دانلود و خرید کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه جیلیان مک آلیستر ترجمه فرانک سالاری
تصویر جلد کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه

کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه

ویراستار:شایان تهرانی
امتیاز:
۴.۲از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه

کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه نوشتهٔ جیلیان مک آلیستر، ترجمهٔ فرانک سالاری و ویراستهٔ شایان تهرانی است. نشر کتاب کوله پشتی این رمان معاصر و جنایی و بریتانیایی را منتشر کرده است. شما می‌توانید جلوی قتلی را که اتفاق افتاده است، بگیرید؟

درباره کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه

کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه حاوی یک رمان معاصر و بریتانیایی است. چطور می‌شود بعد از اینکه کسی به قتل رسید، از وقوع آن جنایت جلوگیری کرد؟ اواخر ماه اکتبر است و ساعت از نیمه‌شب گذشته است. پشت پنجره انتظار می‌کشید تا پسر ۱۷ساله‌تان به خانه بازگردد. او دیر کرده است. ناگهان پیدایش می‌شود، اما تنها نیست. دارد به‌سمت مردی قدم برمی‌دارد. او مسلح است. چیزی که جلوی چشمتان می‌بینید باورکردنی نیست. پسرتان که یک نوجوان بانمک و خوشحال بوده است، مردی را در خیابان و درست جلوی خانه به قتل رسانده است. جیلیان مک آلیستر، نویسندهٔ بریتانیایی معروف، برای اولین‌بار با رمان «زمان اشتباه، مکان اشتباه» به خوانندگان پارسی‌زبان معرفی شده است. این رمان را یک تریلر روان‌شناختی پرهیجان و داستان یک مادر دانسته‌اند که دارد قتل یک غریبه به‌دست پسر نوجوانش را روایت می‌کند. او راهکاری نامعمول برای نجات فرزندش از این وضعیت پیچیده انتخاب می‌کند. با او همراه شوید.

خواندن کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر بریتانیا و قالب رمان جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه

«روز منهای شش‌هزارونهصدونودوهشت، ۰۰: ۲۳

دیروقت است. جن در وان حمام است. نمی‌تواند منتظر بماند تا خوابش ببرد و فردا جای دیگر از خواب بیدار شود. دنیایی از سردرگمی اطرافش را احاطه کرده است.

پلیس‌مخفی. پلیس‌مخفی. کلمه‌ای زشت و بزرگ، مانند ضربان قلب زیر سینه‌هایش می‌تپد. پس دلیلش همین است؛ اینکه چرا برای استخدام رسمی در هیچ نهاد یا شرکتی اقدام نمی‌کند، در فضای مجازی نیست، مهمانی نمی‌گیرد.

کِلی بیست سال با هویت جعلی زندگی می‌کند.

اما چرا هرگز به او نگفت؟

جن فکر می‌کند این وقایع را با نظم درستی کنار هم قرار داده است. ای‌کاش می‌توانست از اندی بپرسد، اما او الان حتی مدرکش را نگرفته است. حتی نمی‌تواند کمک کند.

جن به پنجرهٔ یخ‌زده خیره می‌شود و فکر می‌کند.

هویت کِلی پنهان ماند. بر اساس مدارک و شواهدی که ارائه کرد جوزف به زندان رفت. بیست سال بعد جوزف از زندان آزاد می‌شود، به دنبال کِلی به شرکت حقوقی می‌آید و سعی می‌کند دوباره با تمام بازیکنان قدیمی، حلقهٔ مجرمان را تشکیل دهد. اگر کِلی قبول نمی‌کرد که با او همکاری کند، جوزف شک می‌کرد او پلیس‌مخفی بوده است. اگر هم همکاری می‌کرد، مجرمی تمام‌عیار شناخته می‌شد. کِلی نمی‌توانست در این بازی برنده شود. جوزف به‌خاطر تمام جرائمی که همراه زیردستانش مرتکب شده بود، بیست سال حبس کشیده بود؛ بنابراین همه به او مدیون و مجبور به همکاری بودند؛ وگرنه به خدمتشان می‌رسید. او یک امتیاز عالی داشت که خودش هم خبر نداشت: اگر گزارش سابقهٔ جرائم کِلی را می‌داد، آن‌وقت پلیس او را پیدا می‌کرد و می‌فهمید هنوز با هویت جعلی‌اش زندگی می‌کند. آن‌هم به‌طور غیرقانونی. یا بدتر، حالا بدون مجوز پلیس در حال تخلف است.

از همان زمان که جوزف بستهٔ حاوی سوئیچ ماشین سرقتی را به کِلی تحویل داد، او مجبور شد دوباره با جوزف همکاری کند. وقتی آن دو دوباره باهم ملاقات کردند، تاد آنجا بوده و البته کلیو هم آنجا بوده و آن دو این‌طوری باهم آشنا شده و عاشق شده بودند. کِلی به تاد گفته بود به جن نگو که جوزف را می‌شناسی و بعداً هم از تاد خواسته بود رابطه‌اش را با کلیو به‌هم بزند. آن شب در باغ پشت خانه همه‌چیز را به تاد اعتراف کرده و به او گفته بود واقعاً کیست. تاد گفته بود این بدترین بلایی است که سرش آمده. به‌یقین نشان پلیس سابقش را هم به او نشان داده بود و البته پوستر عکس نوزاد دختر را. جن حالا می‌تواند تصور کند که مکالمهٔ بین این دو نفر ابتدا در اتاق تاد رخ داده است. تاد نشان پلیس، تلفن همراه با سیم‌کارت اعتباری و پوستر را از جن پنهان کرده است.

کِلی دوباره برای جوزف شروع به کار می‌کند، اما همان موقع هم فکر می‌کند جوزف می‌داند او همان پلیسی است که به زندانش انداخته و با ناامیدی از نیکولا کمک می‌خواهد؛ که ازقرارمعلوم او هم مجرم نیست، بلکه کسی است که مخفیانه کار می‌کرده. پلیس. کِلی در شرایط خیلی سختی قرار داشته است. از ترس جانش سراغ نیکولا رفته که از میان گزینه‌های بد، بهترینگزینهٔ ممکن بوده است.»

bahadorany
۱۴۰۳/۰۵/۱۴

خیلی خوب بود

کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
۱۴۰۳/۰۴/۱۶

جالب بود

پدرش به‌خاطر نیاوردن یک برگ فرم به او غرولند کرده بود. جن هم یواشکی چندین‌بار برای پائولین پیامک فرستاده بود، پدرش را غرغرو و بیخود خطاب کرده بود و پائولین هم با چند ایموجی جوابش را داده بود. هنوز هم با یادآوری آن خندهٔ تلخی می‌کند. بچه‌ها آینهٔ تمام‌نمای رفتار ما با پدر و مادرمان هستند.
کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
جن که حرف‌هایش تمام می‌شود، اندی به‌آرامی می‌گوید: «وجود احساسات در زندگی، باعث می‌شه بار اول که زندگی رو تجربه می‌کنیم از دیدن تصویر حقیقی باز بمونیم، درسته؟» به ریش خود دست می‌کشد. «اگه می‌تونستم به گذشته برگردم... درمورد بعضی از مسائل زندگی‌م کاملاً و واقعاً فقط در جایگاه شهود می‌ایستادم و دخالتی نمی‌کردم، اگه می‌دونستم قراره چی بشه...»
کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
نگران پدرش بود؛ چون پنجشنبهٔ قبلش در محل کار به‌خاطر رسیدگی به یک پرونده او را رنجانده بود. آرزو می‌کند ای‌کاش می‌توانست دستش را به گذشته دراز کند و آن جن را تکان دهد. به او بگوید زندگی خیلی کوتاه است و به‌سرعت در حال گذر است. باید به آن جن بگوید پدرش روزی می‌میرد، اما حیف که نمی‌تواند چنین کاری بکند
کاربر ۳۵۱۵۹۸۰

حجم

۳۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۳۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان