کتاب شناسنامه ام را نسوزانید زهرا اسماعیلی چراتی + دانلود نمونه رایگان

تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

تصویر جلد کتاب شناسنامه ام را نسوزانید

کتاب شناسنامه ام را نسوزانید

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شناسنامه ام را نسوزانید

کتاب الکترونیکی «شناسنامه‌ام را نسوزانید» نوشتهٔ زهرا اسماعیلی‌چراتی را نشر آرنا منتشر کرده است. این اثر در قالب داستانی بلند، روایتگر فرازونشیب‌های زندگی یک دختر جوان در دهه ۶۰ و ۷۰ ایران است که با دغدغه‌های عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی دست‌وپنجه نرم می‌کند. داستان با محوریت انتظار و بازگشت یک اسیر جنگی، به مسائل هویت، عشق، سنت و تغییرات اجتماعی می‌پردازد. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب شناسنامه ام را نسوزانید

در «شناسنامه‌ام را نسوزانید» زهرا اسماعیلی‌چراتی با نگاهی داستانی و تا حدی خاطره‌نگارانه، زندگی دختری به نام «صبا» را روایت می‌کند که در بستر تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران پس از جنگ، با چالش‌های عاطفی و خانوادگی روبه‌روست. این کتاب در قالب داستان بلند نوشته شده و با زبانی صمیمانه، به روایت روزمرگی‌ها، دغدغه‌ها و امیدهای نسل جوان آن دوره می‌پردازد. ساختار کتاب مبتنی بر روایت اول‌شخص است و خواننده را به فضای خانه‌های قدیمی، روابط خانوادگی و سنت‌های محلی می‌برد. نویسنده با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، تصویری از جامعه‌ای در حال گذار ارائه داده است؛ جامعه‌ای که در آن سنت و مدرنیته، عشق و وظیفه، و امید و ناامیدی در هم تنیده‌اند. «شناسنامه‌ام را نسوزانید» نه‌تنها داستان یک عشق، بلکه روایتی از مقاومت، انتظار و سازگاری با شرایط متغیر اجتماعی است.

خلاصه داستان شناسنامه ام را نسوزانید

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان با روایت زندگی «صبا» آغاز می‌شود؛ دختری جوان که در انتظار بازگشت «رضا»، دوست دوران نوجوانی‌اش و اسیر جنگی، روزهایش را با امید و اضطراب سپری می‌کند. بازگشت رضا پس از سال‌ها اسارت، نقطه عطفی در زندگی صبا و خانواده‌اش است. اما این بازگشت، سرشار از پیچیدگی‌های عاطفی و اجتماعی است؛ رضا دیگر همان جوان سابق نیست و آثار اسارت و دوری، رفتار و نگاهش را تغییر داده است. صبا با تردیدها و نگرانی‌های تازه‌ای روبه‌رو می‌شود: آیا عشق قدیمی می‌تواند در برابر تغییرات و فاصله‌ها دوام بیاورد؟ خانواده‌ها، به‌ویژه مادر صبا، نسبت به تفاوت‌های فرهنگی و سبک زندگی دو خانواده هشدار می‌دهند. در عین حال، جامعه و سنت‌های محلی نیز فشارهایی بر دو جوان وارد می‌کنند؛ از نگاه‌های سنگین اطرافیان تا انتظارات و قضاوت‌های فرهنگی دربارهٔ نقش زن و مرد، عشق و ازدواج. در طول داستان، صبا و رضا تلاش می‌کنند با گفتگو و صبر، بر موانع غلبه کنند. روایت، لحظات تلخ و شیرین زندگی مشترک، سفر به روستا، مواجهه با خانوادهٔ رضا و چالش‌های زندگی پس از جنگ را به تصویر می‌کشد. صبا در این مسیر، با خود و دنیای اطرافش صادقانه روبه‌رو می‌شود و می‌کوشد میان خواسته‌های شخصی و انتظارات اجتماعی تعادل برقرار کند. داستان تا پایان، بر امید، عشق و قدرت سازگاری انسان تأکید دارد، بی‌آن‌که پایانی قطعی و کلیشه‌ای ارائه دهد.

چرا باید کتاب شناسنامه ام را نسوزانید را بخوانیم؟

این کتاب با روایت صمیمی و جزئی‌نگر خود، تصویری ملموس از زندگی جوانان دهه ۶۰ و ۷۰ ایران ارائه می‌دهد؛ دورانی که در آن عشق، انتظار، سنت و تغییرات اجتماعی در هم تنیده‌اند. «شناسنامه‌ام را نسوزانید» به‌ویژه برای کسانی که به دنبال فهم بهتر فضای خانوادگی و اجتماعی آن سال‌ها هستند، ارزشمند است. روایت کتاب، نه‌تنها یک داستان عاشقانه، بلکه بازتابی از دغدغه‌های هویتی، فرهنگی و اجتماعی نسل جوان است. خواندن این اثر فرصتی برای همدلی با شخصیت‌هایی است که میان گذشته و آینده، سنت و مدرنیته، و عشق و وظیفه سرگردان‌اند.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

مطالعهٔ این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های اجتماعی، روایت‌های عاشقانه با زمینهٔ تاریخی و کسانی که دغدغهٔ هویت، خانواده و تغییرات فرهنگی دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به دنبال شناخت فضای اجتماعی ایران پس از جنگ و تجربه‌های زنان در این دوره هستند، پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب شناسنامه ام را نسوزانید

«وقتی زنگ در خانه را زدم. رضا در را برایم باز کرد و به من سلام کرد. جواب دادم و از کنارش رد شدم و به‌سمت آشپزخانه و مادرم رفتم. در حین رفتن با تعجب دیدم که رضا به اتاق من رفته است. برایم عجیب بود که چرا تنهایی در اتاق من نشسته است. مادر یک بشقاب پر از میوه کرد و گفت: - این میوه و پیش‌دستی رو برای رضا ببر. رفتم و میوه رو روی زمین کنار رضا گذاشتم و به‌سمت در اتاق رفتم که پیش مادرم بروم. رضا بعد از تشکر برای میوه سریع گفت: -بشین کمی حرف بزنیم. نگاهی به او کردم و گفتم: فکر کردم دیگه حرفی وجود نداره. تسبیحی در دستش بود. حس کردم حرکت دانه‌های تسبیح استرسش را کم می‌کند. من مطمئن بودم که او هم مثل من خیلی استرس دارد و به جرأت می‌توانم بگویم هردوی ما با مسائل زیادی روبه‌رو بودیم. رضا شروع به صحبت کرد و گفت: - وقتی برگشتم توی استقبالی که در شهر شد. چشمام تمام اطراف رو می‌گشت. خیلی نگاه کردم که شاید تو رو ببینم. تو تمام این مدت فکر می‌کردم شاید وقتی بیام ایران تو رو با بچه تو بغلت ببینم یا شاید با همسری که کنارت ایستاده. تو این مسیر تا به خونه برسم. چشم‌هام دنبال تو می‌گشت؛ حتی اگه بچه‌ای هم در بغلت بود حداقل تکلیفم با خودم روشن می‌شد. این تردید که این احساس رو در وجودم از بین ببرم یا زنده نگهش دارم. خیلی منو عذاب می‌داد. شاید باورت نشه؛ این موضوع تمام ذهن منو پر کرده بود تا رسیدیم به خونه. خونه پر از مهمون بود. آخر شب که خونه خلوت شد، خواهرم که انگار از اضطراب درونم با خبر شده بود، گفت: «صبا ازدواج نکرده و منتظر تو مونده.» ای وای من! اگه بدونی اون لحظه چه حسی داشتم؟ انگار باورم نمی‌شد. با خودم می‌گفتم: «چطور ممکنه؟ این دختر حتی وقتی تو ایران بودم خیلی خودش رو مشتاق نشون نمی‌داد.» گرچه توی نگات یه حسی رو پیدا کرده بودم و با جواب آخری که پدرت داده بود، رضایت تو رو می‌دونستم ولی نه تا این اندازه که این مدت برام صبر کنی. به‌هرحال برای همه اذیت‌هایی که این مدت شدی، معذرت می‌خوام و حالا دوست دارم نظرت رو خیلی روشن و شفاف از لب‌های خودت بشنوم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان