ها را خراب کنید اما آنها دوباره و بلافاصله آن را می‌سازند، دوباره خراب کنید، دوباره شروع به ساختن می‌کنند، و این روند تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد
اکرم ملایی
عادی است گاهی در ذهن انسان بحث‌هایی طولانی بدون استفاده از واژه‌ها بدون تفسیر و بدون کاربرد زبان و ادبیات صورت می‌گیرد.
Mo. Si Sakht Pour
جز رنج کشیدن راه دیگری برای عاشقی نمی‌شناسیم. اگر بخواهیم دوست بداریم باید رنج و درد را نیز تاب بیاوریم.
فرشته
حالا دیگر مردم دیوانه‌ام می‌دانند، اما خودم خوب می‌دانم که آدم مسخره‌ای بیش نیستم؛‌ و این نوعی پیشرفت است که دیگر به نظر آن‌ها مضحک نمی‌نمایم. اما دیگر اهمیت نمی‌دهم. همه آن‌ها- حتی وقتی به من می‌خندند- دوست‌داشتنی و عزیزند. در واقع، در آن‌لحظات بخصوص چیزی هست که آن‌ها را در نظرم عزیز و دوست‌داشتنی جلوه می‌دهد؛ و من با آن‌ها می‌خندم- البته نه به خودم- چون دوستشان دارم می‌خندم تا گمان نبرند که ناراحت شده‌ام. آن‌چه مرا اندوهگین می‌کند این است که آن‌ها «حقیقت» را نمی‌دانند. واقعاً چه دشوار است که تو در میان جمع تنها کسی باشی که «حقیقت» را می‌داند. اما آن‌ها هرگز این موضوع را نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.
Mo. Si Sakht Pour
چه دشوار است که تو در میان جمع تنها کسی باشی که «حقیقت» را می‌داند
pejman
حالا دیگر مردم دیوانه‌ام می‌دانند، اما خودم خوب می‌دانم که آدم مسخره‌ای بیش نیستم؛‌ و این نوعی پیشرفت است
farshaD
وقتی از آنان پرسیدم که آیا به زندگی جاوید اعتقاد دارند یا نه، چیزی از حرف‌هایم نفهمیدند. ایمان راسخ آنان در این مورد جایی برای صحبت و توضیح باقی نمی‌گذاشت. این مردم کلیسا نداشتند، اما ارتباطی زنده، نزدیک و دائمی با کل و نهایت جهان داشتند.
kosar ahmadi
آن‌چه بیشتر از همه افکارش را به خود مشغول می‌ساخت حلقه طلایی بالای سرش بود که پرده‌ای از میان آن رد شده بود، می‌توانست در نور شمع آن را به خوبی ببیند، مرتباً از خود سؤال می‌کرد: «این حلقه برای چیست؟ چرا اینجاست، چه معنایی دارد؟»
mashver
می‌دانی آرکادی، بعضی از مردم قادرند کارهای بزرگی انجام دهند و بعضی مثل من به کارهای کوچک اکتفا می‌کنند.
اکرم ملایی
من معتقدم که آرزوهای ما رویاها را می‌سازد نه منطق. رؤیاها با قلب ما ساخته می‌شوند نه با ذهنمان
فاطیما
اگر مردم به اصلاحات معتقد باشند حقایق را درک می‌کنند و در مورد ریشه و بنیان آن صحبت می‌کنند. یکدیگر را در آغوش گرفته و در مورد همه چیز برادرانه تصمیم می‌گیرند
اکرم ملایی
چرا علاقه به آنان موجب رنج بود،
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
واقعاً چه دشوار است که تو در میان جمع تنها کسی باشی که «حقیقت» را می‌داند. اما آن‌ها هرگز این موضوع را نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.
Fatima Golzar
احساس کردم به زودی می‌میرم و آن‌گاه.... بیدار شدم.
kosar ahmadi
آرزوهای ما رویاها را می‌سازد نه منطق. رؤیاها با قلب ما ساخته می‌شوند نه با ذهنمان
AS4438

حجم

۱۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان