دانلود و خرید کتاب در این اتاق ها جواد مجابی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب در این اتاق ها اثر جواد مجابی

کتاب در این اتاق ها

نویسنده:جواد مجابی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در این اتاق ها

«در این اتاق‌ها» مجموعه اشعار سپید و نوی شاعر، نویسنده و منتقد ادبی معاصر، جواد مجابی (۱۳۱۸-) است. حدود ۴۰ سال از فعالیت ادبی مجابی می‌گذرد که ۲۰ سال اخیر را صرف نوشتن رمان و شعرها و تحقیقاتش کرده‌است. تا کنون بیش از پنجاه اثر از نوشته‌های مجابی چاپ شده‌است که شامل هشت مجموعه شعر، چهار مجموعه داستان کوتاه، نه رمان، چندین نمایش‌نامه و فیلم‌نامه، داستان کودکان، آثار طنز، طرح‌های هجایی و چند مجموعه مقاله و شناخت‌نامهٔ ادبی دربارهٔ نویسندگان و شاعران ایران است.علاوه بر این‌ها، کار عمدهٔ او در این سال‌ها، تحقیق دربارهٔ نوپردازان هنرهای تجسمی ایران بوده که در شش جلد، تاریخ تحلیلی زندگی و آثار نقاشان و مجسمه سازان پنجاه سال اخیر را دربردارد. «در این اتاق‌ها» شامل ۱۵۳ قطعه شعر عاشقانه و اجتماعی است که همه در فاصله ماه‌های تیر تا آذر سال ۱۳۹۰ سروده شده‌اند: دو کلام با قذافی تازیانهٔ ستم لنگر برمی‌دارد جایی سرت را می‌پراند ابله! وقتی که اتفاق بیفتد نیستی که بدانی بدن‌های چاک‌چاک راست می‌گفتند. پیش از کود شدن چه می‌گذشت در سر هیولا؟ می‌تواند هیولا شود هر کس بترس! حماقت انحصاری نیست نشنیده‌ای: آدمیزاد شیر خام خورده؟
نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۱)
دردی موذی و مُرده هر شب می‌پراندم از خواب دندان‌های تیز و رگ‌های شعله‌وری دارد شبی را به صبح آوردن بی‌این‌وآن تنها پناهگاه و تسلایم بود. موذی مُرده اما نیمی از مرا گواریده چنگ می‌اندازد به سرم، خیالم، فردایم. شب درد من شده سراسر آن‌چه روزگاری درمانم می‌بود.
سمیه جنگی
گودالی در هوا هر روز پیش رویم پیش می‌رویم در آن در گودال کشوری؛ در کشور شهری، سپس محله‌ای و در آن چاردیواری زندانی به قد خانه. گودال آویخته‌ست از شاخ توت روبه‌روی پنجره. می‌گویی که ممکن نیست رها شو از این تشویش! مگر نمی‌بینیش؟
:)
وقفه‌ای کوتاه در بلاهت روزگار بیندیش هر چه ستاره را در مداری تازه خورشید و ماه را در نقاشی‌ات لحظه‌ای یکی انگار! رویش هر چه را فراموش کن مبین مرا علفی خرد و ترد! کائنات را در من می‌توانستی دید اگر امانت می‌داد روزگار!
:)
فردایی‌نیامده، آمد آن روز آمده، بی‌من. می‌شود حالا غبار غزل از کتاب‌ها روفت نقاشی‌ها را بی‌تارعنکبوت و صدای رادیو، جلا بخشید قصه‌های گم‌شده و غصه‌های پیداشده یادداشت‌های استعاری تقویم رومیزی ساعتی که همیشه شب را ترجیح می‌داد بگذار همه را پشت در، شاید کسی ببرد! تصویرهاشان کافی‌ست: این‌همه پیپ و کلاه و عصا. از این کوی برویم تمام است. فقط می‌ماند زیرانداز قشقایی و این گربه. با چشم‌های گرد «خاتون» هنوز نگران دنیای ماست؟
:)
کجاست شادخویی‌ات که ماهیان می‌بردندش دریا تا دریا شادمانی‌ات وزان از چکاد تا ماهور جهان تو را کم دارد وقتی که می‌نگرد بر خود. در نوشگاه خیابان فردوسی گمت کردم پشت میز حقوق دانشگاه دههٔ چهل در اعتصابات آبادان با تو آمدیم تا خاموشی‌های عمدی تهران بر پله‌های خون‌غلتان بخشیدی نامت را به ایران با درخت‌ها تو را می‌بینم، با ابرها و بره‌های بهاری در تاق‌نصرت کوچه‌ها و حجله‌ها و آواز قلندران نیم‌شبی در لالایی‌ها و مویه‌های فراقی چه خوش نشسته‌ای در سایهٔ چنار کهن دربند که می‌نشینم چیزی میدان کم دارد، این درخت تابستانی و این آب روان مرگ تو را غایب نمی‌کند؛ اما جفای سست‌عهدان چرا.
:)
از تاریکی برگشت خیره به روشنا گلوله خورد عدل به چشم نقش‌برجسته به‌راستی ما نوادگان آنان بودیم؟ دیگر از چه چیز تعجب می‌شد کرد پریروز کسی برادرش را زنده‌زنده بلعید در قهقاه مرشد کامل. روزهایی که کتیبه‌ها می‌گریستند بر افق فرزندان گفتم به مرودشتی از نقش‌برجسته‌ها چه تکه‌ای سالم مانده از نشانه روی‌تان. خود سنگ مانده‌ای از سپوزش و فرسایش بود. دیدم دو نیمه شدیم و هر نیمی نیمهٔ دیگر را خورد.
:)
تازیانهٔ ستم لنگر برمی‌دارد جایی سرت را می‌پراند ابله! وقتی که اتفاق بیفتد نیستی که بدانی بدن‌های چاک‌چاک راست می‌گفتند. پیش از کود شدن چه می‌گذشت در سر هیولا؟ می‌تواند هیولا شود هر کس بترس! حماقت انحصاری نیست نشنیده‌ای: آدمیزاد شیر خام خورده؟
:)
صدای روشنت می‌آید بلند حتا از پنجرهٔ خصمانت کدام سد می‌تواند حصار صدا شود؟ انکارت کرده‌اند و کوشیده‌اند منتشر نشود کلامت سکوت می‌کند جهان به رغم هیاهوشان تا شنیده شوی! نبودی تنها آن صدا، که صدای هر چه تنهایان بود آجربه‌آجر، گل‌به‌گل شمایید سرزمین شعر! نه اکنون که در همیشه گاه شادی و اندوهان. چه بی‌حاصل است که دم‌به‌ساعت کوه را به مسلسل بست.
:)
بالاپوش پرنیانش را آویخت بر شاخ درخت غزلی در جیب آن. گذشت بازی‌کنان با عیاشان باغ و تابستان. به‌ظاهر در باد ژنده گشته از غبار و باران سالیان بنداز بندش رها، پیچیده بر شاخه‌ها و میوه‌ها و مرغان. برمی‌گردند مستان و عاشقان که جامه آویخته‌اند بر درخت و آن ساعت بالاپوش سعدی آن‌جاست و غزل پرنیانی‌اش زمان را به چیزی نمی‌گیرند و چیره نیست بر آنان مکان از آن سپرده‌اند سرخوشان عنان به اسبان آسمان.
:)
به شامگاهان تاریکی دلم را تسخیر می‌کند می‌گذارم بال‌های نامرئی‌اش را باز کند برود آن‌جا که روشنا از افق سرریز می‌کند. زبان دوپهلویی دارد لبهٔ مستی که از شامگاهان تمیز نمی‌دهد خود را دلم. هر چیز در تیرگی فرو می‌افتد جز آن دو رهسپارند لحظه‌ای را، که معنایش روشنای بی‌انتهاست.
:)

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان