کتاب شام آخر در سرخ ده
معرفی کتاب شام آخر در سرخ ده
کتاب شام آخر در سرخ ده نوشتهٔ بلقیس سلیمانی است. نشر چشمه این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی حکایت زنانی میانسال است.
درباره کتاب شام آخر در سرخ ده
کتاب شام آخر در سرخ ده حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در پنج فصل نوشته شده است. این پنج فصل برابر با پنج روز است. بلقیس سلیمانی در ابتدای این اثر نوشته است که با سه ماشین و شش سرنشین و در روز شنبه، اول آبان ۱۴۰۰، وارد سرخده شدند تا رازی را بشنوند و چهارشنبه، پنجم آبان با چهار ماشین و شش سرنشین بدون صاحب راز از آن خارج شدند. این درآمد نخست این رمان است. این رمان را حکایت زنان میانسالی دانستهاند که رازهای مگو، روحشان را سنگین و روابطشان را تیره کرده است؛ رازهایی که حاصل روابط و مناسبات فرهنگی و تاریخی است و مختص نسل آرمانخواهی است که اکنون در سراشیب عمر به واکاوی خود و تاریخ خود رسیده است. آیا این رازگوییها روابط آنها را محکمتر میکند یا زندگی و روابطشان را خالی از معنا میکند؟ چه نوع رازی ارزش محافظت دارد؟ آیا رازها سرمایههایی بسیار شخصی هستند که افشای آنها آدمی را به پوستهای بدون هسته تبدیل میکند و باعث فروپاشی هویتی او میشود یا برعکس، پردهبرانداختن از آنها سبب سبکی روح و گشایش در روابط میشود؟ این رمان را بخوانید تا تجربهٔ این زنان میانسال را بدانید.
خواندن کتاب شام آخر در سرخ ده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی اول اردیبهشت ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. در دانشگاه رشتهٔ فلسفه خواند و کارهای مختلفی را تجربه کرد. در رادیو فرهنگ، مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه شد. مقاله نوشت. در دو فیلم سینمایی بازی کرد. ادبیات درس داد و به نقد و پژوهش ادبی پرداخت. او در سال ۱۳۹۵ موفق به دریافت نشان درجهیک هنری شد. این نشان را وزارت فرهنگ و ارشاد بر اساس سوابق هنری به هنرمندانی میدهد که تحصیلات دانشگاهی ندارند یا تحصیلات آکادمیکشان با سطح هنریشان برابری نمیکند. نشان درجهیک معادل مدرک دکتری است. کتابهای «شام آخر در سرخ ده»، «بازی آخر بانو»، «خالهبازی»، «سگسالی»، «من از گورانیها میترسم»، «شب طاهره» و «بیپایانی» از آثار این نویسنده هستند. بلقیس سلیمانی جوایز و افتخارات گوناگونی را نصیب خود کرده است.
بخشی از کتاب شام آخر در سرخ ده
«میانگین نفری یک ساعت هم نتوانستیم بخوابیم. نرگس نتوانسته بود حتی پلک روی هم بگذارد. روزی چنان پُرحادثه، چنان زجرآور، چنان طولانی به عمرش ندیده بود. حتی آن شب که چشمهای شهریار رو به او ثابت مانده بود و یک عمر او را عذاب داده بود به این بلندی نبوده. کتی یک ساعتی خوابیده بود، در واقع از زور خستگی بیهوش شده بود اما با احساس خفقانی بیسابقه از خواب پریده بود و دیگر نتوانسته بود بخوابد. مهناز دو ساعتی خوابیده بود ولی باورش نمیشد فقط در یک شبانهروز آنهمه مصیبت بر گروهمان نازل شده باشد. فاطمه تا چشمش گرم میشده جیغ زنی او را از خواب میپرانده، نمیدانسته جیغ یک زائو بوده یا صدای کتی که جنازهٔ زرین را آونگشده وسط آلاچیق دیده بود. الهام نخوابیده بود، کل بستهٔ سیگارش را توی تراس در آن سرمای بیپیر دود کرده بود و سرصبح که همه جمع شدیم تا آنچه بر سرمان آمده مرور کنیم کلافه بود و دلش فقط یک نخ سیگار میخواست. در نهایت هم سیگار نیمکشیدهٔ نرگس را از لابهلای آشغالهای روی میز کرسی پیدا کرد و کشید. مهناز صبح زود به کمپ امید زنگ زد و درخواست یک کپسول اکسیژن کرد و منتظر بود یکی از کارکنانش آن را بیاورد، کپسول قبلی در شرف تمام شدن بود و الهام بهایماواشاره، طوری که فاطمه ناراحت نشود، به مهناز فهماند که دارد با طولانی کردن روند احتضار فریده هم فریده و هم ما را عذاب میدهد و بهتر است کار را یکسره کند، البته اگر تابهحال نکرده. صبح وقتی سرنگهای مختلف را در سرم فریده خالی میکرد الهام خیلی بیپروا گفت کدام ذرهذره جانش را میگیرد.
صبحانه را با هم درست کردیم. در سکوت، با خمیازههای کشدار، با آههایی که بوی دهان بیصبحانه میدادند، با گیجیای که همه یکباره دچارش شده بودیم، ظرف مربای بِه در دستمان بود ولی توی یخچال دنبالش میگشتیم و بوی نان سوخته را که در خانه پیچیده بود نمیشنیدیم. بیخوابی و آن روز هفتادسالهٔ جهنمی (فاطمه میگفت هر روز در جهنم هفتاد سال است) و حس اینکه فریده در آن اتاق دربسته پشت سرای مرگ ایستاده بهکل گیجمان کرده بود. نرگس میگفت بعضی روزها پرتاب میشویم در وضعیت کِیآس یا وضعیت هرجومرج، درست مثل کائنات پیش از نظمدهی یا نظمگیریشان، میگفت کِیآس هم یک وضعیت بشری است. و البته بشر تابوتحمل آن را ندارد. بعد از آنکه سریال وست ورد تمام شد و همه آن را دیدیم و یک جلسه برای تحلیلش گذاشتیم، این حرفها را زد. گفت سازندگان آن جهان حفاظتشده، آن جهان تحت مراقبت، میخواستند جهان آدمی را نظم بدهند وگرنه همه در یک کِیآس یا هرجومرج درمیغلتیدند و در چنین جهانی چیزی جز کُشتوکشتار و بیقانونی نیست. اما الهام معتقد بود کِیآس را عشق است (گفت اگر قبلاً این واژه را شنیده بود اسم پسرش را به جای کیارش میگذاشت کیاس)، گفت فقط در چنین جهانی ارادهٔ آزاد معنا مییابد و پردهها میافتند و هیولاها آزاد میشوند و زرورقها بیمقدار میشوند و همهچیز آنطور که هست پدیدار میشود.»
حجم
۲۱۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۲۱۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان چند زن میانسال که بعد از دوستی سی واندی ساله با بیماری لاعلاج یکی از اعضای این گروه،تصمیم میگیرند برای آخرین بار دور هم جمع شوند و رازهای خاک خورده خود را از صندوقچه سینه بیرون بکشند. تم رازگونه داستان
مثل همه کتابهای بلقیس سلیمانی جذاب و زیبا بود. بیان احساسات و پیچیدگی های دوران میانسالی چندین خانم در قالب داستان بسیار به دل می نشست.
کتاب جالب و خوبی بود ، فکر منو درگیر کرد ولی حال آدم خوب نمیکنه !!! من تمام مدتی که میخوندمش احساس میکردم غمگین تر شدم!!! خیلی تلخ بود
داستان در مورد چند زن میانساله تحصیل کردس که حالا قراره برای اینکه حال دوستشون فریده رو خوب کنند و رازش و از زبونش بکشند بیرون یه دورهمی توی سرخ ده راه بندازند ولی این میون چه چیزها که از
این کتاب هم مثل تمام اثار خانم سلیمانی فوق العاده بود . من تمام کتاب های ایشون رو شدیدا توصیه میکنم
بهترین اثر خانم سلیمانی تاکنون. پخته و جذاب.
کتاب خوبی بود،روان و جذاب بود!