کتاب نوری که از دست دادیم
معرفی کتاب نوری که از دست دادیم
کتاب نوری که از دست دادیم نوشته ژین سانتوپول است که با ترجمه فرنوش جزینی منتشر شده است. کتاب نوری که از دست دادیم روایتی جذاب از عشق است که مدت زمان طولانیای شخصیتهای اصلی داستان را با خود همراه میکند.
درباره کتاب نوری که از دست دادیم
این کتاب داستان لوسی و گیب است. لوسی راوی داستان است. این دو نفر در روز ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۱ همدیگر را میبینند و این دیدار آغاز عاشقانهای عمیق است. اما سرنوشت آنها را سالها از هم جدا میکند. هرکدام به دنبال تصمیمشان میروند و عشق و خیانت و حسادت و انتظار در هم میآمیزد.
داستانی صمیمانه دربارۀ لذت و درد عشق... سانتوپولو چشم فوقالعاده تیزبینی دارد، بر حسهای مختلف و راههای کوچکی که آن احساسها آن را دستخوش تغییر میکنند، تمرکز کرده است درحالیکه دیدی کلی از رابطۀ لوسی و گیب را درطی دههای پراز هیاهو به تصویر میکشد. اما بعید است کسی در پایان این داستان اشکی نریزد
نقطۀ اوج این کتاب به گونهای زیبا و غمانگیز نه فقط گویای یک عشق واقعی و عمیق است، بلکه از کشور و هویتهای مشترک مردم جهان سخن میگوید. این کتاب روایتی جذاب است که تا بهحال چندین نویسنده از جمله دلیا افرون نویسنده مشهور فرانسوی آن را ستوده است. این کتاب ابتدا شما را به قلب حادثه ۱۱ سپتامبر میبرد و بعد از آن با داستانی عاشقانه همراه میکند.
خواندن کتاب نوری که از دست دادیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال داستانی عاشقانه هستید این کتاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب نوری که از دست دادیم
با هم به خوابگاه تو و اتاقت رفتیم و به همراه هم اتاقیهایت، آدام، اسکات و جاستین، به تماشای تلویزیون پرداختیم. تلویزیون نشان میداد که مردم از آن ساختمانها بیرون زده بودند، کوهی از خا ک، دودی غلیظ را به آسمان فرستاده بود و برجهای دوقلو به طور ناگهانی درحال سقوط بودند. وسعت ویرانی بسیارزیاد بود ما خیره این تصاویر شده بودیم، چیزی را که میدیدیم باور نمیکردیم. اصلا باور نمیکردیم که این حادثه در کشور ما و در شهر ما اتفاق بیفتد، در حدود ِیازده کیلومتری جایی که نشسته بودیم، این قربانیان همه انسانهایی مثل خود ما بودند. هنوز نمیتوانستم باور کنم. به هیچ وجه در تصورم نمیگنجید. تلفن همراهمان قطع شده بود. تو از تلفن خوابگاه برای خبردار کردن مادرت در آریزونا استفاده کردی که بگویی حالت خوب است. من هم با پدر و مادرم در ایالت کنتیکت تماس گرفتم، که از من خواستند به خانه برگردم. آنان یکی را میشناختند که دخترش در مرکز تجارت جهانی، یا همان برج های دوقلو، کار میکرده و هنوز کسی از او خبری نداده بود. یکی دیگر که پسرعمویش جلسه کاری صبحانهای در آن برجها داشته است. پدرم گفت: «بیرون منهتن باید امنتر باشه، اگه به دنبال این قضایا بیماری هم رایج بشه چی مثل سیاه زخم یا مشکلها و بیماریهای پس از جنگ مثلا گاز اعصاب.« به پدرم گفتم که متروها همه از کار افتادهاند، احتمالا سامانههای قطارها و همه حملونقل نیز همین وضع را داشته باشند. پدرم گفت: «خودم میام دنبالت. همین الان میپرم سوار ماشین میشم میام.» من هم به او گفتم: مشکلی نیست، نگران نباش. با چندتایی از دوستانم هستم.
حجم
۱۴٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۱۴٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
کتابی جذاب با پایانی غمانگیز
تنها یک چیز را بیشتر از تو دوست دارم، اینکه تورا دوست دارم❤️
کتاب از زبان زن این قصه روایت میشه، روایت هایی ساده و جذاب،. البته یه جاهایی گیرایی نداشت اما در کل شمارو مجذوب خودش میکنه که تا آخر داستان پیش برید من توصیه ش میکنم، کتاب خوبی بود، احساساتو درگیر میکنه