کتاب آقای ذوزنقه
معرفی کتاب آقای ذوزنقه
کتاب الکترونیکی «آقای ذوزنقه» نوشتهٔ جواد مجابی با ویراستاری دلناز سالاربهزادی در انتشارات بهنگار چاپ شده است.
درباره کتاب آقای ذوزنقه
کتاب آقای ذوزنقه از ۱۷ داستان و حکایت کوتاه تشکیل شده است. در همهٔ داستانها از طنزی خوشایند استفاده شده است.
برخی از هنرپروران کاذب را که میبینم، یاد قضیهای میافتم که عزتاللّه انتظامی تعریف میکرد: یک گروه تئاتری را از تهران برده بودیم به یکی از شهرهای شمال. رسیدیم و فرود آمدیم در خانهٔ فرماندار. میهمانمان کرد و سر میز ناهار گفت: «چه مناسب کردید به شهر ما آمدید. اینجا ما تئاتر نداریم. تئاتر یکی از چیزهای مناسب زندگی است، زندگی بدون تئاتر معنایی ندارد. اصلا من معتقدم که زندگی یعنی تئاتر.» همین طور که داشت فسنجان را روی پلویش خالی میکرد، پرسید: «راستی آقا، این تئاتر شما رنگی است یا سیاهوسفید؟» زندگی «گله وار» مجدد جای خود را در زندگی بشر باز کرده است. بشر عصر ماشین، شده است عین بشر عصر حجر. این را میتوان نظر و حس کرد. با دیدن گلهٔ آدمهایی که یکسان و یکنواخت در اتوبوسها و متروها در حرکتند. در سینما مینشینند، در میدانهای مسابقه هورا میکشند، پای تلویزیونها میخکوب میشوند. آدم یاد قبیلههای باستانی میافتد که یکپارچه مجذوب آیینهای مرموز بودند. زمانی که در برابر پیامهای مشترک واکنشی یکنواخت داشته باشی، زمانی که با آگاهیهای مشترک خواب و خیالهای یکسانی داشته باشی و بیم و دلگرمیهای مشترک و جمعی، انگار که بهعنوان یک شخص نیستی، مهرهای هستی در یک ماشین عظیم و عددی در میان اعداد. چگونه میتوانی در این یکسانی عظیم به خود بیندیشی؟ راهی جز راه گله برگزینی بیآنکه انگشتنمای خلایق شده باشی؟
کتاب آقای ذوزنقه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به داستانهایی با شیوهٔ روایت طنزگونه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آقای ذوزنقه
«یک نفر از پشت پرده چیزهایی گفت، خیلی تند و خیلی بلند. پرده کنار رفت. گوشهٔ رختکن از سالن پیدا شد. زنی جایش را پوشاند. بعد قرهنیزن که قرهنیاش را مثل مسلسل سبک حمایل شانه کرده بود چرخی خورد آمد روی صحنه، با تعظیم، نشست و در قرهنی دمید. خبر از حادثهای داد. بعد از قرهنیزن، ویولونیست شهیر آمد. عرقخور قهاری باید باشد که اینهمه سرخ شده بود، اما تلوتلو نمیخورد. ویولونیست جلوی میکروفون که رسید بابت تمرین آرشهای کشید، توی سالن پسربچهها شروع کردند به تخمه شکستن. پهلودستی من گفت این خود احمده. زن چادری گفت ماشاءاللّه چه بزرگ شده! بقیه اعضای ارکستر کوتاه و بلند و گشادگشاد آمدند و روی شش صندلی نشستند. برای شش نفر دو میکروفون بیشتر نبود. پیشانی ویولونیست محاذی میکروفون بود و اگر خطی افقی از رأس میکروفون بعدی رسم میشد، درست به ناف قرهنیزن اصابت میکرد. سیگار از دستم افتاد. خم شدم شکلات روی زمین پیدا کردم، نزدیک من خانم چادری، دامن ژرسه داشت که کش آمده بود تا بالا. کف زدند سرم را بلندکردم، خوانندهٔ جوان جلوی میکروفون اختصاصیاش ایستاده بود.
خوانندهٔ پرجوش
با صورتی عین اسب، کشیده، پرجوش، با پیشانی قرمز، شقورق ایستاده بود، مثل علم یزید. پیراهنش قرمز، تنگ، یقه بسته. بازوهایش لخت است و چنان رفتار میکند که انگار سراپا برهنه است. دختر به میکروفون اختصاصی نزدیک شد شاید به قصد سلام. میکروفون طنین انداخت هو...م! دختر برگشت، مویش دور سرش چرخید، بشکن زد و رفت سراغ نوازندهٔ دایرهزنگی.
چیزی زیرگوشش گفت، طول داد مثل لطیفههایی که پسرعمویم تعریف میکند. از توی سالن یک نفر سوت زد. شاید شیشکی ناقصی بست، بعد انگار کسی چیزی گفت من نشنیدم اما همهمان خندیدیم.
برادر غیرتمند
ظاهراً برادر بزرگتر برای حفاظت احتمالی ناموس خوانندهٔ جوان باید مأمور شده باشد از طرف خانواده یا از جانب وجدان خویش وگرنه ذوق هنری، آدم را به نواخت دایره زنگی مجبور نمیکند.
دایره زنگیش بزرگ و قهوهای است. کراواتش گره مثلثی دارد و قرمز است. پیشانیش چین خورده، تراخم چشم چپش بههمین زودی باباقوری میشود. کمی غصهدار است. احساس مسئولیت میکند و آماده نواختن دایره زنگی است. اگر مویش را بالا جمع میکرد میشد معلم ما در ده، اما او هنرمندانه زلفهایش را به تطاول نسیم پنکه سقفی سپرده است. حتماً دورهٔ سربازی دیده، دایره را مثل یقلاوی پیش چانهاش گرفته است.»
حجم
۱۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۱۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه