دانلود و خرید کتاب بارش‌ کلاه‌ مکزیکی (یک رمان ژاپنی) ریچارد براتیگان ترجمه فرید قدمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب بارش‌ کلاه‌ مکزیکی (یک رمان ژاپنی) اثر ریچارد براتیگان

کتاب بارش‌ کلاه‌ مکزیکی (یک رمان ژاپنی)

انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:
۳.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بارش‌ کلاه‌ مکزیکی (یک رمان ژاپنی)

«بارش کلاه‌مکزیکی (یک رمان ژاپنی)» هفتمین رمان ریچارد براتیگان (۱۹۸۴-۱۹۳۵) است که در سال ۱۹۷۵ نوشته و سال بعدش منتشر شد. کلاه مکزیکی‌ای از آسمان افتاد و در خیابان اصلی شهر جلوی پای شهردار ،پسر عمویش و مردی بیکار فرود آمد. روز را هوای بیابانی تمیز سابیده بود، آسمان آبی بود. آبی چشم‌های انسانی ،در انتظار چیزی که اتفاق بیفتد .دلیلی برای افتادن کلاه مکزیکی در کار نبود . هواپیما یا هلی‌کوپتری از آن جا نمی گذشت و تعظیلات مذهبی هم نبود. داستان، داستان طنزپردازی نسبتا مشهوری است که دوست‌دختر ژاپنی‌اش مدتی است او را ترک کرده‌است . او شروع می‌کند برای نوشتن رمان «بارش کلاه مکزیکی» که با نوشتن پاراگراف نخست هجوم خیال و یاد دوست دختر سابقش کلا او را از نوشتن ادامه داستان منصرف می کند چون در ذهنش او را با مرد دیگری تصور می‌کند . حتی نوشته کوتاه را پاره کرده و به سطل آشغال می‌اندازد .بقیه داستان بارش کلاه مکزیکی در سطل آشغال اتاق نویسنده می‌گذرد. این کتاب شما را متعجب و حیران خواهد کرد. بریده ای از داستان: زن گفت: «آپارتمان خوبی داری.» و طوری این را گفت که انگار چیز خیلی مهمی بود. این حرف‌اش مرد را شگفت‌زده کرد. نگاه دیگری به آپارتمان‌اش کرد که ببیند در طول آن پنج سال که آن‌جا زندگی کرده بود آیا چیز خوبی را نادیده گرفته‌است، اما خانه درست همان‌طور بود که بود. مرد گفت: «ممنون.» زن دیگر چیزی نگفت و روی کاناپه نشست. مرد فکر کرد که زن می‌خواهد چیز دیگری بگوید. دلیلی نداشت که این‌طور فکر کند، اما به‌هر حال این‌طور فکر کرد. کلی وقت‌اش را صرفِ فکر کردن به چیزهایی می‌کرد که هیچ‌گاه به نتیجه نمی‌رسید. اغلب، ذهن‌اش در کلنجار با ساده‌ترین چیزها به دکمهٔ پف‌ فیل‌ساز بدل می‌شد. زن کلمه‌ای هم نگفت. مرد به دهان زن نگاه کرد. کوچک بود و ظریف، مثل همهٔ اعضای صورت‌اش. پوست‌اش تقریباً سفید بود. بیشتر ژاپنی‌ها رنگ‌وروی پریده‌ای دارند. زن یکی از آن‌ها بود. مرد دوباره فکر کرد که آیا زن با چشم‌هایی آن‌قدر باریک، می‌تواند همهٔ اتاق را ببیند؟ می‌توانست. بعدش، مرد سؤالی از زن پرسید که حالا دیگر جواب‌اش را می‌دانست، اما به‌هرحال باز پرسید. چرا که وقتی این سؤال را از خانوم‌ها می‌پرسید و آن‌ها طوری جواب می‌دادند که او می‌دانست، اعتمادبه‌نفس‌اش زیاد می‌شد. «هیچ‌کدوم از کتاب‌های من رو خوندی؟» مرد منتظرش ماند که بگوید بله. می‌توانست صدای زن را توی ذهن‌اش بشنود که می‌گوید بله. زن صدای خیلی موزیکالی داشت. بله را که می‌گفت، مرد را خشنود می‌کرد و مرد جسارت بیشتری می‌گرفت.
معرفی نویسنده
عکس ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان

ریچارد براتیگان در ۳۰ ژانویه‌ی ۱۹۳۵ در واشنگتن آمریکا به دنیا آمد و در همانجا رشد کرد تا زمانی که روزهای مایوس‌کننده‌ی جنگ جهانی دوم باعث شد تا به شهرهای دیگری مثل اورگان و یوجین برود. یکی از وقایع تاثیرگذار در زندگی ریچارد وقتی اتفاق افتاد که او هنوز متولد نشده بود. مادر و پدر او از یکدیگر جدا شدند و کمی بعد مادرش متوجه شد که باردار است. پدر او هیچگاه نفهمید که پسری به نام ریچارد دارد. ریچارد در چنین شرایطی رشد کرد و تجربیات او از زندگی آنقدر سهمگین بود که او در نوجوانی در شهر اورگان مرتکب جرمی (خرد کردن شیشه‌های پاسگاه پلیس با پرتاب خرده سنگ) شد. بعد از دستگیری به دلیل خلق و خوی ناآرامش به آسایشگاهی روانی فرستاده شد و پزشکان پارانویا و شیزوفرنی را در او تشخیص دادند. ریچارد بیچاره به مدت دو ماه در آسایشگاه بستری بود و روند درمان او به شکلی پیش رفت که چندین بار به او شوک الکتریکی داده شد.

نظرات کاربران

m.b.talebi
۱۳۹۸/۰۳/۰۶

بامزه بود و خیلی روون خونده میشد (برخلاف کتاب در قند هندوانه )

rahil
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

تا صفحه ٣٢ ییشتر نخوندم

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۴)
نویسنده‌جماعت ارزشِ رابطه‌ای طولانی را ندارد. نویسنده‌ها به لحاظِ عاطفی خیلی هزینه‌بردارند و هزینهٔ نگه‌داری‌شان سنگین است. آن‌ها مثل داشتن جاروبرقی‌ای‌اند که همیشه خراب است و فقط انیشتین می‌تواند درست‌اش کند. زن می‌خواست نامزدِ بعدی‌اش جارودستی باشد.
m.b.talebi
شادی توی خانواده‌شان ارثی بود.
hedgehog
بدبختانه، آن‌قدری اندوه و اشک توی جهان هست که برای آبیاری صحرای بزرگ آفریقا بس باشد.
hedgehog
اشک‌ها از چشمه‌های زیرزمینی یکراست به زیرِ کف پاهاشان می‌جوشیدند و از بدن‌شان بالا می‌رفتند و از چشم‌هاشان بیرون می‌آمدند... یا این‌طور به نظر می‌رسید. هیچ چیز دیگری نمی‌توانست توضیح بدهد که آن همه اشک برای گریه کردن از کجا می‌آیند.
hedgehog
بیکاری توی امریکا چیز خنده‌داری نیست.
hedgehog
وقتی آدم‌های دیگر حرف می‌زدند، طوری با آن نگاهِ همدلانهٔ چشم‌های زیاده باریک‌اش خیره می‌شد به‌شان، و طوری گوش می‌کرد به حرف‌شان انگار که آن‌ها تنها صدای باقی‌مانده در جهان بودند و انگار هر چیز دیگری که صدا داشت به‌کل ناپدید شده بود از گوش بشری و صدای آن‌ها تنها صدای باقی‌مانده بود در جهان.
hedgehog
تازگی‌ها اغلب گریه‌کردن براش مثل نوشیدن لیوانی آب بود که تصادفاً می‌نوشی وقتی تشنه نیستی و بعدش هم یادت نمی‌آید.
hedgehog
چیزهای بیشتری در زندگی، نسبت به آن‌چه به چشم می‌آید، هست.
hedgehog
هیچ‌وقت اسبابِ ناراحتی‌اش کم نبود. غصه‌ها همه‌جا دنبال‌اش می‌کردند، مثل میلیون‌ها موش سفید آموزش‌دیده، و او ارباب‌شان بود. اگر به غصه‌هاش یاد می‌داد آواز بخوانند، طوری آواز می‌خواندند که گروه کرِ عشای ربانی مورمون‌ها جلوشان صدای سیب‌زمینی بدهد.
hedgehog
آدم وسوسه می‌شد دست‌اش را ببرد پایین توی موهایش که ببیند آیا قطرات ریز باران روی موهاش هم هست، مثل الماس‌های الکتریسیته‌ای مهربان؟
hedgehog

حجم

۱۲۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

حجم

۱۲۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان