کتاب گمشده
معرفی کتاب گمشده
کتاب گمشده نوشتهٔ ناتالی بارلی و ترجمهٔ نفیسه شافی است. نشر گویا این رمان معاصر پلیسی - جنایی و روانشناختی و آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب گمشده
کتاب گمشده برابر با یک رمان معاصر آمریکایی است که در دستهٔ پلیسی - جنایی و روانشناختی قرار گرفته است. این رمان که در ۵۰ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده، یک راوی اولشخص دارد. این راوی در ابتدای رمان گفته است که انتظارِ بسیاری کشیده تا صبح روز موردنظرش سَر برسد. او پس از مرخصی، سرِ کارش برمیگردد، اما حالا که در محل کارش است، احساس میکند مشکلی وجود دارد. او فکر میکند احتمالاً به همین دلیل، همه روی صفحهکلید کامپیوترشان قوز کردهاند و خیلی عمیق تمرکز کردهاند؛ نه کسی شوخی میکند و نه جوّ همیشگی برقرار است. حتماً چیزی پیش آمده است. داستان چیست؟ این اثر را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب گمشده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پلیسی - جنایی و روانشناختی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گمشده
««سلام.»
«مَت!»
یکدستش روی دستگیره در است و دست دیگرش کنارش آویزان است. با دیدن او قلبم پُر از درد میشود. روی صندلی نشستهام. با دیدنش جستی میزنم و دستم را بهدور گردنش حلقه میکنم. اما او عکسالعملی را که انتظار داشتم، نشان نمیدهد. او مرا در آغوش نمیگیرد یا با چشمان اشکآلود نگاهم نمیکند و به من نمیگوید که چقدر دلتنگم شده است. فقط همانطور که من در آغوشش میگیرم، همان جا میایستد تا بهآرامی از من جدا شود.
سؤال میکند: «حالت چطوره؟»
سرم را تکان میدهم: «تعریفی نداره. من اشتباه کردم. یک تست احمقانه هست که اونها سعی میکنن از طریق اون فریبت بِدَن. میدونی چی میگم؟ دکتر خیلی سریع سؤالهای زیادی ازم پرسید. من گیج شدم؛ اما این تقصیر من نبود.» متوجه میشوم که کنار انگشت شستم را میجوم و بلافاصله دستم را پشت سرم قایم میکنم. میپرسم: «حال گریس چطوره؟»
«خوبه، حالش خوبه.»
«با خودت نیاوردیش؟»
«فکر نمیکنم اینجا جای مناسبی برای اون باشه یا درست باشه که تو رو توی این حال ببینه.»
«البته. حق با توئه. ممنونم ازت.»
او روی لبهٔ تخت مینشیند و میگوید: «پلیسها به دیدن من اومدن.» نگاه عجیبی در چهرهاش دیده میشود.
«چرا؟»
«در مورد سفرت به وایتبروک سؤالاتی پرسیدن.»
«چرا از تو پرسیدن؟ تو که اونجا نبودی؟»
«میخواستن بدونن آیا تو در مورد خانم داوسون چیزی به من گفتی؟»
«مثلاً چه چیزی؟»
«مثلاً اینکه ممکنه چیزی گفته باشه که تو ناراحت شده باشی.»
«مسخرهست.»
«در مورد بارسلونا از من پرسیدن. در مورد کارهایی که اونجا انجام میدادی.»
«چی؟»
«گفتن که تو با کسی در ارتباط بودی که به طرز مشکوکی مُرده. میخواستن بدونن که تو تابهحال در مورد این موضوع حرفی زدی یا نه.» لبم را از داخل گاز میگیرم و حالا مزهٔ خون را حس میکنم. قلبم در سینهام بهشدت میکوبد. آیا هوگو از حالا به تهدیدهایش عمل کرده است و دارد برایم نقشه میکشد؟ به مَت خیره میشوم. سعی میکنم حرف بزنم و کلمات مناسبی پیدا کنم تا او مرا درک کند. لاغر شده است، کاملاً مشهود است. صورتش رنگپریده و بیطراوت است. زیرِ چشمهایش گودرفته و کبود است. قلبم درد میگیرد.
«تو کاری کردی ریچل؟ کاری که نباید انجام میدادی؟»
«نه مَت. قسم میخورم نه.»
«می دونی روز قبل از اومدنت به اینجا به من چی گفتی؟»
قبل از اومدنت به اینجا. انگار که حق انتخاب داشتم.»
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه